دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

امروز

امروز می خواستم پست بنویسم ولی انقدر اسباب کشی مجدد از پرشین بلاگ به بلاگ اسکای


خسته م کرد که دیگه نمیتونم..دوستتون دارم و خوشحالم اومدم اینجا 


دلم براتون تنگ شده خیییییلی 

عاشق این اسمم


یاد عزیزت گرامی

سیصدوشصت و پنج روز گذشت ..دوهفته ای بود که همه از هم سراغ مراسم را می گرفتند... لابه لای حرف ها می گفتند :

 یعنی یک سال گذشت ؟؟ چه زود انگار همین دیروز بود ..


اما ، برای تو هر روزش سیصدو شصت و پنج روز طاقت فرسا و کش دار بود ...


هر روز با یادآوری اینکه از دیدن روی ماهش و شنیدن صدای خنده های سرخوشش محرومی گذشت .. هر غذایی که به اجبار لب زدی ، خاطره های از پسر خوش خوراک و شیرین سخنت زنده شد و هر شبی که با چشمان اشکبار سر بر بالش خواب گذاشتی با التماس و حسرت دیدن روی خندانش گذشت .


مادر باشی و به صدای طپش قلبت گوش دهی و هم زمان صدای گوش خراش پوسیدن قلب جگر گوشه ات رو زیر خروار ها خاک بشنوی؟؟!!!!


بالاخره دیروز هشتم خرداد ماه فرارسید ... هر چه سعی میکردم دقایق سال قبل رو مرور نکنم ، نمیشد ..انگار پرده ی بزرگ سینما جلوی چشمانم بود ...


پنجشنبه بود و مرخصی گرفته بودم.. 

مهمون داشتم ، از ساعت یازده صبح ، تلفن های مشکوک شروع شد ...


این بیمارستانه حالش بده ، اون یکی سرش گیج رفته ..نه همه دروغ میگن با یه عابرتصادف شده ... هزار حرف ضد و نقیض و نهایتا" صدای اشک الود مینا که میگفت : 

مهربانو انگار سیامک فوت کرده ..


به بابا تلفن کردم ، قسمش دادم بیشتر از این با روانم بازی نکنند .. 

وقتی اسم سیامک رو اوردم و سکوت کر کننده ی بابا رو شنیدم ، فهمیدم بالاخره به اصل ماجرا رسیده م .


غیر قابل باور بود .. ولی واقعیت داشت ..



روزها را چه غریبانه به شب رساندیم و فریاد را در سینه خفه کردیم ...


چه سخت است در دل گریستن و به زبان هیچ نگفتن


هنوز باورمان نمیشود که یکسال از رفتن ناگهانی گل حسرتمان سیامک عزیز گذشته است 


سخت است بپذیریم ان لبخند ها و مهربانی ها همچون دانه ای درزیر خاک خفته است .......


اما یقین داریم یادش جوانه ایست در دل خاک و نام و نشانش درختی سبز و تناور خواهد ماند .



این روزها

خرداد ماهه و فصل امتحانات پایان سال تحصیلی .. 

امسال هم با همه ی هیجانی که داشت گذشت ، یاد اول سال تحصیلی بخیر

من بین فروشگاه های تخصصی لوازم کار مهردخت و لیستی که به سفارش هنرستان دستم بود ، مات و مبهوت بودم دلم میخواست ابزاری که تو لیست بود رو به انگلیسی مینوشتند تا بتونم بخونمشون، چون اصلا" وارد نبودم حتی اسمشون رو درست بگم .

به هر ترتیب ، گذشت و ما به شکل زندگی جدیدمون عادت کردیم ،

"عاااادت " ...

بدون شک یکی از معجزات خلقت انسان ها همین عادت کردنشونه .. حالا دیگه به قیمت های سرسام آور مواد اولیه عادت کردیم ، عادت کردیم تا پاسی از شب ، تو دفاتر فنی منتظر بمونیم تا یه طرح روی فلش مموری تبدیل به پلات بشه ..

عادت کردیم که با همه ی دقت و احتیاط باز هم رنگ روی وسایل خونه بشینه ...

همه ی این ها، چون بخاطر مهردخت بود شیرین و دوست داشتنی شد ..

همه ش به این امید که در طول زندگیش خوشحال باشه و راضی ..

اینکه مثل ما نسل سوخته ای ها به اجبار درس نخونده باشه ، به اجبار رشته انتخاب نکرده باشه و به اجبار تو شغلش قرار نگرفته باشه ...

 

برای امتحان مبانی هنر باید کارت عروسی طراحی ، و در اون بصورت غیر مستقیم به موضوع ازدواج اشاره می کرد .

که نتیجه ی کار این شد :

عکس اول داخل کارته که توصفحه دست چپ دوتا چمدون رو نشون میده که از دسته ی یکیشون کراوات آ.یزونه و روی چمدون عکس سیبیل داره ...و اون یکی چمدون از دسته ش گردنبند جواهر اویزونه و روش هم پاپیون داره 

تو صفحه مقابلش هم ، جا حلقه ای همراه حلقه ها آویزونند .

زیرشم عکس برج پیزاست یعنی ما میخوایم ماه عسل بریم اونجا قلب

 

عکس دوم هم پشت کارت رو نشون میده که یه گل لاله ست ، روش هم پر از قلب های کوچولوست .قلب

دوستتون داریم کجایید خونه مون خیلی سوت و کوره

"اسباب کشی"


مهربانو ی سرگردان و ویلان از زلزله ی ده ریشتری بلاگفا ، اینجا رو برای ادامه ی حیات مجازی انتخاب کرد ...

باشد که  در این مکان آرام گیرد