نصف هفته ی پیش رو در عالم خواب و بیداری گذروندم .
من که دیگه عقلم قد نمیده ، شماها راهی برای درمان "سندروم دقیقه ی نود" میشناسید؟؟
حدود یکساله مهردخت خانوم باید پایان نامه ش رو تکمیل میکرد و برای دفاع آماده میشد ، اما دریغ از ذره ای تلاش برای انجام چنین کار مهم و وقت گیری.
عنوان پایان نامه هم این بود:
طراحی لباس عصر با الهام از نقاشی های علی اکبر صادقی .
اگر بخوام علی اکبر صادقی نازنین رو در یک جمله خلاصه کنم ، باید بگم ایشون سالوادور دالی ایران هستند . یعنی نقاش سبک سورئال.
تقریباً ده روز قبل بود که دیگه اون روی مهربانوییم اومد بالا و جوری سرمهردخت فریاد کشیدم که تامی سوراخ موش رو اجاره کرد. متعاقب این فریاد مهردخت خانوم صبح تشریف بردن دانشگاه که : سلاملکوم من میخوام وقتِ دفاع بگیرم .
مدیر گروهشون هم گفته بود : آخی نااازی ، دستتون درد نکنه قدم رنجه فرمودید دانشگاه . اینشالله طرفای آبان یا بهمن بهتون وقت میدیم .
مهردخت هم افتاده بود به خواهش و تمنا که قربون سرتون برم ، اینکه من مدرکم رو در اسرع وقت نیاز دارم به کنااار، من اگه به سرعت دفاع نکنم مامانم پوستمو میکنه .
خلاصه بعد از بالا و پایین کردن های فراوان یه دونه ظرفیت بصورت اضطراری برای ترم تابستون ایجاد کردند ( به گفته ی خانوم دکتر صفایی، به حرمت نمره های درخشانش علی الخصوص نمره ی کارآموزی بیستش) مهردخت خانوم واحد پایان نامه رو گرفت و قرار شد نهم امضای استاد رو بگیره و تحویل دانشگاه بده و وقت دفاع بگیره.
این بود که مهردخت تقریباً از اول هفته نشست پای کار و با تقریباً در 72 ساعت 10 ساعت بصورت پراکنده خوابیدن ، یک پایان نامه ی درخشان 105 صفحه ای و دو تا لباس عصر رو تحویل دانشکده داد.
البته دروغ چرا لباس ها قبلاً در کلاس های آزاد مد و فشن دوخته شده بودن و الان صرفاً قسمت الهام از نقاشی های علی اکبر صادقی بصورت گلدوزی توسط من، روی لباس ها اجرا شد.
یکی از گلدوزی ها رو ساعت 9 شب شروع کردم و 4 و نیم صبح تموم شد. تا ساعت 9 و نیم خوابیدم و بعد رفتم اداره
نمیدونم تو عکس تابلو واضحه یا نه ولی زیر گردن صورتک اول شما حشره هایی میبینید که دقت کنید درواقع خرچنگ پرنده هستند . مهردخت از همین خرچنگ در پایین دامن استفاده کرده .
و چیزی که در عمل درآمد این بود
راستی پایان نامه ش اینطوری شروع میشد
در ادامه نقد و بررسی آثار استاد صادقی :
پنجشنبه صبح ساعت 11 به من زنگ زد که مامان بالاخره تموم شد . فقط باید یه لطفی کنی من فایل PDF پایان نامه رو میفرستم به تلگرام دفتر فنی اونور خیابون اداره ت تو برو ازشون تحویل بگیر بگو پرینت رنگی باشه سیمیش هم بکنه . درضمن چون امروز دانشگاه تعطیله من باید برم دم خونه ی استادم ازش امضا بگیرم .
دست خالی هم که نمیتونم برم یه گل احتیاج دارم . بیام با هم بریم گل انتخاب کنیم؟
گفتم نه مهردخت . بیتا رو که میشناسی، دختر همکار قدیمی من که همسایه ی مامان مصی اینا هم هستند . اگه یادت باشه مهندس معمار و تورلیدر هم هست مدتیه کار فروش گل رو انجام میده و دسته گل های بسیار زیبایی رو آماده میکنه ، من به بیتا گل سفارش میدم .
پیج اینستاگرام بیتا رو باز کردم و بهش پیام دادم . گفتم بیتا جون من بصورت فوری یه گلدون خوشگل کوچولو لازم دارم . عکس گل های روزش رو برام فرستاد :
بهش گفتم لطفاً اونی که کاغذ پیچی شده گلدونش رو برام ارسال کن .
گفت اتفاقاً میخوام با مامان بریم بیرون از جلوی اداره رد میشیم خودم میارم براتون .
اینم آدرس پیج گل فروشی بیتا
apple.blossom.flowershop@
بعد تلفن کردم دفتر فنی و گفتم اون فایل پایان نامه چقدر میشه پرینت بگیرید و سیمی کنید؟ حساب کرد 885 تومان . برق از کله م پرید . یادم اومد تو اداره ی خودمون هم این کارو با قیمت خیلی مناسب انجام میدن ، بدو بدو رفتم پیششون برام حساب کردن 460 تومن . کلی خوشحال شدم که نمیخواد 885 تومن پول بدم .
فایل رو ارسال کردم ، همین که اومد پرینت کنه کل شبکه های اداه مون قطع شد. از اون طرف مهردخت خانوم هم اسنپ گرفته بود بیاد دم اداره که بریم خونه ی استادش . عاقا هر چی منتظر شدیم، بالا و پایین پریدم که چرا شبکه قطع شده و چرا وصل نمیشه خبری نشد !!
به بچه های اداره گفتم . الان که من میرم بیرون دفتر فنی برام انجام میده کارت 885 تومن رو میکشم شماها زنگ میزنید که شبکه وصل شد . می دونید چرا؟؟ چون من یک تیرماهیِ سرافرازم
خلاصه رفتم دفتر فنی جلزززو ولزز کردم پول رو دادم و بیتا جونم گل رو آورد و راه افتادیم .
مهردخت همراه پایان نامه و گلدون خوشگلش رفت پیش استادش .. استاد با چشمای قلب قلبی پایان نامه رو دید و حظ وااافر برد و گلدون رو هم که دیگه غششش کرد از خوشگلیش
هنوز خونه نرسیده بودیم که پست گذاشت :
از پنجشنبه که استادش پایان نامه ش رو امضا کرده برای مهردخت پیام های مختلف میاد، و اساتید دیگه باها ش ارتباط میگیرن ، یکی آدرس پیجش رو میخواد ، یکی طرح هاشو استوری میکنه، یکی پیشنهاد کار میده ..
هر چی تعداد این موضوعات بیشتر میشه من بیشتر بهش بد و بیراه میگم که دختر وقتی تو در مدت به این کمی، اینقدر خوب کار میکنی، خب چه دردته که سرفرصت و بدون دق دادن من کارو انجام نمیدی؟
هی میگه مامان ببخشید بار آخرم بود ولی من میدونم که هیچوقت بار آخرش نیست . از اول بچگیش همینطور بوده دقیقا کار به جای باریک که میرسه شروع میکنه و اتفاقاً با بهترین کیفیت تمومش میکنه !!
عرضم به حضور انورتون که یه خبر خوب دیگه هم دارم . ساعت 10 صبح پرواز مهرداد نشست . سینا و آرتین رفته بودن دنبالش و من منتظرم ساعت 4و نیم بشه و برم خونه ی مامان اینا دیدنش . چون پرواز کانادا به ایران خیلی طولانیه میدونم یکی دو روز اول گیجه و ساعت خواب و زندگیش بهم میخوره .. دلمم طاقت نمیاره امشب نبینمش . پس میرم یه نیم ساعتی پیشش باشم تا روزای بعد .
یک ماه میمونه و اصلا دلم نمیخواد به برگشتنش و پایان یکماه فکر کنم .
***
لعنت بهتون که برای یک زندگی معمولی دربه درمون کردید .
***
دوستتون دارم .
پارسال همین موقع ها بود که من و مهردخت و تامی به خونه ی جدیدمون اومدیم . مجتمع 24 واحده در شش طبقه و ساختمون نسبتاً شلوغی بنظر میاد. من طبقه ی ششم زندگی میکنم . با دوتا واحد این مجتمع؛ نسبت فامیلی دور دارم .
از گوگولی بودن مادر و خواهر ، هر قدر بگم کم گفتم. مهربون، محترم و بسیار دوست داشتنی هستند اماااا امان از همسر خواهرش . از حق نگذریم عمو ایرج هم خیلی صمیمی و با محبته ولی یه اخلاق بد داره البته شایدم باید بگم یه مجموعه اخلاق بد داره که رفته رو مغز همه ی همسایه ها ، از جمله من .
عمو ایرج قاب سازی داره و گوشه ای از پارکینگ رو کرده انباری!!!
این که میگم مجموعه ای از اخلاقای بد منظورم اینه که هم خودخوااهه، هم بی فرهنگ، هم پرررو . چون هر جلسه ای میذاریم و میگیم وسایل اضافی باید از پارکینگ جمع آوری بشه و گوشه ی پارکینگ جای دپوی تیر وتخته و ابزار نیست . میگه درسته ، چند روز به ساکنین وقت بدید اگر جمع نکردن وسایل رو بفروشید و خرج ساختمون کنید، معنی نداره که پارکینگ جای وسایل نیست که .
هر چی هم همه تو روش میگن این وسایل مال خودته و باید جمع کنی، میگه بله درسته من به خودمم هستم باید ظرف ده روز جمع بشه . این مال پرررو بودن بیش از حدشه .
اینکه اصلاً چرا اینکارو میکنه ، مال خودخواه بودنشه که اصلاً عدم رضایت ساکنین مجتمع براش مهم نیست و همین که کار خودش راه بیفته براش کافیه . اینکه خونه رو به این وضع در آورده و عین کولی ها وسایل رو روی هم تلنبار کرده مال بی فرهنگیشه .
یه مدیر ساختمون هم داریم مثل مااه .. هیچ امتیازی نداره بابت اینکه مدیره فقط انسان بسیار درست و نازنین و مسئولیت پذیریه .
چند شب پیش خصوصی براش نوشتم . خیلی بابت پارکینگ و راه پله ها که اینطوری مرکز دپوی وسایلن ناراحتم . چرا واقعا یه سمسار نیاریم این وسایلو ببره هر چی هم داد خرج ساختمون کنیم؟ گفت شما کمتر از یکساله اومدی اینجا ، ما بارها بابت این موضوع درگیر شدیم باهم ولی زورش نمیایم . چند سال پیش که می خواستیم پمپ آب بذاریم تو اتاقکی که جای پمپ بود ، همین اقا رفته بود وسایل اضافه شو چیده بود درشم قفل کرده بود ، فکر کنید نصاب اومده بود پمپ رو کار بذاره ایشون کلید نمیداد ، آخر سر باهاش دست به یقه شدیم .
گفتم : به نظرم برم با آقای سعید پسر بزرگ صحبت کنم به دامادشون تذکر بده . گفت : نه مهربانو خانوم میگم که شما خبر نداری... همین آقا سعید چند بار سر این موضوع باایرج دعواشون شده ولی کسی زورش نمیاد !
گفتم : پس با این حساب فقط همون گزینه ای میمونه که بریم وسایل رو بار وانت کنیم ببریم بریزیم دور .
گفت: من واقعا متولی این کار نمیشم چون همسایه ها حمایت نمیکنند، منم مثل ایشون نیستم که برام مهم نباشه هی درگیر بشم و پام به کلانتری باز بشه .
گفتم : واقعاً حمایت نمیکنند؟؟ گفت : نه همه میان مثل شما خصوصی برای من مینویسند که ما از این وضع ناراحتیم ولی وقت عمل که میرسه خودشونو میکشن کنار .
حالا من به شما ثابت میکنم .
الان میرم تو گروه مینویسم اگه یکی پشت من تایید کرد و اعتراضی به این وضعیت کرد .
بنده ی خدا رفت نوشت . منم با وجودی که نسبت فامیلی با این عمو ایرج بی فرهنگ داریم ، پشتش اعتراض کردم و نوشتم ولی همونطور که مدیر ساختمون گفته بود از هیچکس دیگه صدایی در نیومد .
با خودم فکر میکنم . همین جایی که زندگی میکنم یه جامعه ی کوچیکه . ما اعتراض داریم ولی اعتراضمون رو بلند نمیگیم چون ایرج خان، فهمیده که ما مرد عمل نیستیم ... حال و حس درگیری نداریم و اونم میاد ریشخندمون میکنه و جلسه که میذاریم راه حل هم ارائه میده حتی ولی .
بنظرتون این شرایط خیلی شبیه جامعه ی بزرگتری بنام ایران و همو ایرج هاش نیست؟؟
******
دوستتون دارم
پینوشت: امروز سفارش موچی داشتم نُه تا بزرگسال سفارش موچی هایی داده بودن که حتما تزیین شده باشه . سر درست کردنشون کلی خندیدم . کسی که از طرف هشت نفر بقیه سفارش داده بود برام فیلم گرفت که سر اینکه هر کدوم چه شکلی رو بردارن کلی خندیدن و دعوا کردن باهم و حسابی خوش گذشته بهشون .. خیلی خوشم اومد چه خوبه که از کمترین چیزا برای حال خوبمون استفاده کنیم