دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" شبیه درد و دل کردن های دوستانه قسمت اول"

امروز هوای تهرانی بارونیه ، فقط تهران که نه ، خیلی از شهر های ایران با شرشر بارون ، حال و هوای دیگه ای گرفتن .


شاید همین هوای خاکستری و همین بارونی که معمولا" منو کسل میکنه باعث شده که بخوام سفره ی دلمو باز کنم . 


بیاید بشینید دورو برم .. فرض کنید یه دیگ آش رشته هم بارگذاشتم و میخوام صاف و صمیمی حرفای ساده بزنیم . 


ممکنه اوایل نوشته هام براتون تکراری باشه ، چون قبلن هم گفتم که خانومایی که کار نظافت منزل انجام میدن رو بیشتر از طریق مینا آشنا شدم .



حدود هفت هشت سال قبل وقتی مینا از بانک به سمت خونه میومده ، یه توران خانوم نامی که با ساک دستی سنگینش لنگ لنگون تو خیابون دولت راه می رفته ، نظرش رو جلب میکنه و سوار ماشینش میکنه .. 


توران خانوم دردو دل میکنه که من کار نظافت خونه انجام میدم و این حرفا و شماره ش رو داده بود . 



معمولا من به این مسائل حساسم و وقتی مینا مطرح میکنه دنبالش رو می گیرم که شاید بتونم یه کاری انجام بدم . توران خانم یه روز خونه ی من کار کرد ، دیدم خانم تمیزیه و از کارش راضیم .


 تا حدود ده ماه بعد از اون به خیلی ها معرفیش کردم و سعی می کردم هیچ روزی که آمادگی کار کردن داره ، بیکار نمونه .


 هر دو هفته هم که بیکار میشد و کسی رو پیدا نمی کردم می گفتم بیاد خونه ی خودم . 


نزدیک عید شد . بهم گفت هر وقتی خواستی بگو بیام کارهای خونه تکونی عیدت رو انجام بدم .. گفتم فرقی نمیکنه من که کلید خونه م رو برات میذارم ببین خودت کی راحتی بیای. 


انقدر امروز فردا کرد تا روز بیست و هفتم اسفند راست راستکی یه وقت برای من خالی کرد. صبح همون روز هم زنگ زد که سرما خوردم نمیتونم بیام . 


درست شب عید دستم موند تو حنا . با بدبختی هر جور بود خونه رو تمیز کردم . 


عید هم اومد و رفت و اواخر فروردین دوباره سرو کله ش پیدا شد. عذرخواهی کرد و گفت ببخشید فکر نمیکردم اینطوری بشه کاش زودتر برات وقت میذاشتم که اینطوری نشه . 


دوباره هشت  ، نه ماه گذشت و طبق روال قبل با هم کار می کردیم . من سعی میکردم براش مشتری پیدا کنم . هر 15-20 رو یکبار هم برای خودم می اومد تا مشکل پزشکی براش پیش اومد و لازم شد بره جراحی کنه .  


عملش هم با سلامتی انجام شد و چند ماه استراحت کرد .. 


تو اون مدت دوباره مینا با مصی که اگه یادتون باشه یه دختر کوچیک داشت و یه دختر هم از ازدواج اولش داشت که بخاطر تامین اون کار میکرد آشنا شد . براش همین جا هم دنبال کار میگشتم و نهایتا" شد پرستار ثابت مادر یکی از شما دوستان همین خونه ی مجازی . 



گاهی هم روزای تعطیل میومد خونه ی خودم . دختر و خواهرشم از شهرستان اومده بودن چند روزی تهران ، مهمونشون کردم ناهار باهم بودیم . تا یواش یواش دختر کوچولوش بزرگ و شیطون شد و نمیذاشت کار خونه انجام بده . 



بعد از مصی دوباره توران خانم سرو کله ش پیدا شد . درست فروردین سال 96 . 



از فروردین سال قبل کار من پیدا کردن کار برای توران خانوم بود . گاهی که تلفن می کرد بهم و می گفت : مهربانو فردا بیکارم دستم به دامنت این مدت هم تو خونه استراحت کردم کلی قرض و قسط دارم برام کار پیدا کن .


 خدا شاهده ماشین رو گوشه خیابون نگه میداشتم انقدر این طرف و اونطرف زنگ میزدم تا براش کار جور بشه . تا شد اسفند ماه امسال . 



اوایل اسفند بهم گفت من یه روز با جاریم میام و برات کار  میکنم . گفتم باشه منم مرخصی میگیرم که دم دستت باشم . 



درضمن توران خانوم از همه صد تومن برای یک روز کار از ساعت هشت تا چهار بعد از ظهر میگرفت ولی از من هشتاد تومن . بهشم میگفتم منم مثل بقیه میگفت نه . تو از سال جدید صد تومن بده بهم . 



اون روز (سه شنبه)توران خانوم و جاریش اومدن (قرارمون این شد که اون روز نفری صدتومن بگیرن) برخلاف انتظار من ساعت 5 بعد از ظهر یه خونه ی آشفته و داغون موند رو دستم که آشپزخونه اصلا دست نخورده بود .


 بطور خصوصی گفتم توران خانم من چه کنم با این وضعیت ، تو که یکساله هر 15 روز اومدی خونه ی من و با توجه به اینکه من و مهردخت خیلی خونه نیستیم ، همه جا تمیز بود !!! 



کفت اشکال نداره من خودم تنها یه روز میام آشپزخونه و کارای دیگه که مونده رو انجام میدم . گفتم باشه حسابمون چطور میشه . گفت امروز که 200 میدی به ما دوتا .


 روزی که اومدم برای فقط آشپزخونه همون هشتاد مثل همیشه . بعد عید صد تومن . گفتم باشه . فقط الان آخر بهمنه اگر تونستی روزای آخر سال هم یه سر بهم بزن . 



دو روز بعد یعنی پنجشنبه ش قرار شد بیاد تا آشپزخونه و کارهایی  که مونده بود رو انجام بده . براش ناهار درست کردهبودم و رفتم اداره .


 ساعت حدود سه و نیم مسیج فرستاد که من سرماخوردم حالم بده نمیتونم کار کنم از صبح با بدبختی خودمو کشوندم دارم میرم خونه . مزدم رو لازم دارم لطفا بریز به حساب . 


منم گفتم خدا بد نده کاش از صبح بهم میگفتی حالت خوب نیست میگفتم برو خونه . گفت نه دیگه موندم . 



منم هشتاد تومن ریختم به حسابش . پیغام داد 20 تومنش کمه .


گفتم : ببخشید گفته بودی هشتاد میگیری تا بعد از عید بفرما اینم بقیه ش و 20 هم ریختم براش 

وقتی رسیدم خونه . دیدم از کل آشپزخونه فقط و فقط کابینت بغل یخچال تمیز شده . خیلی تعجب کردم که چرا اینهمه ساعت مونده خونه ی من و چرا صد تومن رو اصرار کرد که بگیره . 




دو سه روز گذشت  بهش پیغام دادم و حالش رو پرسیدم . نوشت : 



بهترم . مهربانو خانم شرمنده دیگه وقت نمیکنم این طرف سال بیام براتون . بمونه برای بعد عید . 


خیلی جا خوردم . بهش گفتم توران خانم من تا الان سیصد هزارتومن خرج خونه تکونی کردم که کل  آشپزخونه و یکمی دیگه از کارها مونده . یعنی چی واقعا؟؟ 



گفت : چه توقعاتی دارید ها انگار دروغ میگم اون روز حالم بد بوده . 



گفتم چه ربطی داره من کی گفتم دروغ میگید . شما راست میگی اون روز حالت بد بوده ولی درستش این بود که میگفتی مریضم و نمی اومدی اگر هم اومدی بر میگشتی .. 


حالا اصلا موندی خونه ی من استراحت کردی ناهار خوردی یه کابینت تمیز کردی نوش جانت حلال باشه .


 حد اقل نمیگفتی 80 بریزم ،اگرم لازم داشتی خوب گفتی ریختم ، بازم اشکال نداره ولی باید سریع یه وقت برای من خالی می کردی و میومدی کار نصفه ای که بابتش حقوق گرفتی رو تموم می کردی . جواب نوشت ای باباااا . شما هم چقدر توقع داری عیدت مبارک .



تنها کاری که کردم این بود که نوشتم: متاسقم برای خودم که بهت اعتماد کردم .


 دوسال قبل هم همین بازی مریض شدم رو راه انداختی ولی گفتم عیبی نداره خوب مریضی خبر نمیکنه و باور کردم دوباره زنگ زدی و پذیرفتمت .


 امسالم همون بازی رو کردی و تازه مزد کار نکرده رو گرفتی  . دیگه بهم تحت هیچ شرایطی زنگ نزن و بلاکش کردم . 



این یه نمونه بود که خیلی خیلی دلم شکست و آزرده شدم . 


یه موضوع دیگه هم با یکی از خوانندگان همین خونه ی مجازی پیش اومد که تو پست بعد مینویسم . 


 به اعتماد هم خیانت نکنیم . این بدترین کار ممکنه . 


دوستتون دارم 




"بهار و تنبلی هایش"

سلام عزیزانم . امیدوارم خوب و سرحال باشید . 


چند بار خواستم بیام و براتون بنویسم ، ولی راستش دست و دلم به نوشتن نمیره ..


 نمیدونم به چی ربطش بدم ؟ اما دم دست ترین چیزی که به ذهنم میرسه " بهار و تنبلی هاشه " 



دوستتون دارم و برمی گردم . 


27 مارس مصادف با هفتم فروردین " روز جهانی تیاتر " مبارک باد