دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"این شب های دراز "

دستم به سمت شیشه ی گل گاو زبان دراز شد ، از کابینت کشیدمش بیرون . نمیدونم حواسم به چی پرت شد که ناخواسته ، شیشه ی زنجبیل رو هم همراهش بیرون کشیدم و  وقتی متوجه شدم که شیشه ، با صدای گوشخراشی رو سنگ های کف،  خورد شد و گوشه ی پام رو  هم زخمی کرد .

مهردخت صدا زد :

-: چی شد مامان ؟

_: شیشه از دستم افتاد .

-: فدای سرت ....

و  رسید به آشپزخانه ... ای وای پات داره خون میاد که . 

مهم نیست یه خراش کوچیکه چسب میزنم . جارو برقی رو بیار 

 کمی چرخیدم و از تو جعبه کمک های اولیه چسب زخم رو برداشتم .


رفتم تا کمی قبل از پارسال.... 

هیاهوی فوت سیامک خدا بیامرز و اون تلخی ها رو بیاد آوردم .. 

هفتم مرداد ماه،  هم چهلمش بود هم روز تولدش ..

 خونه ی خاله بودیم ، سیاه پوش و غم زده اما باچشمانی متحیر ،  رفتارهای عجیب و ناشی از شوک خاله رو میدیدم ، کیک تولد همراه با عکس سیامک وسط میز ، این طرف ظرف روبان مشکی زده ی حلوا و طرف دیگه نون خامه ای های هوس برانگیز . 


شمع تولد روشن شد و نمیدونم بالاخره اشک چشم خاله و عمو فری بود ، یا نفس های داغشون که شمع

 رو خاموش کرد .

کاملا" واضح بود که عمو از همه ی اون رفتارها معذب و کلافه ست و بیشتر سعی میکنه غمش  رو فروبخوره . آخر شب خاله رو به گوشه ای بردیم و تقریبا" بهش التماس کردیم که کمی بخودش مسلط باشه و به زندگی برگرده ...

 این تداوم سوگواری خانواده ی سه نفره شون رو از بین می برد ، بابک پسر بیست و هفت ساله شون و تنها فرزندشون در حال حاضر،  رو پریشون تر میکنه و خدای نکرده عمو فری که خودخوری میکنه رو داغون .


به ظاهر قول داد ولی مگه شوخی بود ؟؟  سیامک دسته گلش رو از دست داده بود ، چطور باید به زندگی برمی گشت ؟؟

چند جلسه هم پیش منیژه ی عزیز برای مشاوره  رفتند،  اما رفت و امد از کرج به تهران سخت  و رمقی هم نمانده بود ...

 هرچند که منیژه ی نازنین سفارش کرده بود که هر زمان اراده کردید و لازم دیدید وقت من برای شماست،  ولی ادامه ندادند ..


عید امسال و دیدار از خاله و عمو  ، زنگ خطر رو برای من روشن کرد . عمو فری مثل شمع آب شده بود .

کلی سفارش کردم که به وضع سلامتتون رسیدگی کنید و حواستون به عمو باشه ..ولی خاله در هپروت  بود و برای روشن شدن موضوع مرگ سیامک  دوندگی میکرد . 

به زودی نهم خرداد و مراسم سالگرد سیامک نازنینمون  فرارسید. 

نه .... خدای من هیچی از عمو فری باقی نمونده بود ، مرد استخوانی زرد و تکیده ای که هیچ شباهتی به اون شوهر خاله ی دوست داشتنی بچگی های من نداشت .

من و مامان خیلی رک به خاله گفتیم : اصلا" به ذهنت خطور نمیکنه که این وضعیت عمو به غصه خوردن ربط نداره و شاید چیزی شبیه سرطان گرفتارش کرده باشه؟؟ 

مامان مصرانه گفت : مدت هاست ازت خواستم یهبررسی سلامت ،  انجام بدید ولی گوش ندادید ، بعد از مراسم به تهران بیاید خودم همراهتون میام دکتر و ازمایشگاه .

انگار روز بعد بوده که خاله با گریه به مامان زنگ زده و گفته : آبجی ، امروز فریدون سرگیجه داشته و حتی چند دقیقه بی هوش شده .


بالاخره به اصطلاح دوزاریش افتاد . ظرف یک هفته تشخیص سرطان معده داده شد .


شنبه ی هفته ی پیش همراهشون بیمارستان بودم ، نازی دوستم که جراحه رو یادتونه ؟ از قضا جراح همون بیمارستان بود . همه ی مدارک رو نشونش دادم ، بهم گفت: مهربانو ، اصلا" امکان جراحی و بهبود نیست .... دست به تیغ بردن همان و متاستاز و هزار و یک گرفتاری بعد،  همان .

براش جلسات شیمی درمانی تجویز میکنیم و این یعنی  مریض و خانواده ش  حس کنند که براشون داریم کاری انجام میدیم ، همین . 

همه چیز دست خداست ولی عمو فری نازنین تو ،  تقریبا" چهارتا شش ماه وقت داره . کسانی که خودشون کمی آماده ند و از پزشکی سر درمیارن اصلا" دراین مرحله ، شیمی درمانی رو نمیپذیرند و اجازه میدن ،  بدن و بیماری روند معمول خودشون رو طی کنند ولی ما مسئولیم و هر کاری،  هرچند بیهوده رو انجام میدیم .

خلاصه من رو با خاله که همه ی چشمش به دهن من بود  تا حرف های نازی روبراش ترجمه کنم تنها گذاشت .

من هم یه مشت دروغ تحویلش دادم که:  خدا رو شکر هنوز هیچ متاستازی  به اندام مجاور نداده ، ولی نگفتم به لوزالمعده چسبندگی داده و اندازه ی تومور بیش از حد بزرگه . گفتم : شیمی درمانی شروع میشه ولی نگفتم برای سرگرمی شماست .

گفتم : دلم روشنه ، ولی چشم اشکیم رو پنهان کردم .


جمعه در باغ فشم دور هم بودیم .. عمو فری گفته بود برای همه آبگوشت درست میکنه .

 از شب قبل در تکاپو بود مثل همیشه با دقت و سلبقه ی خاصش  مواد لازم رو مهیا کرد و فردا ناهار،  آبگوشتی خوردیم که در هیچ خانه و رستوارنی  نخورده بودم .

حتی برامون کلی آواز خوند .. 

اون وسطا بهش گفتم:  عمو جان یکشنبه اولین جلسه شیمی درمانیه انقدر انرژیت رو  مصرف نکن .

خنده ای کرد و درگوشم  گفت: من و تو که میدونیم اینا همه ش نمایشه .. نمیخوام از پا افتاده باشم ولی من آماده ی سفرم مهربانو .

این کارا بخاطر دل خاله زریه .. هیچکسی رو بیشتر از اون دوست نداشتم .

راست می گفت ، کمترین زن و شوهری رو از همون نگاه اول  تا انتها ، عاشق دیدم .

**********

امروز یکشنبه بود .. شیمی درمانی انجام شد ، ساعتی تهوع و بی حالی و رفته رفته همه چیز عادی شد .

اما حتی من هم که یه راز مشترک با عمو فری و نازی دارم به تاثیر دارو ها دلخوشم .

**********

برای شفا و رهایی از درد همه ی بیماران دعا کنیم ، پویان عزیز رو یادتونه؟ اون پسر بچه ی کوچولو هم با این درد مهلک درگیره ... دست از دعا و انرژی برنداریم .

******

کم حوصله شدم ، شاید این گل گاو زبان معجزه ی کنه  و کمی به حال همیشگی برگردم .

دوستتون دارم ، میدونید که؟؟



نظرات 43 + ارسال نظر
فرنوش چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 08:44 ق.ظ

سلام عزیزم
از خوندن پست جدید واقعاً دلم گرفت. خدا رو قسم میدم به احترام 14 معصوم همه مریضا رو شفا بده و به هممون صبر بده تا بتونیم تحمل کنیم.
هم برای عمو فری و هم برای پویان عزیز دعا می کنم. از خدا میخوام به زودی زود شاهد سلامتی کاملشون باشیم.
مواظب خودت و خوبیهات باش بانوی مهر.

سلام فرنوش جان پستمون که قدیمی شده عزیزم . الهی آآمین قربونت . تو هم مواطب خودت و عزیزانت باش نازنینم

مهنار دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 12:03 ق.ظ

مهربانو خیلی غصه خوردم، زندگی خیلی بی ارزشه و بعضی ها تو توش اینطور جنایت میکنن به نظرم مسئول این فاجعه هم همون کسایی هستن که باعث مرگ سیامک شدن


اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود : یه انتخاب غلط و از هم پاشیدگی یه خانواده . منم مثل تو فکر میکنم عزیزم

خانومـ ِ الف جمعه 26 تیر 1394 ساعت 02:53 ب.ظ http://khanum-e-alef.blogfa.com/

امید...امید و امید
چیزی که همه رو به زندگی بر می گردونه،حتی برای چند دقیقه درحالیکه همه چییییییییز به بدترین شکله
اصلا دلم نمی خواد به تلخی های بعدش فکر کنم...


فدای تو دوست نازنین من

سیما پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 09:53 ب.ظ http://www.zanidarmeh.blogfa.com

سلام مهربانو جونم.
دلم تنگ شده بود. اول خداروشکر که دوباره پیدات کردم.
ناراحت شدم برای پدر سیامک جون. اینم بگم از لطف خدا هیچی دور نیست. پدر شوهرمن سرطان داشت گفتن دوماه اما 5 سال طاقت آورد.
ایشاله خدا به حق این ماه عزیز شفا بده.

سلام سیمای عزیزم . منم دلم تنگ شده بود عزیزم خیلی خوشحالم میبینمت نازنین .
الهی آمین

نگین پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 06:23 ب.ظ

مهربانو جانم مدتهاست از نسرین هیچ خبری ندارم
هرچی پیام میذارم جواب نمیده

نگرانشم بشدت
خبری داری ازش ؟

الهی که مشکلی نداشته باشه ......

نگین گلم من فکر میکردم بخاطر تیر ماه و پرواز برادر نازنینش سوگواره و با شروع مرداد ماه پیداش میشه .
ولی امروز باهاش صحبت کردم و بهم گفت خیلی دلش تنگ شد ه و متاسفانه تمام سیستم هاش بهم خورده و نتش قطع شده . به زودی همه چیز روبه راه میشه و میاد

نگین پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 06:21 ب.ظ

مهربانو جانم
خودت بهتر میدونی که همیشه با روحیه خوب بهتر میشه با هر دردی مقابله کرد

اطرافیان باید سعی کنن بهشون روحیه بدن
اگرچه داغ عزیز ، بخصوص داغ جوان پدر و مادر رو داغون میکنه ولی به هر حال مثبت اندیشی و امید به بهبودی خیلی در شفای بیمار موثره

مگر اینکه
مگر اینکه امید و میلی به زندگی نباشه ...

آخ ...
دلم فشرده شد مهربانو جان
خدا بهشون و بهتون طاقت بده
روح سیامک عزیز شاد و یادش گرامی تا همیشه

از درگاه خدای مهربون شفای این عزیز و همه بیماران رو طلب میکنم ..
بحق بزرگی خودش لباس عافیت به تن همشون بپوشونه ....
آمین .......

اره فدات شم قبول دارم اصل مطلب روحیه ست و بخاطر همین ناراحتم پون همون روحیه هه وجود نداره . فقط شاید بخاطر هم .. بخاطر پسر دیگه شون بابک ... نمی دونم ..خدا بهشون کمک کنه .
خدایا همه ی بیمارها ، مه و همه رو شفا بده و ناامید از رحمتت نکن

تکتم پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 04:24 ب.ظ

سلام مهربانو جانم
چقدر دلم گرفت...
می دونی شاید امید تنها چیزی باشه که این روزها من هم مثل تو به اون چنگ زدم...
من چشم هام خیس و دلتنگ دوستی هستم که 21 سال از رفاقتمون میگذره .با هم بزرگ شدیم با هم قد کشیدیم تو غم و شادی کنار هم بودیم اما اون حالا روی تخت بیمارستانه و نمی تونه اعضای بدنش را تکون بده و دکترها هم نتونستن بیماریشو تشخیص بدن

توشب ها ی قدر فقط سلامتی اونو خواستم از خدا .انشاا... همه مریضا رو خدا شفا بده به خاطر همه کسایی که دوستش دارن

میدونی مهربانو دوستم تازه عروسه قرار بود همین شهریور عروسیش باشه
تو رو خدا تو هم دعا کن براش

سلام تکتم عزیزم .
بخدا اصلا همه چیز یادم رفت چقدر قصه ی دوست عزیزت رو خوردم . بمیرم الهی چقدرم بده که نمیدونن جریان چیه ولی من فکر میکنم منشا این جور بیماری ها فقط عصبیه . خدا الهی کمکش کنه . دعااا میکنم عزیزم دعااا

چه فرقی میکنه؟ پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 12:36 ب.ظ

سلام، مدت های مدیدی است خواننده وبلاگتون هستم نوشته هایی زیبا که خیلیهم ساده نوشته می شوند اما امروز این نوشته یه درد مشترک داشت ، کانسر (سرطان) عزیزی در زندگی ، خوب است عمو فری هم خودش روحیه داره و هم اطرافیای با روحیه ای، عزیز ما که سرطان گرفت بهش گفتم فکر کن اینم یه مریضیه مثل سرماخوردگی و مثل هزار بیماری دیگه اما این حرف من بود که سالم بودم شاید اگر جای او بودم طور دیگری فکر میکردم ... از روزی که بهش دکتر گفت تا روزی که از زمین جدا شد حدود 25 روز طول کشید، ماه رمضان بود، تا شب بیست و یکم دو دور ختم قران گرفت و وقتی برای اخرین بار بردمش برا شیمی درمانی کلی ازم حلالیت خواست، به سختی راه میرفت گفتم اگه پاشی از جات رو کولم میگیرمت دور شهر میگردونمت خندید ... همین
اما! برای عمو فری باید ختم امن یجیب گرفت و دعا کرد الدعا یرد القضل ولو ابرم ابراما
در این روزهای اخر ماه رمضان، به حق شهید این ماه خدا شفای عاجل عنایت کنه ان شاء الله

سلام دوست عزیز
نه اسم واقعا اسم مهم نیست فقط خوبه که از هم تفکیک میکنه دوستان رو
ممنون از محبتت و خوشحالم از اینکه با یک دوست خاموش اشنا شدم .
دلم از کامنتت به درد اومد .. خدا روح عزیز رفته ت رو قرین شادی و ارامش کنه روزهای سختی رو گدروندی میدونم .قتی اینهمه بهم نزدیک بودین دردت فراموش شدی نیست . خدا بهت صبر بده دوست من
محبت داری که برای عمو فری داغدیده ی من هم دعا میکنی و در نظر داریش .

سوفی پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 02:14 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز.
پیوسته میخوانمت ولی آنقدر گرفتاری های آخر سال تحصیلی و اسباب کشی بود که هر بار آمدم کامنت بگذارم، نشد که نشد.
اما واقعا دلم واسه عمو فری گرفت. میدونی خدا به هیچ کس نشون نده داغ عزیز رو، ولی فقط و فقط یک پدر مادر میتونند از غم جیگرگوشه شون مثل شمع آب بشند، از ته دل واسه خاله زری صبر میخوام و واسه عمو فری آرامش و بی دردی. همچین درد روحی خودش واسه خم کردن کوه هم بسه و نامردیه که عموی نازنینت درد جسمی هم بکشه.
خداوند به خودت هم سلامتی بده عزیزم که اینقدر مراقب عزیزانت هستی

سلام سوفی عزیزم
هم پایان سال تحصیلی مبارک باشه هم اسباب کشی و منزل نوت دوست من .
انقدر کامنتت در مورد احساس غم خانواده ی عزیز از دست داده با احساس و عمیق بود که اشک به چشمم اومد .
قربونت برم همن که از صمیم قلب براشون دعا میکنیم و دردشون رو میفهمیم کافیه درواقع جز همدردی کاری ازمون برنمیاد
دوستت دارم و ممنونم همراهمی

سمانه پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 12:21 ق.ظ

سلام به رفیق قدیمی
مدتها بود نوشته های قشنگ شما برام باز نمیشد شکر خدا امشب تونستم به خونه جدیدتون بیام
تولدتون مبارک با تاخیر.تولد پسر کوچولوی منم 15 تیره که جشنش 9 مرداد برگزار میشه.اگه قابل بدونید شما و همه دوستان گل ادرس میدم تشریف بیارید و قدم رو چشمای من بذارید

سلام سمانه ی گلم نازنین قدیمیم
قربونت برم خوش اومدی خونه ی جدید مون
عزیزم پسر گلت رو یادم بود که هم ماهی خودمونه ایشالله که مبارکش باشه و دامادیشو ببینی .
فدات شم همونطور که ما دوستای مجازی کنار هم هستیم همیشه هم در غم و شادی هم شریکیم ، تو تولد پسر گلتم احساسمون با همه و مطمئن باش تو شادیت شریکیم

yek mard چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 11:30 ب.ظ

انشاا... عمو فری و تمام بیماران شفا و روح اموات هم امرزیده و شاد باشند
این نوشته ات خوب بود

ان شالله .
جالبه چقدرم پیگیر هستی .

رضا چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 06:13 ب.ظ

مهربانو از سر مهر نگاهی به ایمیلت بنداز

رضا ی عزیز ببخش خیلی وقت بود سر نزده بودم . برات جواب نوشتم

هاله چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 10:50 ق.ظ

دعا مى کنم براشون ، به خاطر دل خاله شما که دیگه داغ نبینه ..

مرسی هاله ی نازنین

صبور چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 10:44 ق.ظ http://saboraneh.blogfa.com/

سلام عزیزم
بعد از مدتها اومدم حالتو بپرسم دلخون شدم
خدا خودش کمک کنه
مراقب خودت و دختر گلت باش

سلام صبور جانم
ببخش ناراحت شدی گلم تو و دختر نازت رو می بوسم

ماجد چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 10:27 ق.ظ

سلام
متاثر شدم
برا خدا خیلی آسون
همونی که اسمش معجزس

سلام ماجد عزیز
الهی برای همه ی بیمارا معجزه شفا در راه باشه

آیناز چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 09:32 ق.ظ

امیدوارم به زودی تو همین وبلاگ خبر خوب سلامتیشون رو بخونیم خدا رو قسم میدم به جوونی بچشون ، که یه معجزه ای زود اتفاق بیفته

الهی آمین
چه کامنت خوبی

آزاده چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 08:51 ق.ظ

سلام خانمی خدا بزرگه پزشکان همه وسیله هستن ایشالله خودش شفا میده به همه مریض ها روحیه خیلی مهمه اگه خودش رو برای سفر اماده کرده زودتر از چیزی که دکترا میگن میره اما مورد دشتیم که با روحیه بالا تونستن چندین سال با این بیماری بجنگن باید بهش رویحه بدی بگو به خاطر همون خاله باید زنده بمونه براشون انرژی مثبت بفرستین انگیزه هاشو قوی کن شما میتونی خانم گل خدا کمکت میکنه

سلام دوست من
صد البته که تا خدا نخواد هیچ برگی از درخت نمی افته و با روحیه ی بالا میشه خیلی چیزها رو تغییر داد .
عزیز دلم سعیمون همینه که با وجود خاله و بابک پسرشون به زندگی امیدوارش کنیم

ترنج ...ام سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 01:22 ب.ظ

شگفت زده چرا عزیز د!ل ؟

چون هم تو فکرت بودم عزیزم هم فکر نمی کردم پیدام کنی

بهمن سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 12:53 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز
میدونم توی این موقعیت هر حرفی بزنم خودت بهتر از همه اونو میدونی و به اون عمل میکنی ...
ولی به عمو فری از قول همه مون سلاااااام برسون و بهشون بگو فقط بخاطر عشقی که به همسرشون داره امیدش رو از دست نده و اونو تنها نذاره ...
بهشون بگین امــــــــــــــــــــــید معجزه میکنه ! اگه خودش بخواد ...

سلام داداش بهمن گلم
ممنون از محبتت بهمن چجان بزرگیت رو می رسونم . عمو فری وبلاگ قبلیم رو میخوند و لی این یکی رو نه .. میدونم جسته و گریخته با همه تون اشناست پس بزرگی و محبتت رو می رسونم .
باید بخاطر خاله و پسر دیگه ش بخواد .. خدا کنه ....

تنهادرغربت سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 10:35 ق.ظ

ایشالا خدا همه ی مریضهارو شفا بده

الهی امین و ممنون دوست عزیزم

رها سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 09:49 ق.ظ

سلام بر مهربانوی جانننننننننننن.
کلمه ای ترسناکتر از س ر ط ا ن هست عایا؟؟؟؟؟؟؟؟
از شنیدنش پشتم می لرزه.
مهربانو خیلیییییی ناراحت شدم. شوهرخاله ات چقدر درون ریزی کرده واقعا تحمل این همه غم و اندوه ادم رو از پا درمیاره امااااااااااااااا عزیزکم توی همین مدت کم امید و روزهای خوبی رو براش بسازید خدارو به حق این روزهای آخر ماه پربرکت قسم میدم هیچ پدر مادری داغ فرزند نبینه و شفای عاجل این پدر مهربون رو از خدا خواستارم.
آمین

سلام رهای عززززیزم الهی نصیب کسی نکنه
الهی آمین همون غم بزرگ پشتش رو خم کرد و باعث شد چنین درد عظیمی تو سلولای بدنش رخنه کنند .

خدا

ارغوان سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 01:38 ق.ظ

چقدر تاسف برانگیز
راست میگن وقتی پای درد دل بقیه میشینی غم های خودت یادت میره و میگی خدایا شکرت.
مردن برای همه است ناراحتی از بهر بازماندگان است.
خدا به همه ما صبر و تحمل روزهای سخت زندگی را بدهد.
شاد باشی

ارغوان عزیزم الهی دلت غم نداشته باشه دوست من .
الهی آمین

مینو سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 12:20 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام مهربانو
سالگرد فوت برادر من هم نزدیکه.از دست دادن عزیزان سخته.پدر من بعد از فوت برادرام مثل روح سرگردون شد.اما همیشه امیدی هست.شاید اینبار علم معجزه کرد.

سلام مینوی نازنین من
خدا همه ی رفتگان رو بیامرزه
پس تو هم یه خواهر داغداری؟ خدا بهتون صبر بده .. خدا به دل پریشون همه ی پدر و مادر های داغدار آرامش و صبر بده .
الهی امین

نوا دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 07:29 ب.ظ http://siberangi.blogfa.com

سلام مهربانو جان. چه خوب دوباره پیدات کردم. از دست این بلاگفا.
ما هم این روزها یک بیمار داریم که با سرطان معده دست و پنجهنرم می کنه. او هم متاسفانه به روده و کبد متاساز داده . دکتر شکم را باز کرد و در جا بست فقط امیدوارم بیش از حد درد نکشند. خدا با خاله ات و خانم اون آقا صبر بده چون همسر ایشون هم خیلی به ایشون وابسته است

سلام نوای عزیزم .اقعا چقدر خوب که پیشم امدی
آخی خدا الهی دردشون رو کم کنه .
خیلی بهشون صبر بده چقدر سخته ببینی عزیزت مثل شمع اب میشه .
ماهور نازنین رو ببوس و سیاوش جان رو سلام برسون میبوسمت عزیزم

سینا دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 06:35 ب.ظ

مهربانو جان خیلی از محبتت ممنونم. من دیگه گل گاو زبون نمی خورم و با قرصی که دکتر اینجا بهم داده حالم خوبه.

دیروز توی فیس بوک مطلب عجیبی خوندم. نوشته بود سرطان چیزی نیست بجز کمبود ویتامین B17 و با خوردن غذاهای دارای این ویتامین به راحتی معالجه می شه. هرچند باور کردن این مطلب سخته و به عقل جور در نمیاد که کار به همین راحتی باشه ولی امتحانش هم ضرری نداره. به راحتی با یک جستجو در اینترنت میشه مواد غذایی رو که سرشار از ویتامین B17 هستند پیدا کرد و امتحان نمود.

یک چیزی هم برات از سرطان معده تعریف کنم: سال 72 برای یکی از فامیلهای ما تشخیص سرطان معده دادند تا جاییکه دکتر به برادر مریض گفت بیمار فقط یک هفته دیگه زنده است، ولی اونها قانع نشدند و مریض رو به تهران و نزد دکتر دیگری بردند. دکتر جدید معتقد بود که اصلاً سرطان معده ای در کار نیست و تقاضای MRI کرد که تازه به ایران آمده بود و یکی دوتا بیمارستان به آن مجهز بودند. به کمک MRI بیماری را تشخیص داد و خلاصه فامیل ما با یک عمل جراحی ساده کاملاً شفا پیدا کرد و تا بیست سال بعد هم زنده بود.

قربونت عزیزم الهی همیشه خوب باشی .
من هم خوندم که ویتامین گروه ب کلا چقدر تو درمان سرطان موثر واقع شده .
بنده های خدا سپردند کلی براشون ویتامین و مکمل از خارج بیارن .
سینا جان بدبختی اینه که دیگه همه ی مواد غذایی هم براشون قابل استفاده نیست تومور بدجوری تو معده رشد کرده و فقط مواد غذایی رو بصورت رقیق میخوره

پونی دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 04:51 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

مواظب خودت باش مواظب گلت باش

همه در صف هستیم و تقلا کردن بیخودی اصلا نیاز نیست

همونی که قرار بود شفا بده از اول بیمار نمی کرد

علت همه اینا فیزیولوژی بدن هاست

و متاسفانه هنوز ضعف های طبیعت را باور نداریم

پس تا هستیم خوش باشیم و مهر بورزیم وقتی هم وقت رفتن شد تقلا نکنیم و خانواده را به افلاس نکشانیم ...

مرسی پ.نی عزیز تو هم مواظب خودت و خانواده ی گلت باش
چقدر خوبه که عمیقا به کامنتت ایمان داشته باشیم و عمل کنیم ولی معمولا خانواده ها دلشون نمیاد رها کنند و به زعم خودشون میخوان هرکاری از دستشون برمیاد انجام بدن

مریم - ر دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 03:57 ب.ظ

مهربانو جان از دست این روزهای ناروزگار دنیا فریاد

بای خودت و خانواده ات آرزوی سلامتی دارم.

ممنون مریم نازنین .. همچنین عزیزم

ترنج ...ام دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 02:32 ب.ظ

میدونی مهربانو بابای من هم وقتی فهمیددیم سرطان داره ... دکترها همین تشخیص رو دادن اما سرطان ریه بود و وقتی نداشت طبق گفته دکترش .... فرداش رفتیم باغ کردان و پس فرداش دیگه نبود ...ولی


ترنج جان خدا روح پدر رو قرین رحمت و ارامش کنه .
چقدر با دیدنت شگفت زده شدم دوست عزیزم

مجید شفیعی دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 01:56 ب.ظ

سلام

خدا بر او آسان کنه و بر ما ببخشه و فهم بهمون بده و بر خاله نازت صبر و تحمل عنایت کنه

غمتو نبینیم مهربانو

سلام مجید جان
الهی آمین ممنون دوستم

آرزو دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 11:56 ق.ظ

خدا همه بیمارا رو به حق بزرگیش شفا بده

آآمین

ماهی سیاه کوچولو دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 11:24 ق.ظ http://1nicegirl8.blogsky.com/

به نظرت دنیا نامرد نیست؟
نگو نیست بگو هست

چی بگم ماهی جون

نازلی دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 11:08 ق.ظ http://www.1aseman-deltangi.blogsky.com

مهربانو باورم نمیشه به همین زودی یکسال از فوت سیامک عزیز گدشته باشه
وقتی خوندم خیلی تعجب کردم . چقدر برای پدر سیامک ناراحت شدم .داغ جوون ادم از پا در میاره خدا نصیب هیچ خانواده ای نکنه
دلم برای خاله زری گرفت تو یک مدت کوتاه هم پسرش از دست داد و حالا م شوهر ...
گاهی میگم چرا خدا سنگدل میشه مهربانو ! پشت سرهم رنج و ..
راستش اصلا به این اعتقاد ندارم که امتحان خداست چون اگر خداما رو افریده و از زمانی که نطفه هستیم تا روزی که میمیریم میدونه دیگه امتحان چه معنی میده ؟ مگر ادم چندبار فرصت زندگی داره ؟ چه امتحانی هست این بلاها نمیفهمم
من که از خدا دورتر میکنه بجای نزدیکتر شدن .
امیدوارم همون خدا ایشون و همه مریضها رو شفا بده . همه ادمها بلاخره تنها امید یکنفر تو این کره خاکی هستن

آره عزیزم از یکسال بیشتر هم شد
نازلی جان میدونی که این درد ها تو شوک و مصیبت شدید به جون آدم حمله میکنه .. یعنی واقعا مهمترین عامل سرطان غم و سوء تغذیه ست .
در مورد حکمت ممکنه یه چیزایی رو درک کنم ولی امتحان نه
منم نمی فهمم

خواننده دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 10:50 ق.ظ

خانم مهربانو پدر بزرگ من یکی از بدخیم ترین انواع سرطان های معده را گرفته بودند و دکترها می گفتند تنها دو ماه زنده می مونند ولی ما عمل کردیم و معده را خارج کردند و بعدشم شیمی درمانی و این آغاز یه معجزه بود. پدربزرگم ظرف یکی دو ماه به زندگی عادی رگشتند و بعد از اون چند سال با خوشی زندگی کردند و در اثر سکته چند سال بعدش فوت شدند. ازتون خواهش می کنم با چند تا دکتر مشورت کنید و حتی اگر کم امید بهبودی هست تمام تلاشتون رو بکنید.

خواننده ی عزیز خدا پدر بزرگ رو رحمت کنند .
با چندین دکتر مشورت شده .. به دلیل چسبندگی شدید به لوزالمعده امکان خروج معده نیست .
دیگه اینکه شاید خودش هم انگیزه ی موندن نداره .. نمی دونم با این شرایط هم همیشه ممکنه همه چیز برعکس بشه .. نمیدونم .
مرسی که برام گفتی دوست عزیزم

ملیحه دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 10:10 ق.ظ

سلام عزیز دلم
خیلی خیلی متاسفم . داد از داغ عزیز که همه چیزو میریزه به هم.
امیدوارم خود خدا با همه بزرگیش بخواد و شوهر خاله عزیزتون شفا پیدا کنه.
امیدوارم همه مریض ها شفا پیدا کنن
خدایا شکرت.
یه خورده به فکر سلامتی خودتونم باشید مهربانوی عزیز
غم و غصه مادر همه درداس.

سلام ملیحه ی نازنین .
الهی امین عزیزم .
نگران نباش ملیحه جون من زیادی محکم و پوست کلفتم ، سیامک فاجعه بود ولی اون رو هم پذیرفتیم

ققنوس دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 10:05 ق.ظ

چقدر اسفناک
خدایا همه بیماران رو شفا بده


آآامین

شیوا دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 09:38 ق.ظ

کاش زودتر متوجه می شدن کاش دیر نشده باشه و معجزه بشه ایشالا میشه اگه خدا بخواد همه چی درست میشه امیدوارم باشیم بهتره .
سرطان. یکی بیاد ریشه کنش کنه تو رو خدا


کااااش

علی دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 09:02 ق.ظ

سلااااااااااااام

سلام علی جانم .. خوش اومدی

نادی دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 08:51 ق.ظ

سلاااام
سرت سلامت ..
مهربانو جان یک کمی بیشتر مراقب خودت باش چون میدونم امید همه ی عزیزانتی..
بعد خدا تو بهتر از هرکس دیگه ای با مهربونیات میتوانی دلگرمی ببخشی..بهر خدا نگاهی به عمو فری هم داره و از خدای مهربون میخام که دلش را لبریز از آرامش و امید کند که حتما در بهبودی هر دردی معجزه میکند امیدوارم این دورهمی ها به اوقات خوش شما مستمر باشد..آمین

سلام
مرررسی همزاد نازنینم .
الهی آمین الهی آمین مرسی گلم .
کامنتت بهم ارامش داد

سارا الف دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 08:11 ق.ظ

سلام مهر بانو جان
تا آخرین لحظه باید امیدوار بود باید روحیه داشت و به بیمار روحیه داد گرچه سخته ولی جز این چاره ای نیست. من امیدوارم در همین شیمی درمانی های نمایشی معجزه ای رخ بده، توکل به خدا

چند روزی بود که مشغول خواندن خاطرات از آشنایی تا جدایت بودم متاسفم بابت از هم پاشیدن زندگیت و باید بگم که شما واقعا باعث افتخارید هم از لحاظ زن بودن، همسر بودن و هم مادری هیچی کم نذاشتید و امیدوارم از این به بعد همیشه در زندگی خودت و دختر گلت فقط و فقط شادی، موفقیت و آرامش باشه. از آشنایی با شما خیلی خوشحالم.

سلام سارا جان
امیدوارم عزیزم خدا کنه همینطور بشه .
چقدر لطف داری عزیزم . ممنون که خوندیم سارا جان ، خدا رو شکر الان همه چیز نسبتا" عالیه چند روز دیگه مهردخت وارد هفده سالگی میشه و حسابی در کنار هم خوشیم نازنین

یاس ایرانی دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 06:39 ق.ظ

سلام مهربانو جان.....امیدوارم خدا کمک کنه و حال عمو فری بهتر شه.... لطفا کنار خاله باشین ..... دعا می کنم أوضاع بهتر بشه..... روح پسر خاله عزیزتون هم شاد باشه....

سلام یاس عزیزم
ممنون عزیز من .. چشم عزیزم مطمن باش . خدا رفتگانت رو رحمت کنه

سینا دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 06:00 ق.ظ

مهربانوی عزیز عجب راز هولناکی رو باید نگهداری و چقدر اون لحظه موقعیت سختی در مقابل خاله ات داشتی. خدا همه مریضها رو شفا بده.

اتفاقاً به منهم توصیه شد که برای مقابله با فشارهایی که تحمل می کنم گل گاو زبون مصرف کنم. با سختی زیادی تهیه کردم و یک مدت می خوردم ولی اصلاً جواب نداد. ناچار رفتم دکتر و داروی شیمیایی گرفتم و فعلاً به لطف این داروها خوب هستم. ایشالله که گل گاو زبون برای تو کارساز باشه.

سینا جان
خدا برای کسی پیش نیاره عزیزم
بگو برات بفرستم دوست من فقط آدرس بده و کاری به بقیه ش نداشته باش .
نمیدونم امروز که از صبح سردرد دارم ..
مواظب خودت باش میدونی که چقدر عزیزی

سارا از کانادا دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 04:00 ق.ظ

مهر بانو جان خوبی؟
من تو وبلاگ قبلیت هم کانمت گذاشتم اما مثل اینکه بلاگفا هنوز بازی در میاره. خواستم بگم بع یادت هسنم و نوشته هاتو می خونم . همین
می بوسمت

ممنون عزیز من
فدات شم مرسی مهربونم اره بلاگفا دیگه بلاگفا بشو نیست خیلی خوشحال شدم هستی

سهیلا دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 02:16 ق.ظ

لعنت به هرچی سرطانه.
وقتی توی این موقعیت حرف از دلخوشی میزنی، شاید من بهتر از هر کسی بتونم بفهممت.
امید، امید، امید...
حتی توی بدترین شرایط هم بازم امید داری...
همش منتظر یه معجزه، یه اتفاق خاصی.
من که ندیدم، امید دارم که تو ببینی...

لعنت
بمیرم سهیلا جان تو هم زخم این لعنتی رو خوردی .
ممنونتم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد