دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"مهردخت نوشت"

سلام به همه دوستان عزیز 

ممنون از همه ی نظراتتون

 با خوندن شون انگار  ، یه کوه تجربه نگهداری از گربه ها دارم ! :))

حس میکنم منم ممکنه یه مقدار تنبل باشم اما با وجود عشق بزرگی که به سگ ها و (۹۹۹۹۹۹۹۹۹ میلیون برابر) به گربه ها  دارم ، میتونم مسئولیت سنگین نگهداری از اون رو به عهده بگیرم ،  چون قلبا  اعتقاد دارم که پت داشتن مثل بچه دار شدنه فقط یکم سخت تر! 

چون پت ، تا آخر عمرش به نگهداری و هزینه نیاز داره. 


و البته بنظرم  من هم خیلی بهش  احتیاج دارم ، بخاطر اینکه یه جورایی برای من یه چالش جدید محسوب میشه . 


چون متاسفانه معمولا در مواجهه با سختی ها و مشکلات زندگیم ، "خواب" رو انتخاب میکنم :(  و فکر میکنم  ورود یه عضو جدید به خانواده من و مامان ، باعث بوجود آمدن یه جور انگیزه و خوشحالی میشه و  میتونه زندگیمون رو  در جهت مثبت  ارتقا بده ...


در جواب اون دوستانی که گفته بودند از حیوانات و گربه ها فوبیا دارند یا بدشون میاد و میگفتن مهردخت ناراحت نشه ، باید بگم  به نظر من همه یه ترسایی تو زندگیشون دارن مثل خود من که آکروفوبیا و فوبیای حشرات ( مخصوصا سوسک) و ترایپوفوبیا دارم و این اصلاِ اصلا چیزی نیست که بخاطرش سرزنش بشید ❤️ و البته هممون میدونیم که قرار نیست مثل هم فکر کنیم ، پس من اصلا از اینکه شما از گربه بدتون میاد ، ناراحت نمیشم و فقط فکر میکنم با نزدیک نشدن به گربه ها ، چه شانس زیبا و لذت بخش و کیوتی رو دارید از دست میدید ؛)


و در آخر هم ممنون بابت حمایت های بی پایانتون از نوشته های من در سایت مدوپیا . خیلی برام با ارزش و مهمه ❤️❤️

دوستتون دارم 

"مهردخت"


نظرات 30 + ارسال نظر
Peepbo یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 02:54 ب.ظ

راستی اگر پیج غیر شخصی توی اینستاگرام دارین خوشحال میشم ادرسشو داشته باشم ممنون

عزیزم یه صفحه اینستاگرام دارم که با خاطرات و عکس های مناسبت های خانوادگی و از این دست مسائل پر میشه. اگر مطالب عمومی باشه حتما اینجا آدرس میذارم

Peepbo یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 02:52 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیزم
به خاطر فضای جدید مجازی کمتر وبلاگ چک میکنم و دیر به دیر به اینجا سر میزنم ولی هروقت سر میزنم واقعا از سر دلتنگیه برای نوشته های همیشه زیباتون که خیلی وقتها برای من یه جور راهنما و استفاده کردن از تجربه های شماست. از اینکه میبینم سلامت و دلخوش هستین خیلی خوشحالم امیدوارم همیشه همین طور و حتی چند برابر شاد بمونید برا هم

سلام عزیز من .. چقدر دلم برات تنگ بود . قربون محبتت دوست من .. خواهش میکنم بیشتر سر بزن خیلی خیلی خوشحالم کردی عزیزم . ممنون بابت ارزوهای قشنگت

ملیکا یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 12:19 ب.ظ

سلام مهردخت جان
بهت تبریک میگم بخاطر شهامتت در پذیرش این مسئولیت و تجربه. امیدوارم موفق باشى، من که مطمئنم با وجود این مامان نازنینت، کارها و تصمیم ها، درست و آسون انجام میشه.مى بوسمت عزیز خوشگلم.
ماشاالله

سلام
خیلی ممنونم شما به من لطف دارید

طیبه(تی تی) یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 11:50 ق.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com/

مهردخت جان سلام عزیزم
فقط خواستم بگم خیلی دوستت دارم ،خیلی و امیدوارم روزی بیاد که بتونم یا میزبانتون بشم یا میهمان شهرتون.
خدارو چه دیدی؟
هرچند سخته ولی امکان داره به هرحال
آرزو بر تی تی عیب نیست

ممنون طیبه ی عزیز و دوست داشتنی
محبت دارید شما ، مامان میگن عمر دوستیتون زیاد نیست ولی انگار گوشه دلش به دلتون چسبیده
قدم شما روی چشم . افتخار می کنیم میزبانتون باشیم

خان دایی یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 10:37 ق.ظ

مهربانو ما ازت حمایت میکنیم

ما اهل کوفه نیستیم تو تنها بمانی

خان دایی خودمم دارم تغییر جبهه میدم

نیروانا یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 09:31 ق.ظ http://life-career.blog.ir

سلام و درود بیکران به روی ماه مهردخت عزیز
میگم که
چیزه
اینه
هوووومممم


من به گربه هه حسودیم شد اینقدر دوسش داری
نمیشه من به جاش به عنوان عضو جدید به خانواده تون اضافه بشم؟
قول میدم به اندازه کافی چالش برانگیز باشم

سلام به شما که چقدرمعنای اسمتون رو دوست دارم
ای جاان نفرمایید ، شرمنده می کنید

غریبه یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 09:09 ق.ظ

با سلام
من با وجود اینکه میانه ای با نگه داری حیوانات ندارم ولی عصر ها در پارک نزدیک منزل نیم ساعتی جست و خیز و بازیگوشی سگها را نگاه می کنم و لذت می بردم
عصر ها سی چهل تا انواع و اقسام نژاد ها را می آورند برای گردش در این پارک کسی هم باهاشون کاری ندارد

سلام
همین نگاه کردن به این موجودات زیبا هم کلی حال آدم رو بهتر می کنه .

کیهان یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 08:43 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود مهری جان عزیز
لا اقل آدرس ان مرکز را می نوشتی تا ایشان مراجعه کنه و یا اسم دکتر را!
اینکه می گم برازنده است برای اینه که من چاق پسند هستم(شوخی)
بله متوجه هستم که باید محاسبه قد و وزن و توده شکمی و غیره....
اما اگر امکان داره آدرس بزارید لطفن

درود به تو کیهان جان .
ببخشید من فکر می کردم که قراره سوالاتشون رو بپرسند و من در حین صحبت آدرس بدم .
دکتر مرتضی موسوی نایینی آدرس مطب: خیابان شریعتی - بالاتر از پل صدر - ابتدای کوچه داد - پلاک 19 طبقه دوم تلفن: 22246071روز های زوج مطب هستند

نسرین یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 02:40 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/


فدات بشه خاله نسرین
یه سوال:
تو با چرچیل از نظر سیاستمداری هیچ رگه فامیلی نداری قربونت برم؟

خیلی عشقی چشم قشنگو

خدا نکنه خاله جون
یعنی در این حد سیاستمدارم؟؟
ممنون خاله جون چشماتون قشنگ می بینه

سینا یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 02:38 ق.ظ

خوش به حال گربه ها که اینقدر مورد توجه و عشق شما هستند. بی خود نیست که در کارتون گربه های اشرافی می خونن:

Everybody wants to be a cat

سلام دایی سینا
چقدر جالب مامانم همیشه از نوار قصه ی گربه های اشرافی که بچگی ها داشته تعریف می کنه . منم انیمیشنش رو دیدم . چقدر اون دوشس خوشگله

نازلی شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 11:09 ب.ظ

عزیزدلم مهردخت، این مامان مهربونی که من میشناسم بهت نه نمیگه یک بخشش به علاقه بینهایتش به تو برمیگرده عزیزم و بخشی به اینکه دوست داره تو تجربه های متفاوتی داشته باشی
قدر این مامان گل رو بدون. اصلا خودم هوس کردم دخترش بشم حیف که این اعداد و ارقام شناسنامه ای نمیگذاره

ولی واقعا الان هر وقت بهش میگم ، خیلی صریح و قاطع میگه نه !
با این وجود واقعا میدونم که حرف نداره خدا مامانتونو نگه داره براتون

نیلوفر طلایی شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 09:59 ب.ظ

سلام مهردخت جان تبریک میگم البته من نشد تو پست قبلی کامنت بذارم..من خودم فوبیای شدید ماهی از هرنوعش چه مرده چه زنده دارماز هر نوعش حالااز بچگی تا الان..هرچی سعی میکنم ریشه یابی کنم فقط یادم میاد از وقتی سه ساله بودم دوتا ماهی داشتیم..یه بار تو همون بچگی خواب دیدم یکی از ماهیا سرشو اورده بیرون و داره نگاه میکنهازون به بعد ترسیدم انگار نمیدونم شایدم اگه این خوابو نمیدیدم بازم میترسیدم..اونقدر که از ماهی وحشت دارم مثل بیشتر مردم از سوسک و این چیزا اصلا نمیترسم...حتی الانم بیشتر اوقات کابوس ماهی میبینم..میبینم که از تنگ بیرون افتاده و منم وحشت زده..این فوبیای من از ماهی رو چون اکثرا ندارن خب یه جوری خنده داره از نظر بقیه..البته نظر دیگران برام مهم نیست..بازخوبه شما فوبیای سوسک و حشرات رو دارین که بیشتر باهاتون همدردی میکنن..خلاصه که تبریک میگم عزیزم پیشاپیش...راستی ما اون دوتا ماهی رو سه سال نگه داشتیم بعد از سه سال انداختیمشون تو حوض خداروشکر هیچ وقت مردنشون رو ندیدیماخه من درعین اینکه میترسم شدید هم دلم براشون میسوزه..

سلام نیلوفر جان ، چه فوبیای خاصی داری تا حالا ندیده بودم‌ کسی از ماهی بترسه ولی از طرفی حستو درک میکنم و منم از مرگ حیوونایی که حتی ازشون میترسم ناراحت میشم بجز سوسک منم وقتی کوچیک بودم و ما هنوز نمیدونستیم که نباید سر سفره هفت سین ماهی بذاریم ، از اونجا تجربه نگهداری ماهی رو دارم و خیلی خیلی مردنشون برام ناراحت کننده بود

شنل قرمزى شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 09:31 ب.ظ

سلامممممممممممممم
بردیا میگه ببین خاله مهربانو داره به حرف مهر دخت گوش میده
لطفاً تو هم نگو الرژى دارى و گربه بیاریم
من الان چه کنم مهردخت جانم؟

سلاممم
عزیییزم چرا سگ نمیارید ؟
دلم خیلی براتون تنگ شده
به بردیا جون سلام منو برسونید

تیلوتیلو شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 05:42 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

چه تصمیم سختی گرفتی مهردخت جان
ولی با داشتن همچین مامانی هرتصمیمی که بگیری به بهترین نحو مدیریت میشه
براتون بهترینها را آرزو میکنم و این شانس زیبا و لذت بخش و حس کیوت را میبخشم به خودتون

ممنونم تیلو تیلو جان ❤️ مرسی که این حس کیوت رو بخشیدین به من

نسرین شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 05:37 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

سلام مهردخت جونم
خانم قشنگی داری جواب مثبت میذاری تو دهن مامانت؟!! خیلی زرنگی بخدا
همیشه شاد و سلامت باشی خانم هنرمند

سلام خاله نسرین جونی

البته خداوند متعاال شاهده من قصد ندارم حرف بذارم تو دهن مامانم ، پیشی اوردن حرف خیلی خوبیه خودش میره تو دهن مامانم

فندوقی شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 04:26 ب.ظ http://0riginal.blogfa.com/

سلام مهر دخت جونم. من دوست جدید مامان هستم. البته سالها یواشکی میخوندمتون.
میدونم با کمک مامان گلت بهترین تصمیم رو میگیرید

خوشحالم از آشناییتون

سوده شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 03:25 ب.ظ

امیدوارم مهربانو جان هم موافقت کنن با هر کدوم که واقعا دوست داری حالا که تصمیم گرفتی عزیزم مخصوصا سگ که عاشقشم البته با کمی ترسی که دارم به سایتت هم حتما سر میزنم دختر گل

خیلی ممنونم

ونوس شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 03:12 ب.ظ http://calmdreams.blogfa.com

وای من که قند تو دلم آب شددد
منتظر عکس نوه کوچولوی مامانت هستم مهردخت جون

نوشین شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 01:43 ب.ظ

مهربانو جان منم موافقم با شما. علیرغم دوست داشتن بیش از حد گربه ها. هنوز به اون درجه از خلوص نرسیدم . متاسفانه کمی تبعیض قائل میشم در دوست داشتن این فینقیل کچلا و ما بقی نژادها.
همین مشکل رو با نژاد بولداگ و متعلقاتش با دیگر نژاد سگها دارم.

چقدر جاالب نوشین جون چون حتی نظراتمون در مورد بولداگ ها و متعلقاتشون یکیه

نوشین شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 01:41 ب.ظ

مهردخت جان خیلی جالب بود . از این زاویه به اسفنکسها نگاه نکرده بودم. احساس میکنم چروکن

آره خوب ، هستن :))))

نوشین شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 01:14 ب.ظ

عزیزم چه خوش سلیقه
مین کون ها یه کم بدقلقترن انگار. عاشق سلیکرک شدم . خیلی نازن اما من تو ایران کم دیدم.
اما با این اسفینکس ها نمیتونم کنار بیام اصلا گربه باید پشم داشته باشه نهایتا مثل دی اس اچا.
اسکاتیش جیگره...متاسفانه تو ایران باید مراقب بود چون یکسری پرورش دهنده ها هستن که با جفتگیری اشتباه یا بیش از حد ، بیماریهای ژنتیکی این فینقیلا رو تشدید میکنند.

مرسی
اسفنکس هارو دوست دارم چون خیلی خاص و جذابن بنظرم البته معمولا دلم براشون میسوزه چون حس میکنم همش سردشونه :)))) ولی حتی اسمشونم خاصه و در واقع سوررئاله چون کلا اسفنکس یه موجود افسانه ای و اسطوره ایه و توی تاریخ هنر به موجودی میگیم اسفنکس که سر انسان و بدن شیر داشته باشه و من کلا عاشقشم و گربه ها رو هم که خیلی عاشقشونم ، در نتیجه گربه های اسفنکس رو هم خیلی دوست دارم

عسل شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 01:06 ب.ظ

مهردخت عزیز قدم نورسیده مبارک
رسالت ما این است که با تبریکات خود مامان را در عمل انجام شده قرار دهیم(درگوشی)

خیـــلی ممنووونننممم

راتا شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 12:48 ب.ظ http://dokhtarikhakestari.blogfa.com

سلام مهردخت جون ، کاملا با چیزی که نوشتی موافقم این مسوولیت سنگین و دوست داشتنی میتونه تو رو از نظر شخصیم حتی در جهت مثبت ارتقا بده... و یکی از راه های پیشرفت اینه که ادم خودشو به چالش بکشه همش .... اامیدوارم مهربانوی عزیز راضی بشه و زودتر یه گربه ی ملوس و نازنازی به خونوادتون اضافه بشه
من تازه امروز مجله ی مدوپیا رو خوندم،چقد مطالب جالب و مفیدی داشت ازین به بعد از خواننده های پروپاقرصش شدم :)
و مورد اخرم اینک چققققققد اسمت قشنگه:) دقیقا با همین حروف اسم من فقط یخورده جا به جا شده :))
موفق باشی عزیزم هم تو کارت هم توی اوکی گرفتن از مهربانوجون

سلام راتا جون
مرسییییی توهم خیلی اسمت خاصه
منم خیلی امیدواررررم مامان راضی بشه
خوشحالم که از مدوپیا خوشت اومد واقعا یه چیزیه که ما خیلی تو این کشور بهش احتیاج داریم به نظرم چون همه جای دنیا انواع و اقسام مجله های مد درجه یک وجود داره بجز ایران ، و فکر میکنم با اینکه مدوپیا در اون حد نیست ولی بازم در جایگاه خودش خوبه

مهربانو برای نوشین شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 12:18 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

من وااقعا مثل مهردخت بزرگوار نیستم . نامبرده حتی اسفنکس هم دوست داره ..
من اگر اسفنکس داشته باشم باید بشینم فقط گریه کنم چون همه ش دلم براش ریش میشه

مهربانو شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 12:05 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

باز من خندیدم؟؟
جیگرتو برم دخخخملم ..

نوشین شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 11:53 ق.ظ

وای مهردخت جانم خیلی جالبه منم عاشق گلدنم. معرکه اند. کاملا سگ خانواده . مهربون و باهوش. جالبه بدونی من فوبیای سگ داشتم و الان یه گوشه ای تو خیابون سگ ببینم با همسرم تا جایی که ممکنه غذایی آبی براشون میزاریم. یکبار هم رفتیم پناهگاه وفا هشتگرد... یعنی بی نظیر بودند.

خاله مهردخت جون سندی (پرشین میکس مشکی که مدتیه ریشه موهاش طوسی خاکستری شده با چشمای عسلی) بابای هفت ساله سیمبای (کرم نارنجی مدل گارفیلدی با چشمای عسلی احمق ) چهارساله است.
امان از کشتی گرفتنشون و بازیاشون. هرکدوم خاص خودشونند. (قربون صدقه رفتنای یک عدد مامان برای دست و پای بلوری بچه هاش)
الان همه گربه هایی که می بینم مثل بچه هامن. گربه های تو کوچه که غذا میدمشون و ...

عزیزمممم چقدر خوب که دیگه نمیترسید :)))
واااییی من میمیرم برای گارفیلدی ها البته حقیقتا من هر نوع گربه ای رو دوست دارم ولی بیشتر گربه های پرشین ، (از اون صورت خوشگلا )، سلکرک ( با اون موهای فرفری جیگرشون) ، مین کُن ، اسکاتیش و اسفنکس رو دوست دارم

کیهان شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 10:45 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

مهری جان یه راهنمایی می خواستم البته اگر امکان داره.
یکی از دوستان قدیمی ام سوالی از من پرسید که البته من جوابی براش نداشتم.ایشان می خواد عمل معده انجام بده .بنظر خودش خیلی چاقه و البته از نظر من بسیار هم زیبا و برازنده است.
یه جایی فرمودی که شما عمل کردی و راضی بودی.اگر امکان داره میزان هزینه ها و اسم دکتر و آدرس ایشان را اگر داری برام بنویس . و ا لبته من ایشان را به وبلاگ شما ارجاع می دم اگر سوالات دیگری هم داشت و خودت هم اگر مایل بودی ایشان را راهمایی کن.
مرسی مهری عزیز برای همه چی

حتما کیهان جان . با کمال میل اطلاعاتم رو در اختیار می ذارم . غیر از هزینه و انتخاب دکتر اول همون بحث "آیا کاندید مناسبی برای عمل هستید یا نه ؟" مطرحه .. این که ایشون میگن چاق هستند ولی شما بنظرتون برازنده میان صرفا سلیقه ست . باید با اعداد و ارقام و محسابه نظر پزشکی بدیم که اصلا جراحی به صلاح هست یا خیر .
قدمشون روی چشم بیان پست های مربوطه رو بخونند و سوالاتشون رو بپرسند اول ببینیم واجد شرایط عمل هستند یا خیر .
خواهش میکنم دوست من

الی شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 09:45 ق.ظ http://elhamsculptor.blogsky.com/


همینکه تصمیم گرفتی وارد یه چالش جدید بشی خودش خیلی عالیه مهردخت جان
موفق باشی

ممنونم

مهربانو شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 09:41 ق.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

مهردخت نازنینم . ممنون برای نوشتن این پست . امیدوارم بتونم با نگرانی هام کنار بیام و به این درخواستت جواب مثبت بدم دخترم . مطمئنم در صورت این اتفاق ، مامان خوبی برای گربه ی ملوسمون خواهی شد .

قربونت مامانی ، منم امیدوارم میشه لطفا دیگه امروز جواب مثبتو بدی ؟

نوشین شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 09:36 ق.ظ

چه خبر خوشحال کننده ای. پیشاپیش قدم این فینقیل دوست داشتنی مبارک باشه. حتما ازش اینجا عکس بزارین ما هم ذوق کنیم.

بسیار بسیار تجربه لذت بخشیه در کنار سختیاش. هر لحظه و ثانیه اش لذته.
پیشنهاد میکنم مدتی که از نگهداریش گذشت و کسب تجربه کردین حتما یه دوست براش بیارین که البته اونم نیاز به مشورت و بررسی داره (نحوه روبرو شدنشون )
وقتی دو تا باشن هم ماجراهاشون عسل تره هم اینکه جفتشون تنها نیستن و یه وقتایی با هم بازی میکنند (البته اینم بسته به گربه اول داره چون بعضیاشون حسودتر و انحصارطلب ترن و تحمل همنوع کنار خودشون ندارن)
من و سندی الان از حضور سیمبا خیلی خوشحالتریم . ماجراهایی دارند دیدنی

وقتی میگید پیشاپیش قدم این فینقیل دوستداشتنی مبارک باشه ، دلم میخواد از خوشحالی پرواز کنم ولی موضوع اینجاست که مامان باهاش موافقت نمیکنه :(( و من واقعا یکی از فانتزیام اینه که یه گلدن رتریور با یه گربه باهم داشته باشم :))❤️❤️❤️❤️ کاملا میتونم تصور کنم چقدر سندی و سیمبا جیگرن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد