بالاخره با اصرار مهردخت و مهرداد و مینا راضی به سفر شمال شدم .
نمیدونم چرا ، برای سفر به شمال رغبت چندانی ندارم ! شاید چون سه سال مازندران و سه سال گیلان زندگی کردم و گاهی تو بارون ها و روزهای خاکستری که یکماه طول می کشید گرفتار شدم .
شاید چون اون موقع ها کودک و نوجوون بودم و احساس میکردم همه ی دوستان و فامیلمون ، تهرانند و ما تو شهرستان تنها موندیم ؟
به هر حال ..
مقصدمون شهرک زیبای نمک آبرود ، بود .
این اولین مسافرت بعد از حضور دخترکوچولومون دارسی ، به خانواده بود و وقتی به خودم اومدم دیدم یک روز به سفر مونده و هنوز تصمیم قطعی نگرفتم که دارسی رو ببریم یا نه !!!
می دونستم که گربه ها برعکس سگ ها از بیرون رفتن و مواجه شدن با آدم های جدید و محیط جدید خوششون نمیاد . از طرفی دلم نمی اومد دارسی رو توخونه بذارم و از کسی خواهش کنم مثلا روزی دوبار بهش سر بزنه .
چون دارسی با من و مهردخت مانوس بود و حتما از حضور یک نفر دیگه (حتی نفس) مضطرب میشد . ضمن اینکه می دونستم همه ش میخوام نگران باشم که در دستشویی رو محکم بستم ؟
بندی ، نخی ، طنابی چیزی تو خونه ، پشت آینه ، این ور اونور نباشه دارسی پیداش کنه و ... از اون طرف مینا خیلی خیلی از گربه ها می ترسه و اصلا " در این مورد یه مو از موهای بدنش به من نرفته !!!
ظهر پنجشنبه بود ، و قرار بود جمعه پنج صبح حرکت کنیم تا به ترافیک های احتمالی برخورد نکنیم .
به واتس اپ دکتر مشیری پیام دادم و موضوع رو گفتم .
چند دقیقه بعد دکتر جوابم رو داد . گفته بود : گربه ها تو سفر یا موقعیت های اینچنینی دچار استرس می شن و ممکنه اسهال بگیرند اما بردنشون خیلی از سپردن به کسی بهتره ، مگر اینکه تو خونه دوربین مدار بسته داشته باشید و هر لحظه بصورت آن لاین بتونید چکش کنید .
اگر من جای شما بودم با خودم می بردمش . نهایتا" مشکلی پیش اومد با هم در ارتباطیم و بهتون میگم چکار کنید .
نفسی به راحتی کشیدم و به مهردخت زنگ زدم و گفتم دارسی رو با خودمون می بریم .
وقتی داشتم به مینا هم می گفتم ، تصور قیافه ی درمانده ش از پشت تلفن هم به خنده م انداخت .
بهش گفتم : خجالت بکش مینا ، این بچه ی به این نانازی با تو چکار داره ؟ ضمن اینکه خیلی هم دلت بخواااد بهت توجه کنه چون اونم اصلا تمایلی به حضور تو نداره
طفلکی دیگه هیچی نگفت .
*******
از اونجایی که هفته ی پیش کلا درگیر دکتر و فیزیو تراپی بودم اصلا فرصت نشده بود چیزی برای سفر جمع و جور کنم . از بعد از ظهر با مهردخت وسایلمونم چیدیم و با نیم ساعت تاخیر ، ساعت پنج و نیم از جلوی خونه ی مامان اینا حرکت کردیم .
همون اول صبح که حرکت کردیم و ماشین تکون تکون میخورد دارسی یکمی هول شده بود ..
ولی یکمی که گذشت و همه جا رو از جمله جای خوابش ، ظرف خاکش بو کرد و دیگه اعتماد کرد و راحت تو بغلمون ولو شد و از غذاهای مامان پزش خورد و چرتش رو زد .
دارسی تو ماشین تک چرخ میزنه و بازی می کنه
حوالی ظهر رسیدیم وبعد از جابجا کردن وسایل و عوض کردن لباسامون رفتیم رستوران قشنگ آبادگران ناهار خوردیم . دوباره برگشتیم ویلا ، یکی دوساعتی خوابیدیم . بعد از ظهر رفتیم سورتمه سواری ، گشت زدن تو شهرک و خرید .
شب تو ویلا ، کلی بازی های خنده دار کردیم .
صبح شنبه با تله کابین رفتیم بالا و صبحانه خوردیم . برای ناهار خرید کردیم و عصری تو ساحل قشنگ هتل هایت (که حالا اسمش پارسیان خزرشده)عکس انداختیم و فوتبال دستی و اسنوکر بازی کردیم .
" مهربانو و مهردخت در نبردی تنگاتنگ ، برنده کیست؟؟"
اسنوکر باز بین المللی مینااا!!!! ، به راستی چه کسی باور میکند وی اولین بار است سر میز اسنوکر دیده شده ؟؟
یکشنبه به دریا رفتن و آفتاب گرفتن گذشت .. چرت بعد از ناهار و حرکت در ساعت هفت بعد از ظهر و بارون قشنگ تو جاده و صدای ترانه ی همسفر گوگوش و ...
سفر ما در نیمه شب و بامداد دوشنبه به پایان رسید . از ساعت ده صبح دوشنبه مشغول شست و شوی وسایل سفر بودیم ، شب با مهردخت رفتیم فیلم " ایده اصلی" که از جشنواره فیلم جامونده بود رو دیدیم و دیروز به سلامتی همه ی شما عزیزان اومدم اداره ، و با جمله ی " خدایااا عجب غلطی کردم رفتم مرخصی" زدیم به دل کارهای اداره .
دوستتون دارم
پینوشت : عکس مربوط به پاسخ کامنت ریحانه جون در پست " روز خسته کننده ی من" هست . بعدا درموردش مینویسم
میگن پنجره دل آدمهای مهربون
رو بخدا باز میشه
از اون پنجره یاد ما هم باش
الهی بهتر از اون چیزی که
در ذهنت هست خدا نصیبت کنه...
سلام مهربانو جان خوبی خوشی روبه رشدی
روز بخیر
اگه سیده هستی عیدی ما یادت نشه
قربونت با وفااا ممنونتم
سلام به روی گلت .
شما تو گشت و گذار داخل نمک ابرود ، دارسی رو هم با خودتون بردید یا تو ویلا گذاشتینش ؟؟؟
یعنی نفهمیدم بهش قلاده زدید یا یه چیزی که وقتی بیرون رفت هول نکنه و نترسه و فرار نکنه ؟
اصلا از این شوخیا با من نکن امیر جان
دارسی رو تو فضای باز فقط با سبدش که دربسته س حمل میکنیم . و هر وقت برای تفریح میریم بیرون دارسی تو فضای خونه در حال بازی کردنه
اتفاقا ما هم هفته قبلش کلا شمال بودیم ، هم یه عروسی داشتیم که پستش رو نوشتم و هم یه مراسم چهلم ، در کل خوب بود و حالا همه اتفاقاتش به کنار ، تو مسیر رفت یا برگشتش نمایش صوتی گوش کردیم و از ترافیک هم نهایت لذت رو بردیم
ایشالله که شما هم همیشه به تفریح و گردش و اینا
آره خوندم
خیلی خوبه از ترافیک لذت بردید .. در واقع تو محدودیت شکوفا شدید
همیشه به خوشی و تفریح دایی
مرسی دایی جون
مهردخت چه اسم نازی
چه سفر دل انگیزی داشتید
ممنونم گل بهی جان . خوش آمدی به جمع دوستانه ی ما
سلام
سفر خیلی خوبه به هرجایی که میخواد باشه
خوشحالم که بهتون خوش گذشته
سلام
ممنونم
ما هم با خودتون بردین نمک آبرود بانو جان.
کلی به ما همخوش گذشت
همیشه به گردش
قربونت عزیز دلم امیدوارم به زودی سه سفر عالی تجربه کنی
بااین که سفر کوتاه بوده ولی نهایت استفاده رو از وقت کردین
همیشه به شادی و سفر
ممنونم عزیز دلم
چه سفر دوست داشتنی ای . انشالله همیشه به خوش گذرونی و شادی باشی مهربانو جان
ممنون عزیز دلم
سلام چه خوب که توانستی بری سفر روح ادم تازه میشه ارزو میکنم همیشه سلامت وشاد باشی.مینا خانم خوب درک میکنم من بعد از 6 سال هنوز با گربه پسرم مشکل دارم دوست ندارم بیاد اتاقم اون هم که فوضول ماجرا داریم
سلام زهرا جان .
ممنونم همچنین تو . واای تو یه خونه باهمید و اینهمه مشکل خیلی سخت میشه که ...
بله از فضولیاشون هر چی بگیم کم گفتیم
به به همیشه به خوشی و سفر مامان مهربانو جونم
واقعاً لذت میبرم وبلاگتو میخونم. یه دنیا ممنون که مارو هم تو خاطراتت شریک میکنی.
قربونت برم فندوقی نازنین من
عزیز دلمی دختر می بوسمت مرسی که همراهمی
فقط شرح عکسها. به خصوص نبرد تنگاتنگ رو خوب اومدی
انشاءالله همیشه به سفر و گشت و گذار وشادی مهربانو جان
ممنونم ریحانه ی عزیزم
سلام مهربانو جان
خدارو شکر که سفر خوش گذشته و به سلامتی رفتید و برگشتید. اتفاقآ من و همسرم روز شنبه رفتیم و چهارشنبه اومدیم.هوا به قدری عالی و خنک بود که اصلا دلم نمی خواست بیام، اما چون بهار با ما نیومد، دلم پیشش مونده بود.
کار خوبی کردین دارسی رو بردین، اینجوری خیالتون راحت بود.
و چه خوب که با وجود دارسی مشکلی برای مینا جون پیش نیومده!
سلام ملیکا جون
ممنونم عزیزم . ای جاان آره احساستو درک میکنم .. بدون بهار ، سفر مزه نمیده .
آره عزیزم ماشینامون که جدا بود اونجا هم دارسی طرفش نمیرفت . خودش هم میترسه از کسی که نشناسه
سلام مهربانوجون
حال و احوالت خوبه؟خداروشکر ک سفر کلی بهت خوش گذشته انشالله تا باشه ازین خوشگذرونیا
سلام راتا جانم .
خدا رو شکر خیلی خوبم
ممنونم عززیز دلم
همیشه به خوشی و سفر عزیزم
ممنون نسرین عزززیز دل
درود بر مهری عزیز
سفر های فراوان همراه با لذت و سلامتی برایتان ارزو می کنم
درود برتو کیهان جان .
ممنونم دوست من
سلام عزیزم خداروشکر که خوش گذشته منم نگران دارسی بودم
عزیزم پست هات جذابه وقتی عکس میذاری جذابیتش صدچندان میشه
دوستون دارم
سلام لیلی جون
قربون لطفت عزیزم . مررسی که همراهی
منم همینطور نازنین
سلام عزیزم در موردسوالی که پرسیدید:کی برنده میشه البته که واضح ومبرهن هست که دود ازکنده بلند میشه.... مهربانو جان برنده میشن
سلام نازنین
ای جااان بله کاملا درسته مهربانو با امتیاز خوووب برنده شد
سلام مهربانو جون.
خدا رو شکر سفر خوبی داشتید.
به مینا خانوم هم خوش گذشت؟!
از اونجایی که برای منم گربه حکم کابوس رو داره، همه ش نگران مینا بودم
سلام شارمین جون . ممنونم عزیزم
بهههله به مینا هم خوش گذشت چون همونقدر که مینا از دارسی میترسه دارسی هم ازاون میترسه . بپه م تو اتاق خودش با اسباب بازیاش مشغول بود البته ناگفته نمونه یه بار مینا خانوم نازم کرد و فرار کرد
همیشه به سفر عزیزم.
سفر همیشه خوبه و خوشحالم بهتون خوش گذشته.
ممنونم سیمین جون
با سلام
سفر نامه ی جالبی بود
فقط این سوال به ذهنم خطور کرد
آیا واقعا ساعت پنج حرکت کردید ؟
چند وقت پیش ما هم قرار بود به مسافرت برویم قرار بود ساعت شش بیرون بزنیم ولی ساعت هفت و نیم شد خوردیم به ترافیک همت و نیایش
برگشت هم گفتیم ساعت هشت حرکت کنیم تا به ترافیک عصرانه ی تهران بر نخوریم ولی ساعت دوازده راه افتادیم
سلام
بجای پنج ، پنج . نیم حرکت کردیم ولی برگشتنی سر وقت بودیم .
این بهم خوردن برنامه ها خیلی ادمو عقب میندازه
همیشه به سفر مفر عزیز دل خوش اندام و
مهربوووون
قربونت برم عزیز دلم
نخام.تو دارسی رو بیشتر از من دوس داری
.
.
.
.
.
سمیرا تو هم شدی مهردخت ؟؟
نصف روز رو قسم میخورم دارسی رو اش بیشتر دوست ندارم
حضور دارسی مبا رک باشه.انشاالله که سفرها همیشه خوش بگذره.گربه عروس من که بشدت از غریبه ها میترسه و از سوار ماشین شدن بدش میاد.
ممنونم مینو جانم .
آخی .. ولی دارسی رو کاملا توجیه کردیم
به به
خدا رو شکر (با لحن مهران مدیری تو هیولا) که دارسی هم همراهتون بوده و دیگه جای نگرانی نبوده
درباره میناجون من کاملا باور میکنم
چون منم دقیقا ژستم همیشه همینقدر عالیه ولی دریغ از عملکرد
خودا رو شوووکر
نیروانا دمت گرم دوست خوش ژست من
خداروشکر که خوش گذشته
من از تله کابین میترسم یوهاهاها
پارسال هم رامسر بودیم تله کابین سقوط کرد چند نفری مجروح داد
کلا از هر چیزی رو هوا تکون بخوره می ترسم(خنده)
ایول دارسی و مامان جونش
ونوووس تررسو نباااش یوووها هااااهااا
جیگرتووو
وااای دقیقا حال و روز مینای عزیز رو درک می کنم ولی این ملوسک شما خیلی نازه ها حیف که من می ترسم
شااادی نتررس بیا بدم نااازش کنی
به به ایشالا همیشه به سفر و مرخصی باشه، کار همیشه هست!
نگفتی مهربانو که دارسی اسهال گرفت یا نه؟ :-)))
ممنونم عزیز دلم
نه دیگه گفتم که همه چیز عاالی بود فقط اون اولش یکم هول و دستپاچه شده بود
چه سفرنامه جذابی. شکر که کلی بهتون خوش گذشته مهربانو جان
یه سوال؟ در زمانهایی که بیرون از ویلا بودید دارسی هم همراهتون بود؟
قربونت عزیزم . ممنونتم نوشین جون .
نه دیگه آبجی .. دیگه جرات این کار خطرناک رو نداشتیم . بچه م تو اتاقش با اسباب بازیاش مشغول بود .
همیشه به سفر
کار خوبی کردید رفتین سفر
نمیدونی چقدر دلم برای شمال تنگ شده فکر کنم 6-7 سال پیش بود که رفتم
خوب سفر شمال برای من که میخوام از شیراز بیام خیلی طولانیه و رانندگی طولانی می طلبه که حسش و همسفرش فعلا نیست
عوضش راه به راه میرم دریای جنوب و هی سر از بندرعباس و کیش در میارم
عززیزمی الی جون . راست میگی مسافت خیلی زیاده .
اتفاقا دریای جنوب هم برای من خیلی جذاب و دوست داشتنیه
سلام مهربانوی جان
خدا را شکر که سفر خوش گذشته
الحمدلله که با درایت همیشگیت همه چیز مرتب و جور میشه
امیدوارم همیشه شاد و پرانرژی باشی
در ضمن عکسات هم خیلی خوب بود
سلام تیلوی قشنگم .
ممنونم محبت داری عزیزم . خوشحالم دوس داشتیشون