دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"مهردخت و اعتراضات دانشجویی"

کلاس های دانشکده مهردخت تو یکی ازخیابون های نزدیک میدون فردوسی تشکیل میشد . درسته هیچ شباهتی به دانشکده ی هنر نداشت ولی بهتر از چیزیه که این ترم تو کاسه ی بچه ها گذاشتن !!!


یه کوچه ی شکوه هست  نزدیک سینما فردوسی که یه ساختمون توش داره بنام ساختمون شکوه . سال 1339 ساخته شده یعنی 59 سال قبل .


 تا سال 88 بچه های موسسه زبان شکوه اونجا درس میخوندن تا اینکه یه مشکلی برای اون ساختمون پیش میاد و همه رو تخلیه میکنند . نمیدونم چطور میشه که دانشگاه آزاد اونجا رو میخره (و میندازه پشت قباله ی خاله ش احتمالا") این ترم اومدن تو یه تصمیم ضرب العجل به دانشجوها اعلام کردن که زین پس کلاس های رشته ی طراحی لباس و ارشد معماری در اون ساختمون با شکوووه برگزار میشه .


 اول ترم مهردخت به من شرایط رو گفت ، اما چون تابستون بود و بچه ها از جو کلاس و دانشگاه بیرون اومده بودن ، جمعیت چندانی برای اعتراض جور نشد و بچه ها هم از ترس غیبت خوردن و این چیزا سرشون رو انداختن پایین و رفتن نشستن سر کلاس های باشکووووه .


حالا از اوایل مهر که کلاس ها بصورت رسمی شروع شده روزی نیست که بچه ها برن اونجا و یه اتفاقی نیفته . یه روز آسانسور با درباز راه افتاده ، یه روز دیگه از داخل آسانسور یه تیکه فلز رها شده و مهردخت می گفت اگر سرمو نکشیده بودم کنار اون فلز تیز احتمالا گردن یا صورتم رو پاره می کرد . یه روز دیگه یه کنتور برق اتصالی کرده و یه نیمچه آتیش سوزی راه افتاده بود و...


روز چهارشنبه مهردخت کلاس نداشت ولی بهم گفت یه قسمت از طبقه همکف نشست کرده و بچه ها ترسیدن و از کلاس ریختن بیرون و این حرفا ، مسئولین دانشگاه هم طبق معمول یه بنا اوردن چند تا سرامیک از کف درآوردن و سه سیمان کشیدن روش و تاماااام !!


پنجشنبه صبح هی دیدم با همکلاسی ها و رفقای فابریک دانشگاهش هی به هم تلفن می کنند و فحش میدن به ساختمون با شکووووه . گفتم خوب چرا اینطوری می کنید ، یه گروه درست کنید ، جمع بشید برید یه اعتراضی بکنید تا به وضعیت ساختمون رسیدگی کنند .


این شد که گروه تشکیل شد و یکی یکی بچه ها و خیلی از والدین از طریق لینک به گروه اضافه شدن . آخرین تصمیم گیری این بود که از امروز که دانشگاه ها تق و لقه بچه ها کلاس ها رو شرکت نکنن و  روز شنبه یازدهم آبان همه جلوی ساختمون با شکوووه تجمع کنند و مسئولین رو به تغییر ساختمون مجاب کنند . 


بماند که امروز ساعت ده صبح یه شماره ی ناشناس به من زنگ زد و گفت مهردخت خانوم ؟ گفتم : بفرمایید ؟ گفت من از حراست دانشگاه تماس می گیرم ، تشریف بیارید اینجا تا درمورد مشکلات ساختمون صحبت کنیم . 


فهمیدم این سرتق شماره ی منو به دانشگاه اعلام کرده !! 


گفتم باشه بهتون خبر میدم . 


به مهردخت زنگ زدم و ماجرا رو گفتم . از اون طرف هم به پدرش گفتم همراهش بره حراست  (البته همون پنجشنبه آرمین رو در جریان گذاشتم و ازش قول گرفتم که همراهی کنه) 

مهردخت هم چند تا از بچه های دانشگاه که دم دست بودن رو جور کرد . نیم ساعت بعد اون آقا دوباره به هوای اینکه با مهردخت داره حرف میزنه بامن حرف زد و گفت ساعت 2/5 می بینمتون . 


اینطور که بنظر میاد با هم مذاکره کردن و پدر مهردخت که بلحاظ فنی از ساختمان و مشکلات جدی و غیر جدیش سر درمیاره رو مجاب کردن که برای امنیت بچه ها مشکلی نیست . البته یه گزارش کلی به من دادن و هنوز از جزییات نشستشون خبر ندارم . 


اما چیزی که برام جالب بود همین تشکیل گروه واتس آپ و چت هایی بود که نوشته میشد و می خوندم . حدود 500 نفر از دانشجوها و تعدادی هم والدین عضو بودند . این میون اکثرا" خیلی خوب همکاری می کردن ولی یه عده صرفا مسخره بازی می کردن و یه عده ای هم فقط فاز منفی داشتند و با جملاتی مثل چه دل خوشی دارید و چرا فکر میکنید به اعتراضتون اهمیت میدن و .. اخراجمون می کنند و ... . 


دلم سوخت برای اینکه یه تعداد از بچه هامون توسری خور بار اومدن و حتی برای یه حرکت خیلی کوچیک که احقاق اولین حق خودشون یعنی تامین امنیت باشه هیچ تلاشی ندارند . 


این وسط یه عده بچه ها رو تشویق می کردن برای سا*لی * تا/ک و م/س/یح **علی** ن*ژا/د پیام بفرستند ولی خدا رو شکر مهردخت هوشیار بود و یه پیام پین کرده بود و تاکید میکرد ما فقط می خوایم از مسئولین دانشگاه تقاضا کنیم درمورد امنیت محل تحصیلمون ما رو مطمئن کنند و این یه موضوع داخلیه که مسالمت آمیز حل میشه . 


ببینم موضوع به کجا می رسه بعدا براتون مینویسم . 


دوستتون دارم 


نظرات 22 + ارسال نظر
راتا سه‌شنبه 14 آبان 1398 ساعت 10:18 ق.ظ http://dokhtarikhakestari.blogfa.com

ای بابا.... الان بطور موقت اونجا هستن؟
انشالله به خیری بگذره اتفاق جدی نیفته

ممنون عزیزم . بلا از همه دور باشه

کیهان یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 07:57 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

چشمتون بی بلا
و مرسی برای وجود نازنینت

کیهان جمعه 10 آبان 1398 ساعت 06:39 ب.ظ http://Mkihan.blogfa.com

تونستی ان نوشته ها تحت عنوان دهه شصت را بخوان یکی از دوستان وبلگ نویس چیزهایی ندشته بود من هم گفتم حالا بزار من هم تجربیات خودمو بنویسم.
نوشتم اما انگار ایشان خوشش نیامد و حتا یه کامنت هم نزاشت
شما بخون و لطفن کامنت برام بنویس و نظرت را بگو

چشم کیهان جان حتما در اولین فرصت می خونمش

خان دایی پنج‌شنبه 9 آبان 1398 ساعت 07:59 ب.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

راهکاری که میتونم بهت بدم اینه که

یه اختلاس کن و بعد بچه رو بفرست خارج

هااا این جواااب میده

افشان پنج‌شنبه 9 آبان 1398 ساعت 12:04 ب.ظ

Baran پنج‌شنبه 9 آبان 1398 ساعت 09:18 ق.ظ http://haftaflakblue.blogsky.com/

خداوند همیشه پشت پناه شما و
عزیزان عزیزتون باشه❤❤❤❤

منم قلبا دوستتون دارمخدایا مرسی مهربانو رو آفریدی

ممنونم باران نازنینم . خدا شما دوستان نازنین رو برای من نگهداره کوچیک همه تونم

سمانه پنج‌شنبه 9 آبان 1398 ساعت 12:34 ق.ظ http://ba_man_bekhan.blogfa.com

سلام
میشه لطفا به منم رمز مطلب اولیتونو بدین
ممنون

سلام عزیزم ادرست باز نمیشه یه راه ارتباطی درست بهم بده لطفا مثل ایمیل یا ادرس وبلاگ که باز بشه

نسرین چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت 08:38 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

باور نکردنیه.
باورم نمیشه... هر روز چیزی میشنوم میگم این دیگه جدیده! مگه میشه؟ نمیشه...
اما فرداش می بینم نخیر...

نسرین جون این چیزا برای ما که تو ایرانیم دیگه عادی شده

صفا چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت 08:31 ب.ظ http://Mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

آفرین به مهردخت عزیر چه کار جالبی کردن با گروه زدنشون . اینها همه تمرین برای اعتراض قانونی برای احقاق حق هست و خیلی عالی مدیریت شده آفرین به تو مهربانو و چه خوب که پدر مهردخت رو هم درگیر ماجرا کردین .

یک پیام هم برای غریبه :
امروز به یادشون بودم که چند وقته به وبلاگ من سرنزدن و نگرانشون بودم حالا که دیدم اینجا پیام گذاشتن خوشحال شدم .

قربونت صفای عزیزم .. بچه های نسل جدید کم حوصله ن و این کار ها رو بلد نیستن
برای ما واجبه که کمکشون کنیم و یادشون بدیم که در کمال ارامش حرفشونو بزنن و مطالباتشون رو بخوان .
آره خدایی پدرشم همکاری کرد

مینو چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت 05:08 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

چه خوب که
حداقل جواب دادند.کاش همه جا با انتقادها بر خورد منطقی میشد,نه برچسب زدن.دست مهردخت خانم هم در نکنه که درخواست را خیلی منطقی پیگیری کرده.

بله مینو جان خیلی هم محترمانه بوده
قربونت عزیز دلم

کیهان چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت 08:08 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com


صبح شما بخیر و خوشی و سعادت
و خوب....
امیدوارم که مشکلی پیش نیامده باشه برای مهردخت
و اینکه ما هم نگران شدیم و البته نه از حراست و اینجور چیز ها
راستش هیچ وقت به هیچ ورمان حسابشان نکردیم!!!
داستان کتهایی که خوردم را خواندی از کمیته آن سالها نوشتمش تحت عوان دهه شصت

روزت بخیر کیهان جان

نه خیالت راحت باشه همه چیز خوبه .
عه برم بخونمش

لبخند ماه سه‌شنبه 7 آبان 1398 ساعت 02:36 ب.ظ http://Www.labkhand-moon.blog.ir

ان شاالله ترتیب اثر بدن

ان شالله راست بگن

غریبه سه‌شنبه 7 آبان 1398 ساعت 09:00 ق.ظ

سلام
بهتر است شرح واقعه و اتفاقات را به آتشنشانی اطلاع دهید تا استحکام ساختمان بررسی شود
جون مردم که بازیچه ی آنها نباید باشد
هنوز داغ دانشجویانی که سال گذشته ذر حادثه تصادف جان باختند از ذهنمان زدوده نشده است

سلام
نمی دونم والا کلی مجوز استحکام بنا نشون دادن . خدایی هنوز داغ اون بچه ها تازه ست

ملیکا سه‌شنبه 7 آبان 1398 ساعت 02:12 ق.ظ

سلام مهربانو جان
آفرین بر مهردخت نازنین و شجاع!
دانشگاه آزاد فقط بلده پول بگیره، انقدر نمی فهمن که وقتی پذیرش دانشجو می کنن، شرایط و محیط یک دانشگاه رو باید برای دانشجو فراهم کنن، حالا ما خواسته هامون رو به قدری پایین آوردیم که تامین امنیت بچه هامون، ماکزیمم توقعات ماست.

سلام ملیکای عزیزم
متاسفانه همه چیز تو این مملکت تجارت شده . دقیقا به حداقل ها راضی شدیم ولی بازم نیست

کیهان دوشنبه 6 آبان 1398 ساعت 08:46 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

آفرین به مهر دخت عزیز
بله حد اقل کاری که می شود کرد اعتراض است!وتا وقتی که از نمره و اخراج و این جور چیز ها می ترسند هیچ وقت به حقشان نمی رسند.
راستش یه زمانی ما از جانمان هم نمی ترسیدیم و چه آرمانگرا بودیم و چه آرمانهایی در سر داشتیم!
ای...........

دقیقا" همینطوره . کیهان جان واقعیتش اون روز فکر میکردم سال 78 که مهردخت داشت به دنیا می اومد جریان کوی دانشگاه بود ، ده سال بعدش سال 88 شد و الان سال 98 هستیم نکنه بیخود و بیجهت یه فاجعه ی جدید درست بشه و هر ده سال تو تقویم کشورمون این روزای تلخ ثبت بشه

Zari یکشنبه 5 آبان 1398 ساعت 10:02 ب.ظ

هیچی بیشتر از اون آدم‌های مسخره و لوده حالم را خراب نمیکنه! جالبه حراست وارد شده ؟ بجز مهردخت به کس دیگه ای هم زنگ زدن؟

خیلی لوسن زری جون فکر کن داری حرف جدی میزنی اینا همه ش مسخره بازی میکنن.
نه فقط به مهردخت زنگ زدن یعنی دقیقا میدونن کی گروه زده و استارت حرکت رو روشن کرده

مریم یکشنبه 5 آبان 1398 ساعت 08:03 ب.ظ http://navaney.blogfa.com

ای جانم به رییس جنبش دانشجویی مون از همه جالب تر اینکه شماره شما رو داده

آره پدر سوخته اون روز یکی از استاداش هم زنگ زد گفت مهردخت من فلانی هستم . گفتم کدوم فلانی ؟ گفت استادتم نشناختی؟ دیگه مجبور شدم بگم من مامانشم

ونوس یکشنبه 5 آبان 1398 ساعت 04:47 ب.ظ

کار خوبی کردید و حتما با این جو و اعتراض پیگیری می کنند
ولی همیشه از اسم حراست ادم ترس میاد تو وجودش

دقیقا همینطوره ونوسی . اسم پلیس و حراست و این چیزا میاد ادم بند دلش پاره میشه . یه دفعه تو اداره به یکی گفتیم کجا بودی گفت حراست . با وحشت همه گفتن یااا خدااا چی شده بود . گفت هیچچچی . جلوی در دزدی شده بود رفتیم دوربین چک کنیم . تو دلم گفتم نگا کن توروخدا همیشه اسم حراست با مجازات های اخلاقی برامون تعریف شده ولی در واقع وظیفه ی اصلی حراست ، محافظت و ایجاد امنیته

pony یکشنبه 5 آبان 1398 ساعت 12:52 ب.ظ

درود

به نظرم در این کشور هیچ وقت یک عده حق ندارند دور هم جمع شده و خواسته یا علاقه ای مشترک داشته باشند جز هیات های مذهبی....

چون دولت زورگوئه هر جمعی رو خلاف مصلحت خودش میبینه

درود پونی جاان .
آرره یه همچین چیزایی .

لیدا شنبه 4 آبان 1398 ساعت 10:02 ب.ظ

چه مهیج:

خیییلی

سمیرا شنبه 4 آبان 1398 ساعت 05:24 ب.ظ http://Samisami64.blogfa.com

در ضمن:

اول
.
.
.
مهربانوووووو میگماااا: عینک دودی جدیدم بهم میاد؟

جووونم آره خووش تیپ عااالی هستی مثل همیشششه

سمیرا شنبه 4 آبان 1398 ساعت 05:19 ب.ظ http://Samisami64.blogfa.com

خیلی خوبه که همه دانشجوها با هم هماهنگ
باشن و اعتراض کنن.اینجور رسیدگی میشه.

آخ که یادم میلد سر زنگ اقتصاد یه تنه جور

همه ی کلاس رو به دوش کشیدم و روم

به دیوار معلم هم یه اشی برام پخت یه وجبم
روغن توش

لامصبا هیچکدوم بچه ها طرفمم درنیومدنا

بعد این همه سال مونده تو دلم

خیلی حس بدی داره سمیرا جون منم این موضوع رو به چشم دیدم ، اولش خیلی هارت و پورت می کنن به مرحله ی عمل که می رسه سکوووت می کنن و فقط تو این وسط انگشت نما میشی ولی خیلی بهتر از اینه که ادم بی تفاوت باشه و خنثی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد