سلام دوستای عزیزم . امروز بیست و پنجم آبان ماه ، تهران با برف پاییزی سفید پوش شد.
دیگه هیچ چیز برام عجیب نیست ، وقتی که صبح صاف صاف داریم زندگیمونو می کنیم و شب نرخ بنزین سه برابر میشه .. برف به این سنگینی هم در دومین ماه پاییز تو تهران که چند سال میشه رنگ برف رو ندیده ، باریدن می گیره .
برف رحمته و برکته و این حرفا هم جااای خود ، ولی خدایی چه چیزمون تو ااین مملکت عادیه که بقیه ش باشه .
امروز صبح درحالی که همه چیز آروم بود از خونه راه افتادم بیام اداره .
نزدیک اداره برف گرفت و ما هی ذوق کردیم و خندیدیم . یکساعت و نیم تو یه مسیر پنج دقیقه ای به اداره قفل شد و موندیم توراه بعد راه باز شد و ماشینا شروع کردن به لیز خوردن و تصادف کردن .
وقتی رسیدم جلوی در اداره گیر کردم تو برف و ماشین بکسو باد می کرد . پشتمم یه پورشه ایستاده بود گفتم الان میزنم بهش و تامااااام . خلاصه زنگ زدم بالا همکارا رو زحمت دادم اومدن عین آدم برفی شدیم تا باد لاستیک ها رو کم کردن و ماشینو راه انداختن . البته جایی نرفتیم چون جلو کاملا قفل بود . همون جلوی اداره صاف و صوف پارک کردیم و رفتیم بالا .
خلاصه که فعلا خیلی عصبانیم از شرایط موجود و بهتره چیزی ننویسم .
مواظب خودتون باشید و اگر مجبور نیستید بیرون نرید و در ضمن یادتون بمونه که خیلی دوستتون دارم
مهربانو خانم جان
پیرو کامنت قبلی ام، در مورد جهل و نادانی ام در مورد شناختم از " ابوجهل" و ابوجهل ها...
راستش رو بخواهی خووووووب می دونم که در این برهه از تاریخ، پیامبر و ابوجهل چه کسانی هستن ولی راست تَرَش رو بخواهی می ترسم و خجالت می کشم بگویم...
ترس و خجالت...!؟
بله آمیخته ای از ترس و خجالت...
خجالت، چون ممکنه توی صورتم تف بکنی و بگی " مرتیکه ی فلان و بهمان شده!" تو که میدونستی کی به کیه، چرا چهل سال قبل اون غلطا رو کردی و ما رو و خودت رو توی این چاه ویل انداختی و به تمام معنی بدبخت کردی...( که البته باور کن اون موقع نمیدونستم کی به کیه!)
و اما ترس...
چون میدونم اینا اگه دستشون به یه آدم معترض برسه تا دودمانش رو به باد ندهند راحتش نمی ذارن.
خودشو بدبخت می کنن...
بچه هاشو بدبخت می کنن...
پدر و مادرشو بدبخت می کنن...
خواهر و برادراشو بدبخت و بیچاره می کنن...
چهارتا همسایه ی سمت راستیش رو به فنا میدن...
بعد میرن سراغ چهارتا همسایه ی سمت چپی اش...
بعد مگه به این راحتی ولش میکنن...
نمرده و اون دنیا نرفته،وقتی مُرد، اجازه ی دفن در قبرستون رو بهش نمیدن...
بچه اش اگه دانشگاه قبول شد، با رتبه ی فوق عالی! بهش اجازه ی ادامه ی تحصیل نمیدن...( دیدم که میگم...)
اگه رفت سر کار، نمیذارن یه روز خوش داشته باشه.
کاری میکنن یه ریالش دو ریال نشه...
خلاصه مثه تبلیغ " عالیس!!!" که میگه همه اشو بده...
ایناهم همه شو میدن... ( منظورم ترتیب بود... ترتیب همه شو میدن)
حالا به نظرت منی که مار گزیده هستم و یه بار مزه ی تلخ زندان و شکنجه رو چشیدم( البته توی رژیم شاه، دوران خوبی و خوشی این ملت!) عاقلانه است که نترسم...!؟
داداش بهمن جان .
خدای نمیدونم چی بگم برای همون چهل سال قبل که بهتره سکوت کنم .
درموارد دیگه کاملا بهت حق میدم همگی تو شرایط مشابه گیر کردیم و دغدغه هامون مثل همدیگه ست .
نه بنظرم عاقلانه ست که بترسی .. بترس برادر من .. بترس
سلام عزیزم
شما هم مواظب خودتون باشید.
سلام عزیز دل
چشم تی تی جانم
کاش بتونم بفهمم کی از مردم عادی از وضع موجود عصبانی نیست؟!
اگه فهمیدی به من هم بگو عزیزم
نیومدین که هنوز.
اومدم
مهربانو جون انشااله که حالت خوب هست . چند روزی ازت خبری نیست معلومه فرصت نکردی نظرها بخونی و تایید کنی .منتظرت هستیم .
ممنون عزیز دلم .آره عزیزم درست حدس زدی . البته همون روز که پست سلام برف رو گذاشتم تا شب بد بلاهایی سرم اومد
شما که عزیز دل منی
تو این بی نتی شما چرا نیستین؟
بلاگ اسکای و بیان فعاله ، یه چند روزم بدون گوگل باشیم ، جمع خودمونیه خلاصه
الان نرین 3 ماهه دیگه بیاین که گوگل وصل شه ها
ما همه بی نتیم خلاصه
نمیشد دیگه امیرجان . نه من عادت ندارم انقدر از شماها دور بمونم
سلام
مهربانو جان، خوبی عزیز جان؟ کاش یه خبر کوچولو بدین...ان شاءالله که سلامت باشین و همه چی در امن و امان باشه
در پناه خدا
سلام عزیز دلم . خوبم خدا رو شکر .. هرچند همون روزی که پست سلام برف رو گذاشتم شبش خیلی اذیت شدم ولی خوبم الان .
ممنون که انقدر نازنینید شمااا
نگرانتانیم اگر شد خبری بدید
اومدم کیهان جان خوبم خدا روشگر
تو این اوضاع خیلی خیلی مراقب خودتون باشید
چششم تی تی جون گاهی مراقبیم ولی یهو وسط مهلکه می افتیم و ...
مرسی مهر ی عزیز که به فکر مایی
شما هم مواظب خودت باش
عزیزی و بزرگوار کیهان جان
سلام مهربانو خانم جان
اول اینکه خیلی برام عجیبه که چطور به اینترنت دسترسی داری که روز شنبه پست گذاشتی
آخه توی ولایت ما، آخرای روز جمعه دستی از غیب اومد و نتمون رو برد و ما موندیم و ده ها گیگ خرید کرده از قبل به قیمت هر گیگ خدا تومن که قادر به باز کردن نصف صفحه گوگل هم نبود...
از اینها گذشته قطعی نت منو یاد یه ماجرای تاریخی انداخت که فهمیدم اون ماجرا درست بوده و تاریخ، سرتاسر هم دروغ نیست...
می گویند در صدر اسلام که پیامبر توی بازار برای دینش تبلیغات می کرد، حکم حکومتی آمد که مردمی که می خواهند بازار بروند باید توی گوششان پنبه بگذارند و اگر پنبه ندارند انگشت...
حالا که بعد از 14قرن با قطع کردن راه های تبادل اطلاعات در واقع توی گوش ملت پنبه گذاشتند که نشنوند، من مونده ام که در این گردونه ی تاریخ پیامبر کیست و ابوجهل کجاست...
سلام خان داداش بهمن عزیز
برای ما تهرانی ها درست شنبه شب اوج ماجرا اتفاق افتاد و اون موقع که داشتم پست رو مینوشتم فکر میکردم برف تنها مشکلمونه .
ماجرای تاریخی عااالی بود اگر فهمیدی به منم بگووو لطفا
والا آدم هیچی نگه بهتره
من از شنبه 25 ام تهرانم این هفته همایش داریم و برنامه سخنرانی و اینا حالا با این وضعیت رسیدم تهران، تو همایش با هزار بدبختی اساتید خارجی رو دعوت کردن اومدن بعد زارتی ا ی ن ت ر ن ت رو میپرونن نمیگن آدم زندگی داره آبروی نداشتمون هم رفت همه زحماتمون هم بر باد رفت الانم نشستم اینجا اینترنت هم به جز این سایت های داخلی چیزی رو باز نمیکنه همون روزم کلی تو برف موندیم ....
یعنی اینقدر کلافه هستم که نگو
تا امروز هم باید یه ایمیل مهم ارسال میکردم برای کارای پست داک که اونم به ف ا ک رفت کلا همه چیزمون ترکید
ای تو ....
دیگه ازین همه بدبختی لال شدیم
آره الی جون همون هیچی نگیم .. هر چند که دارم منفجر میشم ولی خوووب ..
بعضیا تو اینستا گرام فعالیت می کردن
دل به وبلاگ نمیی دادن
بلکه الان دل به وبلاگ بدن
جواب بلکه ت رو گرفتی خان دایی؟؟
فقط خدا میتونه ازین شرایط نجاتمون بده و بس!
!!!!!! خودمون کجای ماجراییم سوال این روزای من
خب باشه