دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" ناراحت شدم ولی دلیلشو نمیدونم "

اگه یادتون باشه دارسی هدیه تولد بیست سالگی مهردخت بود . یعنی 27 تیر، یکسال شد که ما داریم با هم زندگی میکنیم 


این فیلم از همون روزها و لحظه های اوله که اومد پیشمون . 



تو محل کارم بطور شفاهی به مدیرام اعلام کردم که من با بیست سال ، بازنشست میکنم خودمو . در واقع مرداد 1400 بیست سالم پر میشه ولی میگن بهتره تا اسفند ماهش بمونی ..


 یعنی الان مثل ترم های آخر دانشگاه که جون می کندیم و میرفتیم سر کلاس و انگار زمان کش می اومد، شده ... دارم برای رسیدن به بازنشستگی و نیامدن به اداره لحظه شماری میکنم .. 


هر روز صبح با زحمت بیدار میشم و لباس میپوشم میام . در طول روز هم خیلی دست و دلم به کار کردن نمیره . 


حالا فکر کن، هم  کارمو دوست دارم ، هم اینکه همکارهامو .. مطمئنم خیلی دلم براشون تنگ میشه .

البته منهای یک نفر ...  این وسط یه چند ماهی میشه یه آقای دفتر دار برامون آوردن تا دلتون بخواد نچسبه این بشر .


 قدرت خدا ، یک نفر هم نیست دوسش داشته باشه ، یه دافعه عجیبی داره که البته از رفتار خودش نشات می گیره .

 تو همه چیز مداخله میکنه و نظر میده ، مثلا دونفر دارن با هم صحبت میکنن خودشو داخل بحثی میکنه که هیچ اطلاعات تخصصی نداره و بیشتر مواقع هم  با نگاه تحقیر امیز در مورد مسائل حرف میزنه . 


مثلا دو نفر دارن درمورد خرید یه لباس مارک دار صحبت می کنن.. ایشون می پره وسط که " اووو، چیه میرید می خرید،  من این پیرهنو خریدم 50 تومن بعدم می خنده سرشو تکون میده . 

بابا جون شما دمت گرم هر کاری میکنی چه ربطی داره به فلان اقا که استاندارد زندگیش با تو متفاوته؟؟


خب  با منم متفاوته .. منم باید هزینه های زندگیم رو با توجه به شرایط خودم مدیریت کنم . منم نمیتونم فلان چیزی که دلمم میخواد رو بخرم چون اولویت های دیگه ای تو زندگی دارم ولی دیگه نمیام بپرم وسط حرف مردم بگم شما نمیفهمید و اینطوری خرید میکنید .


 یا درمورد عوض کردن خونه صحبت میشه با خوشحالی میگه من تو دوتا اتاق درمحروم ترین منطقه زندگی میکنم دوتا بچه هم دارم خیلی هم خوبه . چه معنی داره بچه ها اتاق خواب داشته باشن . چهارتایی میخوابیم کنار هم صمیمی تر هم هست .. حالا شما دو نفر ادمید،  دنبال خونه سه خوابه تو شمال و شمال شرق تهرانید !!


من میگم روش زندگی هر کسی مختص به خودشه و اصلا من در جایگاه قضاوت نیستم. این چیزا خیلی خیلی شخصیه . 

ضمن اینکه ممکنه مجبور باشم تو شرایط سخت زندگی کنم ولی دلیل نمیشه بیام با ذوق بگم من دارم زیر خط فقر زندگی میکنم خیلی هم عالیه و بقیه دارن اشتباه می کنن. 


حالا برخوردی که من باهاش داشتم به شخصه ، اینجوری بود:

 یه روزصبح مدیر  اومد با عجله گفت : مهربانو با فلان جا صحبت کردیم قول دادن پول مارو بدن ، نمیخوام نامه رو بدم به کسی دیگه،  خودت میای بری سریع،  چون به موضوعش اشراف داری تمومش کنی؟ 


گفتم : آره بابااا، بذار برم بگیرم نامه شو بیام تا پشیمون نشدن . 

سریع ماشین هماهنگ کردم کیفمو انداختم رو دوشم بهش میگم این نامه رو شماره کن  ماشین منتظره ، سریع من برم . 


پنج  دقیقه بعد دیدم نیاورد. میگم چی شد ؟ میگه چرا به من استرس میدی ؟ هولم نکن . 


یکمی نگاهش کردم  موندم چی بگم به این ادم !!

دفتر دار قبلیمون داشت گوش میداد از پشت میز پرید اومد گرفت نامه رو شماره زد یه مهرم کوبید پاش . با ناراحتی گفت : فلانی موشک که نمیخوای هوا کنی .. استرس نده چیه . 


نمونه ی این کار رو با همه کرده .. مدیرمون میشینه دونه دونه کارای مربوط به اونو انجام میده میگه دیوانه م میکنه انقدر میگه وایسا کار دارم بعدا انجام میدم ." نمیدونیم کجا وصله و اصلا چرا همچین کسی رو نزدیک یکساله بستن بیخ ریشمون" 


حالا از دیروز متوجه شدم رفته پیش همه ی عالم و ادم گفته ، من منتظرم مهربانو بازنشست بشه بره من جاشو بگیرم . 

بصورت منطقی من نباید برام مهم باشه ، قطعا من برم باید پستِ خالیِ من رو کسی اشغال کنه ولی از حرکت این طرف خوشم نیومد . 


اینجوری شد فهمیدم اینو، که رفته بودم از سالن بیرون داشتم میومدم تو، شنیدم یکی با خنده بهش گفت : الان داری شوخی میکنی؟ 


 تو نشستی تو دفتر پدر ما رو درمیاری یه کاری میخوای بکنی هزار تا غلط توشه بعد داری به جای مهربانو فکر میکنی؟؟ 


اومدم تو خودمو زدم به اون راه ..


 بعد پرسیدم دیدم اره به همه گفته .. کی میره ، چقدر مونده ؟ اگه نره چی !!!


چرا دل ادم یه چیزی میگه منطق یه چیز دیگه؟

 چرا من از فهمیدن این موضوع ناراحت میشم در جایی که میدونم این موضوع کاملا درست و واقعیه و حتما باید کسی بیاد جای من ؟


دوستتون دارم بچه هااا



نظرات 29 + ارسال نظر
بهاره چهارشنبه 5 شهریور 1399 ساعت 10:11 ب.ظ

چقدر جالب من دی ماه ۱۳۹۹ بیست سال سابقه ام کامل میشه ولی اصلا دلم نمیخواد به بازنشتگی فکر کنم احساس پیری می کنم، انگار دیروز بود رفتم سر کار

عزیزم امیدوارم به سلامتی و دلخوشی هر قدر که دوست داری تو سیستم اداری باشی.

میدونی بهاره جون من اصلا به کار نکردن فکر نمیکنم ولی از سیستم اداری خسته م .می خوام کاری که دوست دارم رو انجام بدم

مهرگل پنج‌شنبه 30 مرداد 1399 ساعت 04:20 ب.ظ

سلام مهربانو جون خوبی؟
تولد مهردخت جونم مبارکتون باشه ببخشید دیر کامنت میدم
میدونی بنظرم فرقی نمیکرد اون آدم برا جای شما نقشه بکشه یا جای یکی دیگه از همکارای در شرف بازنشستگی ، در هر حال آدم وقتی کارمند نالایق ببینه که انقدم پررو باشه ناراحت میشه دیگه
راستی ان شاءالله این ترم های آخر کارت زود زود بگذره
به نظر من خیلی کار درستی کردی که داری بازنشسته میکنی خودتو
فقط یه ماه اینا سخته بعدش با علایقت خودت رو حسابی سرگرم میکنی

سلام عزیزم
ممنونتم مهرگل جان
ان شالله
والا من فکر نکنم همون یکماه هم سختم باشه

زهرا.م جمعه 17 مرداد 1399 ساعت 03:19 ق.ظ http://zkh.blogsky.com

سلام مهر بانو عزیز.تولد دختر گلت مبارک ارزو میکنم همیشه سلامت باشه و به همه ارزوهاش برسه.واقعا قسمت سخت بازنشسته شدن دوری ازدوستانی که هر روز میبنی و دیگه نمیتونی ببینی شون .منکه بعد از 5 سال هنوز دلتنگ میشم .برات بهترینها رو ارزو میکنم

سلام ممنون زهرا جان.
اره دیگه خوبی ادما این دردسرها رو هم داره دل کندن ازشون خیلی سخت میشه .
منم امیدوارم بهترین ها سهم روزگارت باشه

گل بهی پنج‌شنبه 16 مرداد 1399 ساعت 05:33 ق.ظ

چقدر این همکارتون لج دراره

آررره

ملیکا چهارشنبه 15 مرداد 1399 ساعت 10:21 ب.ظ

سلام مهربانو جان
درکت می کنم عزیزم اما به قول شما رفتار و واکنش اون فرد نسبت به بازنشسته شدن تو خوب نیست و این که کسی چشم دوخته به این که آدم هر چه زودتر از اداره بره!!!
به نظر من هم بهترین راه اینه که بگی فعلا منصرف شدم و چند سالی می مونم

سلام عزیزم
احتمالا همین کارو انجام بدم یکم اذیت شه دلم خنک شه

کیهان سه‌شنبه 14 مرداد 1399 ساعت 08:38 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود
مهری جان بنظرم اگر چند سال دیگه هم کار کنی بهتر باشه
آخه هنوز خیلی جوانی و خوب بشینی خانه چه برنامه ای داری؟زود خسته می شی
الان لا اقل نصف روز را مشغول هستی
به هر حال برات بهترینها را آرزو می کنم و امیدورام که در هر شرایطی از زندگی ات لذت ببری

درود کیهان جان
اصلا منم بگم بعد از بازنشستگی میشینم تو خونه تو باور میکنی؟؟
والا مدتیه دارم چند تا کار رو بررسی میکنم .. البته فقط در زمینه ی علاقمندی هام که هنری هم هستند.
قربانت دوست من ممنونتم

سحر جدید یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 12:03 ب.ظ

سلام‌مهربانو جان‌...اینطور که میگی به قول جوونای امروزی این‌بشر خیلی رو مخه ......خوب هر کاری میخوای بکنی بکن‌...چرا اینقدر تو بوق میکنی ....چقدر هم اعصاب خرد کن هستن و تمام و کمال خودشونو و کارهاشونو قبول دارن اینطور افراد .....وای فکر کن‌...بعد بیست سال بمونی خونه و حسابی لذت ببری ...ان شاالله این چند ماهم راحت و روان‌برات تمام‌بشه ....از حالا میگم‌خدا قوت مهربانوی پر تلاش

سلام عزیزم
آره واقعا خیلی رو مخهمررسی عزیز دلم .. دلم لک زده با مهردخت صبحانه و ناهاربخوریم و گپ و گفت های طولانی و آشپزی و کارای دیگه کنیم بدون اینکه دیر باشه و بخوام برم سرکار
مرررسی چه ارزوهای قشنگی برام کردی عزیزم

امید یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 09:02 ق.ظ

این سیستم های مزخرف اداری که من می بینم و خودم توش هستم شک نکن میزارنش سر جای شما - اصلا هم کاری به کار کردن و نکردنش ندارند

راست میگی .. تقریبا مطمئنم

نگین شنبه 11 مرداد 1399 ساعت 10:53 ب.ظ http://www.parisima.blogfa.com

کامنت زری جون منو یاد خودم انداخت و حرفی که همیشه به همسرم میزنم .. من برعکسم!
یعنی به همسرم میگم اشکالی نداره بعد از من ازدواج مجدد کنی ولی مشغول الذمه منی اگه از من خوشگلتر باشه

ایشون هم مثل همیشه اخم میکنه میگه عــــه نگین جان! بعضی حرفها شوخیش هم قشنگ نیست

ای جاان الهی تن درست باشید و سایه تون رو سر خانواده
نگین جون تو هم بدجنسیا .. بابا بذار خوشگلتر باشه گناه داره

نگین شنبه 11 مرداد 1399 ساعت 10:51 ب.ظ http://www.parisima.blogfa.com

به نظرم دلیل ناراحتیت اینه که وقتی یه نیروی لایق و کار بلد از پستی کناره گیری میکنه عقل و منطق حکم میکنه یه آدم شایسته مثل خودش بیاد جایگزین بشه ...
و اینطوری که تو از ایشون تعریف کردی ..................

ولی به نظرم به چیزهای خوب فکر کن عزیزم .. حیف از ذهن و فکر تو که با فکر کردن به چنین افرادی خراب بشه .. به روزهای خوشی فکر کن که با فراغ باااااال میتونی به تمام علایقت برسی و کنار نفس عزیز و مهردخت نازنین و دارسی کوشولوی خوششششششششگل لحظاتت رو به خوشی بگذرونی و هزار هزار خاطره بسازی ...

کلیپ دارسی خوشگله هم عالی بود، کلی کیف کردم و قربون صدقه اش رفتم

لطف داری عزیز دلم
وااای خدا فکر به همچین روزهایی قند تو دلم اب میکنه عزیزم
ممنونم خاله نگین انقدر منو دوست دارید از طرف دارسی

متولد ماه مهر شنبه 11 مرداد 1399 ساعت 10:32 ق.ظ

چه تفاهمی ما داریم عزیزم، منم تمام فکرم این هست که بعد بیست سال بازنشسته بشم که منم سال 1400 میشه فقط نمی دونم چرا گفتی تا اسفند بمونی بهتر هست؟ من اصلا برام مهم نیست کی بیاد جای من بشینه اینقدر سازمان در حق همکارها ظلم می کنه و هر مدیر عامل نیروهای خودش را میاره و حقوق نجومی بهش میدهند که حالم از کار کردن تو بانک بهم می خوره. خدا کنه شرایط هم باهام سازگاری داشته باشه و با بیست روز حقوق بازنشسته بشم برم سر زندگیم و به پسرم و خودم برسم.
من حدودا اوایل تیر کرونا گرفتم و هر چی می گفتم بدن درد دارم کسی باور نمی کرد و می گفت سرماخوردی تا اینکه خودم رفتم تست دادم و فهمیدم که متاسفانه کرونا گرفتم بعد از 14 روز هم با ضعف شدید بدنی اومدم سرکار و کسی حتی زنگ نزد حالم را بپرسه، و بعدش هم بهم مرخصی ندادند که یکم حالم جا بیاد.

چقدر جالب نمیدونم میگن انگار افزایش حقوق بهمون میخوره تا اسفند بمونیم .
ان شالله عزیز دلم .. خوشبحالت که میتونی تو این سن پیش گل پسرت باشی من که همه ی این روزای طلایی مهردخت رو از دست دادم .
وااای بمیرم برات عزیزم چقدر سختی کشیدی .. خیلی شعبه ی شما ادمای بی انصافی هستن الان مینا اینا هفته ای دوروز تعطیلن اونم تو بانک صادرات

parinaz شنبه 11 مرداد 1399 ساعت 10:31 ق.ظ http://parinaz95.blogfa.com

کامنت من اصلا مرتبط با این پستتون نیست
فقط خواستم بگم چند هفته است درگیر وبلاگتون شدم و کلی انرژی مثبت میگیرم
گاهی با خودم میگم اگه مادر بشم،میشه رابطم با دختر/پسرم مث رابطه شما با مهردخت عزیز باشه؟!

قربونت پانیذ نازنین خوشحالم دلنوشته های منو دوست داری .
ان شالله که بارها بهتر از من و مهردخت خواهید بود عزیز من

باشماق جمعه 10 مرداد 1399 ساعت 09:10 ق.ظ

با درود
زمان شاه نماینده ی بازنشسته ها را در تلویزیون آوردند
گفت نگویید به افتخار بازنشستگی نائل شده اید
بگوئید محکوم شده اید
بازنشستگی دوران سختی برای مردان است
همگی همکاران بازنشسته ما نه به خاطر احتیاج مادی بله برای سرگرمی جذب شرکت هایی شده. اند که ۲۲ روز را در مناطق گرم جنوب باید بگذرانند
آنهم برای یک چهارم حقوق شاغلی
نتیجه کارشان تبدیل ماشین به شاسی بلند و خرید آپارتمان دیگر و یا ویلایی در شمال است که حسرت استفاده اش را خواهند داشت
البته من بعد از بازنشسته گی شغل آزاد انتخاب کردم
که به نظرم همین که آدم شب در کنار خانواده باشد ارزشش بالا س

درود
من با بیکار بودن و تقریبا بی مصرف بودن بشدت مخالفم ولی دیگه سیستم اداره رو دوست ندارم حتما کاری مطابق علایقم پیش خواهم گرفت .
بعله واقعا ارزشش بالاست

آسو جمعه 10 مرداد 1399 ساعت 01:41 ق.ظ

چه جلب من هفت سال سابقه کار دارم ـاز روز اول مث شما تصمیمـ گرفتم بیست سالگی بازنشسته بشم برای خودم زندگی بکنم.اتفاقا پیشاپیش بهت تبریک میگم داری بهترین کارو هم میکنی

ممنونم عزیز دلم .. آره واقعا دوست ندارم سنم بالا تربره و هنوز تو سیستم اداری باشم . مرررسی نازنین

taraaaneh پنج‌شنبه 9 مرداد 1399 ساعت 05:12 ب.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

شاید چون کار آدم مثل بچه ای میمونه که بزرگش کرده و براش زحمت کشیده و دست نداره دست کسی که صلاحیتش رو نداره بسپردش.
شاید وقتی یک آدم بی صلاحیت جای تو رو بگیره نگرانی این توهم ایجاد بشه برای دیگران که کار تو راحت بوده و صلاحیت خاصی نمیخواسته و مهارت توزیر سوال بره؟
اما خوبه که میری و ناچار نیستی با این آدم نا خوشایند در یک محیط برای مدت طولانی کار کنی.

اره ممکنه ، از این منظر بهش نگاه نکرده بودم . البته درمورد اول موافقم در مورد دوم نه اصلا برام مهم نیست .
قربونت ترانه جون برام دعا کن که از نظر مالی نسبتا قوی باشم و بتونم برم .

هاله پنج‌شنبه 9 مرداد 1399 ساعت 10:29 ق.ظ

می دونم شاید از حرفم ناراحت بشید ولی به نظرم با سیستمی که تو ادارات ایران حاکمه مطمئنم صدرصد ایشون جایگیزن شما می شن همینطور که با این مشخصاتی که دادین جذب اداره شما شده پس بدونید به واسطه همون آشنایی که داره می تونه جایگزی بشه متاسفانه

نه هاله جون از حرفت ناراحت نمیشم چون حقیقت محض رو گفتی ولی از این حقیقت که متاسفانه تو سیستم ادارت حکم فرماست ناراحت میشم و میدونم همین دلایل باعث پس رفت کیفیت و پیشرفت تو کشورمونه .. متاسفانه تا این روابط بیمار گونه تو سیستم هست هیچ اتفاق خوشایندی نمی افته

سهیلا پنج‌شنبه 9 مرداد 1399 ساعت 09:25 ق.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

معمولا این جور آدم ها هم در سیستم میمونن هم پیشرفت میکنن.

دقیقا همینطوره سهیلا جون

صفا چهارشنبه 8 مرداد 1399 ساعت 03:45 ب.ظ https://mano-tanhae-va-omid.blogsky.com/

ذهنیت من نسبت به بازنشستگی یک ذهنیت دوگانه هست از جهاتی خوب هست اینکه ادم مجبور نیست سر یک ساعت مشخص بره و بیاد و اختیارش دست خودشه خوبه ولی همین آزاد بودن گاه موجب چنان بی نظمی و بهم ریختگی در کار میشه که من فکر میکنم دوباره دنبال کار کارمندی باشم

نگوووو صفا جون .. بی نظمی رو عشششق است

مژگان چهارشنبه 8 مرداد 1399 ساعت 02:43 ب.ظ

سلام بانوجان. چه جالبه که منهم با شرکتم هماهنگ کردم که با کمی کمک بتونم مهر1400با 22سال سابقه بازنشسته بشم. خیلی هم دنبالش دویدم تا بتونم این کار رو بکنم و خیلی هم ذوق داشتم که آخ جون بازنشست میشم و دیگه سر کار نمیام و میشینم راحت توی خونه و ... امااااااااااااا درست مثل شما وقتی این حرف توی شرکت پیچید یک همکار بسیار تنگ نظر و کم فرهنگ پشت سرم پرسیده بود فلانی کی میره که من دوستم رو بیارم جاش. آخ آخ چه شنیدم بلا شنیدم. انقدر ناراحت شدم انقدر ناراحت شدم که حد نداره. طبیعی بود که بعد از من شخص دیگری رو جایگزین کنند اما انگار که میخوان جای من رو به زور ازم بگیرن و بدن دیگری. انگار مثلا بخوان خونه ام رو از چنگم در بیارن بدن کس دیگری بشینه توش یا اینطوری بگم ملموس تر باشه. انگار دور از همه شوهر آدم بیاد ازدواج دوم بکنه و اون زن بیاد جایگاهت رو بعد از یک عمر زندگی اشغال کنه. نمیدونم تونستم حسم رو بیان کنم یا خیر.
خلاصه که بنده بشدت پشیمان شدم و زیر زیرکی اعلام کردم که من فقط میخوام بازنشسته بشم تا از لحاظ حقوقی در این اوضاع اقتصادی تامین باشم . بعد از بازنشستگی بازهم میمونم همینجا
البته من در بخش خصوصی مشغولم و میتونم بعد از بازنشستگی بازهم ادامه بدم کارم رو.
خواستم بگم که حستون کاملا طبیعیه. و در ضمن اینکه خیلی مراقب احوالتون باشید.دختر عمه من این کار رو کرد و زودتر از موعد بازنشست کرد خودش رو ولی چون فقط یک دختر خانم بزرگ داشتند که مشغول به کار بود و ایشون تنها توی خونه میموندند بخش زیادی از روز رو دور از جان شما افسردگی گرفتند و به توصیه پزشک دوباره رجعت به کار کردند تا وضع روحیشون بهتر شد.
امیدوارم شما به سلامتی بازنشسته بشید و از دوران فراغتتون نهایت لذت رو ببرید.

سلام مژگان جون .. واقعا چه جالب که شرایطمون مثل همه . البته واقعیتش من اصلا به این حساسی نیستم و ناراحتی من شبیه مثال هایی که زدی نیست . فکر کنم من بیشتر از تو دلم میخواد از کارمندی رها شم . بابت توصیه و نگرانیت ممنونم عزیزم ولی خدایی کی باور میکنه مهربانو بازنشست بشه بمونه خونه؟؟ من اداره رو دیگه دوست ندارم و کار با اعداد و ارقام رو (حسابدارم دیگه) ولی حتما کار میکنم و دوست دارم در زمینه های هنری و تولید محتوا کار کنم عزیز دل .
امیدوارم تو هم خیلی خیلی موفق باشی نازنین

شادی چهارشنبه 8 مرداد 1399 ساعت 01:53 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

وااای خوش به حالت مهربانو جان
منم خیلی دوست دارم بازنشسته بشم البته سابقه‌ام یه کم از شما بیشتره ولی قانون خدمات کشوری زیر 35 سال سابقه نمیشه برای خانومها 30 سال
شما تامین اجتماعی هست بیمه تون؟

وااای سی سااال
بله عزیزم من تامین اجتماعیم
ببخش توروخدا واکنشم خیلی بده ولی واقعا فکرشم اذیتم میکنه

نوشین چهارشنبه 8 مرداد 1399 ساعت 09:15 ق.ظ

مهربانو جونم منم خودمو گذاشتم تو موقعیتت. منم ناراحت میشدم. یعنی یه جورایی داشتم به این موضوع فکر میکردم که حتی اگر نیاز باشه دو سال دیگه بیشتر کار میکنم اما آرزوی این موقعیتو به دل همچین آدمی میزارم.
اصلا دوست نداشتم یه همچین کاراکتری در جایگاه من قرار بگیره.
ممکنه حسم منصفانه و منطقی نباشه و شخص دیگه ای بگه تو که میخوای بری و اولویتت آرامش خودته و وقتی خودت نیستی چه فرقی میکنه کی بعدش کار کنه... اما من اصلا نمیتونم از این زاویه بهش نگاه کنم.
حس میکنم تمام زحمتها و درست کارکردنامو این آدم به فنا میده

ای جااانم نوشین جونم نه وااقعا اصلا حسش نیست برای گرفتن حال اون بیام دوسال دیگه بمونم ولی یه اقدامات بدجنسانه ای میکنم مثلا با کمک همکارهای دیگه چو میندازم که نمیرم همینکه تن و بدنش بلرزه که بالاخره میرم یا نه بسشه

آلبالو چهارشنبه 8 مرداد 1399 ساعت 08:33 ق.ظ

سلام

چه جوری میشه با بیست سال باز نشسته شد ؟شرط سنی نداره ؟

چرا شرطش 42 ساله که من رد کردم

لیلی۱ چهارشنبه 8 مرداد 1399 ساعت 12:51 ق.ظ

چون همه میدونن تو هم میدونی حیفه جای ی ادم با لیاقت ی ادم بی لیاقت بیاد و تازه منتظر اون لحظه باشه ادم با لیاقت دوست داره بجاش ی ادم خوب و حسابی بیاد

ای جااانم مررسی عززیز دلم .

نیلوفر سه‌شنبه 7 مرداد 1399 ساعت 11:51 ب.ظ

مهربانو جان با توجه به شناختی که تو این چند سال ازت دارم مطمئن هستم که خودت در مدیریت عقل و احساس مهارت خوبی داری و از انجاییکه بسیار همدل و مهربان و پایبند به اصول اخلاقی هستی هیچ جایی برای عذاب وجدان در برابر این آقا وجود نداره.واقعا رفتارشون مشمئز کننده است و البته شاید سختی این روزگار جایی برای گله زیاد نزاره ولی شما مسئولیت پذیر و با وجدانی و در وظایفت کم کاری نمیکنی ،کاملا حق داری از اینکه فردی با این توصیفات بخواد بعد از این روی صندلیت بشینه و ناراحت باشی.

عزیز دلمی نیلوفر جون مررسی نازنینم
بله واقعا خودمو بجاش میذارم میبینم طبیعیه برای ارتقاء پست سازمانیش تلاش کنه ولی روشش خیلی بده و برای همین ادمو ناراحت میکنه .. میتونه تو این تایم اولا خیلی خصوصی با مدیری که باید در این مورد تصمیم بگیره صحبت کنه (نه اینکه مثل یه حرف دم دستی هر جا رسید عنوان کنه) و اینکه تو این مدت توانایی های علمی و رفتاریش رو بالا ببره تا با یه امادگی درستی بیاد مرحله ی بالا تر نه اینکه الان نشسته نامه رو میخواد شماره کنه هی کش میاد همه رو عصبی و کلافه میکنه بعد میخواد بیاد بشینه اسناد درآمد شناورهای اقیانوس پیما و تجزیه و تحلیل های مالی چارترر ها رو انجام بده
میبوسمت عزیزم

شارمین سه‌شنبه 7 مرداد 1399 ساعت 11:20 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام.
مهربانو جان شاید تو از این ناراحت نیستی که اون فرد خاص میخواد بیاد جات؛ از این ناراحتی که یه نفر (حتی اگه یه آدم نچسب باشه) برای رفتنت لحظه شماری میکنه و خوشحاله.

سلام عزیز دلم .. آره درست میگی شارمین جون .. میدونی کلمه ی پایان یه جورایی معادل کلمه ی مرگ هست .. پایان کارمندی مثل مرگ کارمندیه
مثل محتضری که دورش نشستن و نفساشو می شمارن و میگن پس کی تموم میشه
نمیدونم یعنی به این تلخی بود که من تفسیر کردم؟؟
آخه خودم با همه ی وجود این مرگ رو میخوام که ...

طیبه سه‌شنبه 7 مرداد 1399 ساعت 08:45 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog

سلام عزیزم
چون دوس داری شان کارت و ارزش کاری که می کنی حفظ بشه
اگر هر بی سوادی یا به هم ور کنی بیاد کار تو رو بگیره بعد از تو، یعنی تو از نظر هوشی و ذکاوت و تیزی هم اندازه ی اون هستی
و چون مطمئنی اینطور نیست دوس نداری اون بیاد جای تو
حالا اون گفته، من یقین دارم که اون اتفاقی که ایشون دوس داره نمیفته

سلام طیبه جانم
عزززیز دلمی نازنین ..

نسرین سه‌شنبه 7 مرداد 1399 ساعت 05:32 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

راستش حق داری. چون می دونی کارتو خوب انجام میدی و این دست و اون دست هم نمی کنی. ولی اینجوری که میگی او معلومه نه تنها وارد نیست، برای هر کار کوچکی هم سه ساعت وقت لازم داره!
جای تو بودم بهش یه جوری می رسوندم که: پشیمون شدم می خوام ده سال دیگه هم بمونم
بعید نیست از یکی از نور چشمی های رییست باشه.

خیلی اذیت میکنه نسرین جون
نور چشمی رییس های خودم نیست حتما خیلی به بالا وصله . چون استخدام تو اداره ی ما کار راحتی نیست و این با همه ی بی کفایتیش قطعا جایی پشتش گرمه

زری سه‌شنبه 7 مرداد 1399 ساعت 04:14 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

مهربانو یه چیز بگم بخندی:) مثل من که یه بار با خودم فکر کردم اگر من بمیرم و شوهرم بخواد زن بگیره خیلی زورم میآد طرف آدم حسابی نباشه

ای جااان خدا نکنه عززیزم .. ببین به چی فکر کردی

سینا سه‌شنبه 7 مرداد 1399 ساعت 02:43 ب.ظ

فکر می کنم دلیل ناراحت شدن آدم در این جور موارد اینه که حس می کنیم اون شخص از رفتن ما خوشحاله و منتظر این اتفاقه. وگرنه مسلمه که پست خالی را باید بالاخره یکی بگیره.

آره خودمم همین فکرو میکنم سینا جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد