دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"گاهی اشتباهاتمون تاوان سنگینی دارن"

زن خوش خلق و خیر خواهیه و معمولا از چهره ش انرژی مثبت می باره . بین  آشناها و حتی غریبه ها هم محبوبیت خاصی داره مثل اسمش که محبوبه ست، اما از اونجایی که هیچ آدمی بی غم و مشکل نیست مدتیه با دخترش مشکل حاد پیدا کرده . 


دخترش ده ساله بود که از همسرش جدا شد. الان بیست و سه ساله ست و محبوبه هم پنجاه و یک ساله . 

پریسا دختر خوب و با کمالاتیه ولی بسیار بلند پروازه و معمولا چیزهایی که دیگران رو خوشحال میکنه، برای پریساکاملا بی تفاوته و این کارِ محبوبه رو خیلی سخت کرده ، چون محبوبه هم یه زن زحمتکش با درآمد و امکانات رفاهیِ متوسط در حد خودمونه . 


با وجود علاقه و وابستگی زیاد بین این مادر و دختر ، این اواخر خیلی با هم درگیر میشدن . پریسا میگه هر کسی توانایی مالی و روانی بچه دار شدن رو نداره ( البته که حرفش کاملا منطقیه) ولی به محبوبه سرکوفت میزنه که تو زیادی مهربونی و مادری بلد نبودی و همین باعث شده من رو وابسته بار بیاری .


 من که تو زندگیشون نبودم ولی محبوبه هم میگه پرسیا از اول دختر قلدری بود و من هم  اعصاب کشمکش رو نداشتم بنابراین وقتی رو یه موضوعی پافشاری میکردم که پریسا خودش انجام بده تا مستقل بار بیاد و قبول نمیکرد و کار به اصرار و التماس و گریه و دعوا میکشید، مقاومت نمی کردم و تسلیمش می شدم .. از چیزهای کوچیک مثل نشستن کنارش تا دم دمای صبح تا اینکه پریسا تکالیف مدرسه رو انجام بده تا تلفن کردن به جایی برای گرفتن وقت و هماهنگی (مثلا مطب دکتر). 


بیچاره محبوبه تو خواب هم نمی دید که نتیجهی تلاش همه ی این سالهاش ، بایسته رو به روش و بگه تو بدترین مادری هستی که ممکن بود نصیب من بشه و شده . چون ادمی هستی که عاشق اینی که دیگران وابسته ت باشن و بهشون محبت اضافه میکنی و با من هم همین کار رو کردی تا الان تو سن بیست و سه سالگی محتاجت باشم ؛ این رو بدون که سر سوزن احترامی پیش من نداری!


البته تاکید میکنه که نمیگم از تو متنفرم، از مادری تو متنفرم وگرنه تو رو خیلی هم دوست دارم . (البته محبوبه فرق این دوتا رو خیلی متوجه نمیشه و معتقده وقتی به کسی میگن من از اینکه تو مادرمی متنفرم، همون معنی رو داره که از خودت هم متنفرم... خودم رو بجاش گذاشتم احساس میکنم فرهنگ لغات ما که تقریبا همسن و سالیم با فرهنگ لغات پریسا و دخترهای همسنش مثل مهردخت،  فرق داره چون منم تقریبا همین حس رو از شنیدن این جمله می گیرم) 


حالا اینکه محبوبه داره کار میکنه و خرج زندگی خودش و پریسا رو میده یه طرف، اینی که پریسا با قابلیت هایی که داره و میتونه امثال خیلی از دخترهای  دیگه که تو این شهر دارن کار میکنند و کمک هزینه ی زندگی هستند ولی اصلا حاضر نیست کار کنه (یعنی چون بلند پروازه کارهای خیلی لاکچری رو می پسنده) یه طرف.. ولی مشکل اصلی اینه که پریسا از محبوبه توقع کارهای فیزیکی هم داره . 


متاسفانه همین چند شب پیش محبوبه از سرکار رسید کلی خرید کرده بود، وقتی آمد، پریسا خونه رو مثل هر روز تر و تمیز کرده بود ( طبق اظهارات محبوبه و تایید پریسا : در حد اینکه دو سه تا لباس از شب قبل روی مبل مونده بوده و جمع کرده یا گلدونی که مادرش صبح قبل از رفتن به اداره گذاشته کنار سینک ظرفشویی اب داده رو گذاشته سرجاش ) 


بعد محبوبه از راه رسیده شام مورد علاقه ی پریسا رو درست کرده،  داشته از خستگی می مرده که تعمیر کار ماشین زنگ زده گفته ماشین رو بیار بذار تا یکساعت دیگه ایرادش رو برطرف میکنم . 

دوباره لباس پوشیده ماشین رو برده داده تعمیرگاه نشسته اونجا و بعد از تعمیر،   برگشته . 

پریسا شام خورده و محبوبه از خستگی چرت زده و بعد پریسا بهش گفته لباس هایی که من انداختم تو ماشین لباس شویی رو تو ، پهن کن .

 ساعت نزدیک یک صبح بوده ، محبوبه هم گفته من دارم می میرم از خستگی نمی تونم . 


پریسا هم گفته : میخواستی خودت رو انقدر خسته نکنی ، مگه برای من رفتی تعمیرگاه ؟  مادرت رو بردی دکتر خسته شدی، میخواستی بگی من نمیتونم مگه بخاطر من کردی ؟کمتر گوشی دستت بگیر تا انقدر خسته نشی .


اینجا محبوبه انقدر بهش برخورده که تا پاسی از شب گریه کرده و با هق هق گریه ش خوابیده . صبح هم پاشده ساکش رو پر از وسایل ضروریش کرده و از دوست خیلی صمیممون خواهش کرده که اجازه بده تا مدتی تو خونه ی مستقلی که دوستمون داره زندگی کنه .


 (دوستمون تازگی ها مادرش فوت کرده و فقط یه خواهر داره که خارج از ایرانه و فعلا خونه ی مادرش بصورت مبله و مستقله و کسی ساکن نیست) 


دیشب رفته اونجا مونده ولی میدونه که نمیتونه برای همیشه اونجا بمونه . 

یه پدر و مادر پیر هم داره که نمیخواد اونا متوجه بشن چون میدونه خاله ها و دایی  دخترش دخالت میکنند و میخوان برای این اتفاق بین مادر و دختر دعوا راه بندازن.


 پریسا هم مرتب تماس می گیره که من دلم برات تنگ شده و حق نداری منو رها کنی بری . ( به هر حال غیر از وابستگی عاطفی ، همه کار زندگی براش سخته و نمیتونه تنها زندگی کنه) 


محبوبه امروز میگفت شاید مجبور بشم هتل و مسافرخونه رو امتحان کنم . قبول هم نمیکنه برگرده خونه، چون حرمت ها بین خودش و پریسا از بین رفته و بسیار دلشکسته ست . از پریسا کینه به دل نداره ولی میگه دیگه کشش زندگی کردن باهم رو ندارم . 


درضمن همسر سابقش چند سال پیش فوت کرده و پریسا نه قبول میکنه و نه اصولا پدری در کاره که بره پیش اون .


 راستش منم دیگه نمیدونم محبوبه رو چطور راهنمایی کنم . بیاید کمک کنید عقلامونو بذاریم رو هم . 


اهااان راستی از مشاوره و این چیزا هم نتیجه نگرفتن خودم خیلی تشویقشون کردم به این کار ولی یه مدت بعد مشاورشون گفت پریسا تو دنیای غیر واقعی سیر میکنه و همکاری نمیکنه . 


ضمن اینکه برای بار هزارم به خودم و جوون تر ها یاد اوری کنم که "عاقاجون،  بچه ها رو وابسته بار نیاریم" .

 خود من کم تو این زمینه اشتباه نکردم و به مهردخت کم سرویس های اضافه ندادم . 


خیلی سخته آدم تو پنجاه و یکسالگی انقدر مستاصل و دل شکسته باشه 


دوستتون دارم 


نظرات 42 + ارسال نظر
گل بهی شنبه 1 شهریور 1399 ساعت 12:33 ق.ظ https://golbehi977.blogsky.com/

راستی اینم بگم به پریسا حسودیم شد چون مادرش موافق استقلالشه من یکی از بزرگترین فانتزیا و رویاهام تنها زندگی کردنه و این برای خانواده ام تابو محسوب میشه

ای جااان ...
آره گل بهی جون میدونم این دغدغه ی خیلی از جوونهاست.

گل بهی شنبه 1 شهریور 1399 ساعت 12:29 ق.ظ https://golbehi977.blogsky.com/

ناراحت کننده بود مهربانو جان..از نظر من اگر بخوایم مشکلات رو بر اساس سختی و آسونیشون دسته بندی کنیم سخت ترینش میشه مشکل داشتن با خانواده..
اینجور که پیداست پریسا دختر لوس ،وابسته و بی اعتماد به نفسی هست که محبت و مراقبت زیاد تنبل و ناتوان بارش آورده مهربانو جان من معتقدم این مادر و دختر باید باید حتی برای مدتی هم شده جدا از هم زندگی کنن هم برای اینکه اعصاب همو فرسایش ندن و هم برای اینکه پریسا خودش رو محک بزنه شاید رفت دید نمیتونه برگشت شایدم دید باید خودشُ بهتر کنه و خواست ادامه بده استقلال رو..
اگر محبوبه منعش کنه و با همین وضعیت کنار هم زندگی کنن روشون خیلی بیشتر تو روی هم باز میشه و اینکه پریسا مادرشُ بیشتر از قبل متهم به بچه لوس کنی میکنه :)

متاسفانه همینطوره
منم نظر تو رو دارم ولی انگار خیلی خوب دارن پیش میرن امیدوارم تداوم داشته باشه

مینو دوشنبه 27 مرداد 1399 ساعت 08:06 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام مهربانیش جان.یکی از اقوام ما هم دختر بیست و هفت هشت ساله ای داره و دقیقاً درگیر مشکلی خیلی شدیدتر از محبوبه خانشم هست .یعنی این دختر خانم وابستگی عاطفی هم نداره.فقط مادرش نمیتونه بدون اون نفس بکشه.دختر خانم هم میریزه ،میپاشه ، خرج میکنه ، سفر میره ،با داد و فریاد و کولی بازی خدمات میگیره و مادرش هم فقط غر میزنه و سرویس میده.همون نا نهادن سنگ کج از روز اول.
محبوبه خانم بهتره قاطعیت به خرج بدهو ست از سرویس دادن بردآره

سلام مینوی عزیز و نازنین
وااای خیلی متاسفم واقعا

کیهان یکشنبه 26 مرداد 1399 ساعت 08:36 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

سلام مهری جان
خوب هستید؟همه چی روبراهه؟ خدا را شکر
من هم بد نیستم

سلام کیهان جان
خدا رو شکر خوبیم
خوب باشی دوست عزیز من

شادی شنبه 25 مرداد 1399 ساعت 09:43 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

فکر کنم بیشتر مادرهای نسل ما همینطور هستند من خودم وقتی چند بار به نبات می‌گم کاری رو انجام بده و اونم میگه باشه ولی همون موقع انجام نمیده حوصله ندارم صبر کنم و خودم اقدام می کنم
سبک زندگی ما با بچه های امروز فرق می کنه و تحملش برای ما سخته
نبات که وقتی مثلا میز شام رو جمع می‌کنه ( اونم نصفه نیمه و یک ساعت بعد از شام) فکر می کنه خیلی کمک کرده یا جارو برقی کشیدن نصف خونه براش تا دوهفته کار مهمی محسوب میشه
کلا عشقی کار می‌کنه
به نظر من بهترین کار همینه که دوستتون انجام داده شاید دخترک به خودش بیاد مشروط به اینکه دلسوزی مادرانه غلبه نکنه و مدتی دندون رو جیگر بذاره

والا منم گاهی به همین مشکل میخورم با مهردخت.

ملیکا جمعه 24 مرداد 1399 ساعت 11:32 ب.ظ

سلام مهربانو جان
به قول دوستی می گفت ما هیچکدوم روانشناس به دنیا نیومدیم و بر اساس تربیت و رفتارهایی که با ما شده یا آموزش های مدرسه و دانشگاه و گاهی باورها و سنت ها که اکثرا اشتباه هستند، به نتایجی رسیدیم و بچه مونو تربیت کردیم.تازه تازه داره رسم میشه که کسی که می خواد ازدواج کنه پیش مشاور بره یا کسی که می خواد بچه دار بشه دوره هایی ببینه یا آقایون هم کمک حال خانم ها باشن.
مسلما محبوبه جان هم نمی دونسته مهر و محبت زیادی به بچه اش، باعث بالا رفتن توقعات او بشه، شاید فکر می کرده که عشق بی دریغ به فرزند اینطوریه،گاهی بچه ها مخصوصا دخترها از کار زیاد مادر و احساس خستگی او، بیشتر احساس دلسوزی و کمک و یاری می کنن.
کاش مرز بین افراط و تفریط و فرق بین قاطعیت و عصبانیت و مهربانی رو با دلسوزی های بی مورد می دونستیم.
امیدوارم هر چه زودتر راه حل اساسی پیدا بشه و به نتایج و تفاهم رضایتمندی برسن.
البته به نظر من اگه در توان محبوبه جان باشه و پریسا جون هم راضی باشه، رفتن به خارج برای پریسا و ادامه تحصیل و کار در اونجا بد نیست.

سلام ملیکای عزیزم
کاملا درست میگی .. من خیلی درکش میکنم چون نوع زندگیش اینکه فرزند دختر داره و متارکه کرده و ... شبیه خودمه
منم فکر میکنم خوبه پریسا از ایران بره ولی ملیکا جون بچه هایی که اینجا از پس خودشون برنمیان برن اونجا هم دردسر میشن و پول به فنا بده ... بنظرم باید اینجا تمرین استقلال کنه

رها جمعه 24 مرداد 1399 ساعت 11:32 ق.ظ

سلام مهربانو جان. من مدتیه با وبلاگتون اشنا شدم و بیشتر مطالبتون رو خوندم و خواستم از دید یه فرزند هم نظرم رو در این مورد بگم. من ۳۵ سالمه . یه خواهر کوچکتر و برادر بزرگتر دارم. از وقتی یادمه مادرم مریض بوده و به عنوان دختر بزرگتر وظایف با من بوده، دوسال اخیر هم که متاسفانه بیماری سرطان مادرم باعث شد کلا وظیفه نگهداری برعهده من باشه و حالا بعد از فوت مادرم خدمت رسانی به پدرم و خواهر وبرادری که ازدواج کردن و به عنوان مهمان به خانه پدری می یان به گردن من افتاده. من شانس ازدواج و آرزوی ادامه تحصیل در خارج از کشور رو برای شرایطی که داشتم از دست دادم وراستش تا حدی مادرم رو مقصر شرایط موجود میدونم . چون شانس زندگی رو از من گرفت و همه رو عادت داد که من به عنوان خدمترسان هستم بهشون. متاسفانه گاهی پدر و مادرها در مسولیت دادن به بچه ها تعادل رو رعایت نمیکنن ویا از اون طرف می افتن یااز این طرف بچه تبدیل میشه به مادر مادرش. امیدوارم مشکل این خانواده به زودی حل بشه و این دختر هم قدر مادرش رو بدونه و در ارامش زندگی کنند. راستی مهربانو جان ببخشید اگه زحمتی نیست من یه راهنمایی ازت میخوام من یه ماهه اسلیو انجام دادم اضافه وزن بالایی دارم میخواستم بپرسم شما برای تقویت مو دارو یا درمان خاصی درطی کاهش وزن انجام دادید چون من خیلی از این قضیه نگرانم که طبق گفته یه سری موهام از بین بره. ببخشید طولانی شد پای درد دل یه دختر بگذارـ ممنونم ازت.

سلام رهای عزیزم
ممنونم که قابل دونستی درد دل هات رو با ما شریک شدی
خدا مامان رو رحمت کنه خیلی متاسف شدم و بهت حق میدم خسته و دلزده باشی از اوضاع ... فیلم وارونگی رو اگر ندیدی ببین حتما و پیشنهاد میدم با خواهر برادرببین .
رها جون ریزش مو بعد از اسلیو طبیعیه تقریبا سه ماه بعد شروع میشه و بعد از مدتی هم خوب میشه . پیش کی جراحی کردی؟ معمولا خود جراح یه چیزایی مینویسه . مثل a-vigel یا d-vigelکه ویتامین آ و دی هستن. برای مو هم آمپول و قرص بیوتن و بپانتن میدن اما حتما باید دکترت تجویز کنه اگر جراحت اهل این حرفا نیست یه دکتر پوست و مو خوب انتخاب کن و مشاور تغذیه و براش شرح بده و بذار از روی آزمایشات کمکت کنه .
قربونت عزیزم ممنون از کامنتت

طیبه پنج‌شنبه 23 مرداد 1399 ساعت 11:06 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog

سلام مهربانوی عزیزم
متاسفانه من یاد خواهرم افتادم، همون که همیشه گفتم دبیره و یک سال مونده تا بازنشسته بشه و سرشار از انرژی منفیه همیشه
و دختر و پسرش هم تحت تاثیر همین موضوع و البته مهم تر اینکه خواهرم از نظر جسمی بیماره اما از نظر روحی بیماااااارتره خیلی و همیشه در گذشته است و به روز نمیشه، همیشه در حال کاویدن گذشته و تقصیرها رو به گردن بقیه انداختنه
متاسفانه بچه های اون هم همینطوری بار اومدن،( دخترش بدتر) البته دختر خواهر من ۱۷ سالشه با این وجود کار خوب پیدا کرده و کار می کنه و نمره هاشم عالیه ولی پسره ابدا حاضر نیست کار کنه با ۲۵ سال سن، چون کار مورد علاقه اش پیدا نشده
ولی به طور کلی محبوبه مثل خواهرمه و تا حدودی زندگی هاشون شبیه هم
خواهرم ابدا مشاوره رو قبول نداره یعنی قبول داره ها ولی فکر می کنع فقط بچه هاش نیاز به مشاوره دارن در صورتی که اول خودش رو باید اصلاح و درک کنه و از گذشته بیاد بیرون
من برای خواهزم خیلی ناراحتم ولی واقعا انرژی های بسیار منفی ، بسیار منفی داره و واقعا یه کم بیشتر باهاش حرف بزنم یا همدردی کنم تا ارامش بگیره ، خودم داغوون میشم.الان همه مون نسبت بهش اینطور شدیم و همیشه در حال ثابت کردن اینه که ما خواهربرادرها همه مون خیلی بدبختیم

سلام عزیز دلم
چقدر متاسف شدم برای موضوع خواهر و بچه هاش. نه خدایی محبوبه انقدر شاد و پر انرژی و مثبت اندیشه اصلا باورت نمیشه.
متاسفانه پریسا بیشتر این روحیه رو داره

لیدا چهارشنبه 22 مرداد 1399 ساعت 09:18 ب.ظ

ترسیدم.منم خیلی برا دخترم کار میکنم.7

بترس لیدا جون .. تعادل رو رعایت کن عزیزم ... نه خشونت و بی تفاوتی نه سرویس بیش از حد

سهیلا چهارشنبه 22 مرداد 1399 ساعت 08:44 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

شاید بشه پله مله وظایف پریسا رو بهش داد.مثلا از امروز شستن ظرف ها با پریسا.یه دفعه بارش زیاد نشه.بعد از یه مدت آشپزی.مثلا.بعد جارو و نظافت.مثلا.دیگه عقلم قد نمیده.هر چی باشه مادر و دخترن.طاقت جدایی ندارن.

دقیقا طاقت ندارن سهیلا جون ... متاسفانه پریسا خوبه هااا یهو از زیر کار شونه خالی میکنه

amir چهارشنبه 22 مرداد 1399 ساعت 07:34 ب.ظ http://mehrekhaterat.blog.ir/

سلام ، پستی با موضوع داروی طب ایرانی برای افزایش سیستم ایمنی بدن در برابر کرونا نوشتم ، پیشنهاد میکنم مطالعه اش کنید.

( متاسفانه نتونستم لینک کوتاه شده اش رو بذارم چون میگه امکان درج این کامنت نیست ، اما اگه بیاید وبلاگم ، میتونید رونوشت اون پست به خودتون رو در وبلاگم ببینید )

ممنون میام امیر جان

شیرین چهارشنبه 22 مرداد 1399 ساعت 05:06 ب.ظ

سلام مهربانوی نازنینم. یادم نیست آخرین بار کی اومدم پیشت ولی تقریباً شش ماهی ازش میگذره. چقدر دلم تنگ شده بود برای خودت و نوشته‌هات. حدود یک ساعت و نیمی میشه که دارم مطالب گذشته رو میخونم. با خوندشون خوشحال شدم،بغض کردم، دلم تنگ شد... به نظرم این شش ماه پر اتفاق‌ترین شش ماه عمرم بوده! از مهاجرت بگییییر تا کرونا و ندیدن چندین ماهه‌ی خانوادم.راستی با اینکه خیلی دیره ولی تولدتون خیلی مبارک باشه. الهی که همیشه سلامت و دلخوش کنار خانوادتون باشید. شما چهار سال از مادرم کوچکترین و با دیدن عکس زیباتون دلم خیلی هوای مادرم رو کرد. چقدر خوبه که نزدیکین به پدر و مادرتون. چقدر کرونا باعث شد بیستر قدر داشته‌هامون رو بدونیم. بخاطر پراکندگی ذهنم کامنتم هم موضوعاتش پراکنده شده!خلاصه که خیلی دلم براتون تنگ شده بود. روز و روزگارتون خوش عزیزم‌.

سلام شیرین جانم
ای جااان بسلامتی عزیزم . خیلی هم کامنتت مثل اسمت شیرین و دلچسب بود . میدونم که چقدر دلتنگی ولی برات خیلی خیلی خوشحالم و امیدوارم راه روشنی پیش پات باشه .
از صمیم قلب دلم میخواد مهردخت بره و متاسفانه با این هزینه های سنگین راهی به ذهنم نمیرسه مگر اینکه پدرش بره و ببرتش .
بابت همه ی تبریکات ممنونم دوست دارم و برات کلی انرژی مثبت می فرستم

amir چهارشنبه 22 مرداد 1399 ساعت 08:28 ق.ظ http://mehrekhaterat.blog.ir/

سلام.
چندین بار اومدم اینجا هی نظرمو نوشتم و هی پاک کردم ولی اینبار دیگه مینویسم و ارسالش هم میکنم

ببنیید ، شما مادرید و نگاه مادرانه داشتید و این باعث شده یه طرفه به قاضی برین . من طرف دختره رو میگیرم ، تا زمانی که شما نگاهتون ، نگاه به زندگی اون دختر نباشه نمی تونید متوجه بشید که ماجرا چیه و دنبال راه حل باشید .

درسته که دوستانتون ، راه حل هایی ارائه دادن اما به نظرتون چقدرجواب میده ؟ یا بهتر بگم چند روز جواب میده ؟

الان میخواید بگید که اون مادر دخترشون خیلی لوس و وابسته بار اورد و داره چوبشو میخورده و شما دارین از یه همچین دختری حمایت میکنید؟ واویلا!!!! نه خیر ، من دارم میگم شما اول نگاهتون رو عوض کنید ، بعد ببنینید کدوم استراتژی باعث میشه که طرف مقابل ، طبق قوانین شما بازی کنه .

و راه حل ، راه حل ها برای هر کسی فرق میکنه اما همه یه اصل دارن ، با چیزی که دوست داره تحریکش کن ، حرفهایی که دوستان زندن فقط میشه قوانین این بازی ؛ اما این قوانین زمانی بدردبخور هستن که انگیزه ورود به این بازی وجود داشته باشه وگرنه چه بدرد میخوره؟

بذارید یه مثال بزنم ، تا حالا به خاطر علاقه به یه چیز ، مجبووووووووور شدید یه کارو ای رو رغم میل باطنتیون انجام بدید ؟ مجبوووووووووور ها!چون به نتیجه اش نیاز داشتید؟؟؟

حالا این کامنتو جواب بدید ، منم برم چائیم رو گازه .

سلام
امیر جان اگر به پست و جواب من به بعضی از کامنت ها دقت کرده باشی، نوشتم که پریسا بشدت به محبوبه وابسته ست .. اینجا منظورم وابستگی عاطفیه نه فیزیکی .
بنظرم عشق به کسی یا چیزی همه ی راه های سخت رو ، اسون میکنه اتفاقا من خیلی وقتا تو این زمینه با مهردخت هم مشکل دارم چون میگه خیلی دوست دارم بعد میگم فلان کارو بکن میگه الان حال ندارم بعدا انجام میدم . خب این چه دوست داشتنیه؟! مهردخت میگه چه ربطی داره ؟ ولی من میگم ربط داره ... من هر کاری برای خوشحال کردن یا راحت ترکردن زندگی کسی که دوست دارم انجام میدم به همین ترتیب وقتی پدر مهردخت هم بهم می گفت دوست دارم ولی بهم آسیب میزد رو نمی فهمیدم یعنی چی!!!
حالا برگردیم به پریسا .. پریسا میبینه مادرش چقدر زحمت میکشه ، چقدر دوسش داره و چقدر پاش ایستاده ولی توقع های حداقل محبوبه رو برآورده نمیکنه و باز میگه از دوریت می میرم !!
از نظر پریسا اینکه تمام روز تو خونه در حال استراحته بعد دوتا لباس از روی مبل رو جمع میکنه ، یعنی ته تلاشش رو کرده .. به محبوبه میگه من سقف تلاشمو به تو ارائه دادم .
هیییچ چیزی هم نیست که ازش بگیری برا مهم باشه الا گوشیش که یه بار محبوبه گرفتش رسما دیوانه شد و واقعا داشت خودشو می کشت
اگه چاییتو خوردی بیا جواب بده

نگین سه‌شنبه 21 مرداد 1399 ساعت 11:04 ب.ظ http://www.parisima.blogfa.com

اول اینو بگم که چقدر دل مهربونی داری که همیشه بفکر حل مشکلات دیگرانی.. خدا همیشه برات خوش بخواد عزیزم ...

و خیلی خیلی متاسف شدم برای دلشکستگی محبوبه..

روحش شاد مادربزرگم همیشه میگفت: خشت اول گر نهد معمار کج، تا ثریا میرود دیوار کج ..

و متاسفانه باید بپذیریم که اکثر ما مادرای ایرانی همون خشت اول رو کج میذاریم و خیلی خارج از حد متعارف به بچه هامون سرویس میدیم و اسمش هم میذاریم عشق مادرانه!
و زمانی به خودمون میاییم که تقریبا شخصیت بچه ها شکل گرفته و برای جبران اشتباهات قبلیمون خیلی دیره ..

بهرحال دوستان گفتنی ها رو به زیبایی گفتن و من با کامنت نیلوفر جان و نسرین جان موافقم و محبوبه باید خیلی جدی اما با ملایمت( یعنی مهر و قاطعیت توأم) بشینه با دخترش صحبت کنه و بگه ادامه این وضعیت براش ممکن نیست .. این حرف مثل تیغ جراحی عمل میکنه، درسته میبره و زخم میکنه اما برای بهبوده..

ولی خداییش فکرشو که میکنم میبینم خیلی کار سختیه ها..
از صمیم قلب دعا میکنم خدا مشکل این مادر و دختر رو حل کنه..
این وضعیت مثل یک باتلاق میمونه که هرچی زمان بیشتری بگذره هم مادر و هم دختر بیشتر توش فرو میرن ...

قربونت برم نگین جونم لطف داری عزیز من
روحشون شاد باشه واقعا حرف قدیمی ها رو باید با طلا نوشت .
خدا کمکشون کنه خیلی هم سخته

زری سه‌شنبه 21 مرداد 1399 ساعت 05:15 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

خوب خیلی قضیه سخته چون ما تو جامعه ای زندگی میکنیم که امکان داره هر حرکت ما باعث ضربه ی وحشتناکی به عزیزانمون بشه. مطمینا محبوبه خانم اگر زیادی این دوری را ادامه بدهد پریسا با یه شخصی وارد رابطه میشود که نیاز به هم صحبت بودنش و همراهی اش را جبران کند. و خوب هیچ تضمینی نیست که اون شخص زن یا مرد ادم حسابی باشد. باید حواس محبوبه به این نکته باشد چون ما ادمها وقتی از جایی که نیاز به محبت داریم با شدت طرد بشیم انگار لج میکنیم و میگیم اصلا نخواستم و میتونم با دیگری این نیازم را برطرف کنم.
بنظرم پریسا داره زرنگ بازی در میاری که از مامانش سواری بگیره:) یعنی اگر ببینه محبوبه حاضره دعواها و قهرها را تحمل کنه اما سنگر را خالی نکنه پریسا میشینه سرجایش!
محبوبه هم با ادبیات خود پریسا وارد بشه بهش بگه عزیزم من خودت را دوست دارم اما دیگه نمیتونم ذره ای اخلاق مزخرفتت را تحمل کنم (شوخی کردم به جای کلمه ی مزخرف تمام ایرادهایی را که به ذهنش میرسه بذاره)
و در آخر فقط باید محبوبه استقامت کنه و ظرفیتش و تحملش را ببرد بالا و در خانه کنار دخترش بماند اما کوتاه نیاید حتی اگر شده هر کدام برا خودشون جداگانه غذا بپزند . ... البته که میدونم این حالت خوشایند نیست اما منظورم اینه تا این اندازه محکم بمونه! پریسا زرنگه اگر ببینه کوتاه بیاد چیزهای بیشتری گیرش میاد حتما کوتاه میاد.
ببخشید من در همین اندازه ی پست شما اطلاعات دارم و شاید برداشتم اشتباه بوده باشد.

درست فکر میکنی زری جون و کارشون خیلی سخته . راه حلت رو بارها اجرا کرده یعنی گفته دیگه با این شرایط نمیتونم ولی بعد از یه مدت به خودش اومده دیده همون اش و همون کاسه ست

سمیرا سه‌شنبه 21 مرداد 1399 ساعت 01:46 ب.ظ http://Samisami64.blogfa.com

مهربانو جون ولی دلم میخاد اینو بگم:

من وقتی میام وبلاگت انقد چیزای خوب و مفید
یاد میگیرممث مشاورها میمونی

آدم خوشش میاد از حرفات و راهنماییات و..

قربونت برم لطف داری عزیز دلم

سمیرا سه‌شنبه 21 مرداد 1399 ساعت 01:45 ب.ظ http://Samisami64.blogfa.com

چی بگم ..گفتنی هارو دوستان گفتن دیگه

.
.
‌.
خودت خوبی؟؟؟ مهردخت جان خوبه؟؟؟

مامان گلت بهترن؟؟؟

ممنون عزیز دلم ما دوتا خوبیم مامان خیلی بهتره

سوده سه‌شنبه 21 مرداد 1399 ساعت 11:13 ق.ظ

سلام مهربانو جان
من بچه ندارم شایدم نمیدونم مهر مادریو اما بنظرم محبوبه خانم جدیت ندارن اگر همینجور کوتاه بیان دخترشون درست نمیش بعضی قانون ها باید بزارن که جز در موارد خاص باید بهش پای بند بمونن لباس درنیاوردن از ماشین بزارن بمونه یک ماه هم شد بمونه ظرف نشستن بزارن ظرف شویی پر بشه از نظر مادی محدود کنن دخترشونو تا بفهمه زندگی سختی های خودشو داره وقتی همه چی براش فراهم باشه چرا باید این دختر انگیزه کار داشته باشه چون زحمت و تلاشی برای خواست های اولیه و معقول زندگی نداره پس دنبال بلند پروازی هست رفتن خودشم از خونه کار اشتباهیه ایشون حتی مدیریت رفتار خواهر برادرها با دخترشونو ندارن بهتره محبوبه خانم اول روی خودشون کار کنن به نظرم زودتر و بهتر نتیجه میگیرن امیدوارم به نتیجه خوبی برسن:

سلام سوده جان
نه درست میگی متاسفانه محبوبه جدی و مقتدر نیست .
ممنون از کامنتت عزیزم

فرناز سه‌شنبه 21 مرداد 1399 ساعت 11:04 ق.ظ

سلام عزیزم . دقیقا موضوعی رو که گفتی درک میکنم . منم یک دختر یازده ساله دارم و شاغلم ولی خیلی مستقل بارش آوردم و توی این شرایط که مهد بسته است از برادرش مراقبت میکنه و ناهار گرم میکنه و با هم میخورن . اتاق خودشو مرتب میکنه و خلاصه به تنها موندن عادت داره . اما متاسفانه خانواده همسرم که سه تا خواهرشوهر دارم خیلی خیلی بهم وابسته هستن و در طول هفته اکثرا با همند. یکسال پیش مادرشوهرم فوت کردن و یک دختر 36 ساله مجرد دارن و پدرشوهر در قید حیات هست . اما شاید باور نکنی از وقتی مادرش فوت کرده میگه یک ساعت هم نباید منو تنها بذارید . دو تا خواهرا با اینکه هر کدوم شوهر و بچه دارن سه روز هفته رو تقسیم کردن میان میمونن و هی میگن ما نمیتونیم اینا رو تنها بذاریم . واقعا برای هممون مشکل ساز شده از طرفی خواهرا خسته شدن . شوهراشون غر میزنن و از طرف دیگه حریف این خواهر کوچیکه نمیشن . بعد از یکسال هر شب گریه میکنه تا صبح بیداره البته اونا رو هم نمیذاره بخوابن. و همشون مریض شدن . من هر چی باهاش صحبت میکنم نتیجه ای نداره . هی بهش میگم دنبال کار برو سرت گرم بشه . روی خودت کار کن . وابسته نباش . اصلا نگار نه انگار . توی سی و شش سالگی فقط یک کاردانی علمی و کاربردی گرفته و کاملا تو خونه بیکاره . خلاصه برای من درس عبرتی شده بچه ها رو طوری بار بیارم اگه یک روز نبودم بتونن دووم بیارن و زندگی کنن . متاسفانه مادرشوهر من اینطور نبود . حتی این دختر شبا باید پیش مادرش میخوابید .اینم از نتیجه کار هم زندگی خودشو خراب کرد همه مزاحم بقیه است. شوهر منم اوایل ازدواج به شدت گریه میکرد باور میکنی مرد سی و چهار ساله که شانزده سال پیش دیر هم بود برای ازدواج . همش به یاد مادرش بود و ما هفته ای سه روز خونه اونا بودیم. من خیلی اوایل ازدواج سختی کشیدم . تا خدا رو شکر به به دنیا اومدن دخترم اوضاع بهتر شد

سلام فرناز جان چقدر از مادری کردنت لذت بردم عزیزم و چقدر متاسف شدم از مشکلی که تو خانواده ی همسرت به وجود آمده ... متاسفانه زندگی اون دختر نابود شده
من چون خودم خیلی برای یادگرفتن زندگی تلاش کردم خیلی برام عجیبه که کسی به مشکلش اگاه باشه و برای خودش کاری نکنه .. خود من همیشه با کارهایی که برام سخت بوده خودم رو به چالش کشیدم و موفق هم شدم . بهت برای داشتن چنین روش تربیتی تبریک میگم

parinaz سه‌شنبه 21 مرداد 1399 ساعت 08:02 ق.ظ http://parinaz95.blogfa.com

با وجود اینکه خودمم هم سن و سال پریسا هستم ولی خیلی ناراحت محبوبه شدم،یعنی دلیل نمیشه چون سنم به پریسا نزدیکه حق به اون بدم ولی معمولا افرادی که تو یه رده سنی هستن بیشتر همو درک میکنن.
محبوبه جون از روی محبت زیاد خودش به درد سر انداخته و خیلی براش ناراحتم که مشاور هم نتونسته کمکش کنه.به نظرم قهر کردنش خوبه و اینکه اگر هم برگشت خونه به قهرش ادامه بده و بذاره پریسا کاملاااا احساس عجز کنه .
بلند پروازی خوبه زمانی که برای رسیدن بهشون هم حرکت کنی نه اینکه بشینی و دست رو دست بذاری بگی من آرزوهای بزرگ دارم

پریناز جانم پاراگراف آخرت رو باید پریسا با طلا بنویسه بذاره جلوی چشماش و تکرار و تمرین کنه که بلند پروازی فقط به حرف نیست

نیلوفر طلایی سه‌شنبه 21 مرداد 1399 ساعت 07:04 ق.ظ

اسممو یادم رفت کامل بنویسم طلاییش جاموند. مهربانو جونم ناراحت شدم و به نظرم مشکل این خانم فقط وابستگیش نیست چون وابستگی جداست ولی این دختر دیگه علنا داره توهین میکنه و اول باید رفتارش رو اصلاح کنه و بعدش فکر مشکل وابستگیش باشه، ممکنه آدمی وابسته بار بیاد ولی احترام پدر و مادرشو دیگه نگه داره، اینطور به نظر نمیاد که طرزبدخوردهای این چنینی همه یا نمیدونم، حداقل بیشترشون، از کمبودها ناشی میشه؟

تو طلایی خودمی
چی بگم؟ مسلما بی تاثیر نیست

نیلوفر سه‌شنبه 21 مرداد 1399 ساعت 06:51 ق.ظ

سلام مهربانوجونم

سلام نازنینم

افق بهبود سه‌شنبه 21 مرداد 1399 ساعت 12:05 ق.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

فامیلی داشتیم با پسر یکی یدونه شون همینطوری تا کردن و دیگه چی بگم الان پسر رو با قرص و دارو نگه داشتن از اون بلندپروازیاش کوتاه اومده ولی دیگه برای زندگی معمولیشم دیر شده
حتی یه مقطعی ازش اینقد شاکی شده بودن که خانوادگی از خونه رفتن
یه خورده شوکه کننده س
یه میکروفن یا یه دوربین بذار تو خونه و چند مدت بره راه کار من اینه
سخته ولی خوب من همین به ذهنم میرسه
باید متوجهش کنه که اونم دختر خوبی برای مامانش نبوده حتی ادم خوبی برای مستقل با خودش نبوده هر چی دیر تر اینو بفهمه بدتر میشه

وااای متاسفم معمولا همینطور میشه نهایتا"
خیلی خوب گفتی عزیزم .. پریسا باید بفهمه دختر خوبی برای مادرش نبوده کاش اینو بفهمه

رهآ دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 10:02 ب.ظ http://Ra-ha.blog.ir

چقدر کامنت ها خوب بودن. و چقدر یاد گرفتم.
راستش تعریف من از وابستگی چیز دیگه ای بود. از این دید که به بچه مسئولیت بدیم بهش نگاه نکرده بودم.

ان شالله مشکل محبوبه و پریسا حل بشه. من همیشه میگم برای تغییر دیر نیست، سخت هست، ولی شدنی و زمان بر.


عززیز دلم ممنونم ان شالله که درست میشه

سحر جدید دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 07:06 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز ....
کاریه که شده و به خاطر نبود پدر محبوبه حق داشته محبت بیشتری به پریسا کرده ....ولی اینکه خونه رو ترک کرده به نظر من درست نبوده ......من فکر میکنم محبوبه بگه برگرده خونه ...بگه از امروز من خودم برای خودم غذا درست میکنم و لباسای خودمو میشورم و کارها ی شخصی خودش رو بکنه ....پریسا هم غذا و لباس و....برای محیط های به قول معروف مشاع مثل سرویس های بهداشتی و جارو کردن پذیرایی و مرتب کردن آشپز خانه هم قانون بذارن .....در حال حاضر هم چون پریسا استقلال مالی نداره محبوبه تو مایحتاج غذایی و پزشکی و ..مدیریت کنه ...ولی برای در خواست های دیگه ی پریسا یه مقرری تعیین کنه بده بهش ....تا خود پریسا مدیریت کنه ......شاید کارسازتر باشه .....ولی به هیچ عنوان از قوانین سر پیچی نکنن ....به خصوص محبوبه .....به خاطر مهر مادری اش ......براشون دعا میکنم خدا از این مخمصه نجات بده هردوتاشونو

سلام عزیزم
اتفاقا چند روز پیش با یه مشاوری صحبت می کردیم ، تفاوت های تربیت سهل گیرانه و مقتدرانه رو می شمردیم من گفتم که خودم همیشه طرفدار تربیت مقتدرانه بودم و هستم که ضمن اهمیت دادن به بچه باید اقتدار در کلام و عمل حفظ بشه ولی متاسفانه من خودمم سرویس اضافه به مهردخت دادم و اگر کمی حواسمو جمع نمیکردم الان مشکلاتم کاملا مشابه محبوبه بود و مشاور حرف قشنگی زد
گفت شما تک والد ها بخاطر نوع خاص زندگیتون مجبور بودید و باید یه محبت های اضافه می کردید چون بچه هاتون از نظر روانی بع دلیل جدایی والدین اسیب دیده بودند و تقریبا چاره ای نبوده ولی باید درضم حواستون رو هم جمع میکردید از حدش خیلی بیشتر نشه (تفاوت عملکرد من و محبوبه)
خیلی کارشون سخته و واقعا نیاز به دعا و حمایت روانی دارند متاسفانه پریسا خیلی بد پیله ست و راحت زیر بار قوانین نمیره

نسرین دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 05:18 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

تو بیا، هر شرطی بگی قبوله

عشق منی خواهر بزرگه

صفا دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 04:34 ب.ظ https://mano-tanhae-va-omid.blogsky.com/

چه موضوع خوبی رو مطرح کردی فکر کنم خیلی از ما مادرها چنین مشکلاتی داشته باشیم .
الان که این دختر تنها شده فرصت خوبی براشون هست که حدود وظایف رو برای همدیگه تعیین کنن .بهتر هست با حضور یک نفر سوم که دختر این دوستمون هم قبولش داشته باشه این موضوع مطرح بشه و اون نفر سوم نقش داور رو بازی کنه اول حرفهای هردو نفر رو گوش کنه و بعد نقاط قوت و ضعف رفتار هر دو نفر رو بهشون بگه و در نهایت ضمن نظر خواهی از اون دختر برای بهتر شدن اوصاع با هوشمندی راه حلها رو به سمت صحیح سوق بده و به صورت یک توافقنامه کتبی نوشته شده از طرفین تایید اجرا بگیره . زیادی طول کشیدن این جدایی هم برای هر دو طرف خوب نیست .

صفا جون با تغییر شیوه ی تربیت نسل ما که پدر و مادر شدیم نسبت به زمانی که خودمون بچه بودیم، وجود چنین معضل و گرفتاری بین خانواده ها حالا باشدن کمی کمتر یا کمی بیشتر خیلی نمود پیدا کرده و متاسفانه خیلی ها درگیر این مشکل شدن .
کاش اون نفر سوم پیدا بشه چون متاسفانه از نظر پریسا همه ی نفرات سوم دوست مادرش یا خانواده ی مادرش هستند که طرف محبوبه رو می گیرند . (یکیش هم منم )

الی دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 01:49 ب.ظ

سلام
عزیزم در حل این مشکل در مرحله اول محبوبه باید تغیراتی در خودش بده اول اینکه مطمئن بشه که ادامه روش قبلی ظلم به دخترشه وهر چه زمان بگذره دخترش امکان داشتن یک زندگی عادی رو کمتر داره تا زمانی که کاملا از دستش بده دوم اینکه دغدغه های خاله ودایی وعمه چی میگن یا میکنن رو بریزه دور چون در این مورد خاص کاری از دست اطرافیان بر نمیاد مگه اینکه خودشون مسئولیت قبول کنن که خیلی بعیده
مرحله بعدی قاطعیت هست هر آدمی باید اینو یاد بگیره که وقتی میگه نه محتملا با نه روبرو میشه کاری که محبوبه در جواب نمیکنم دخترش باید در خونه انجام میداد ونداد
محبوبه باید محل سکنی کوچکی اجاره کنه وحداقل برای یکسال خودش ودخترش ودر یک عمل انجام شده قرار بده وبه دخترش بگه که توانایی ادامه زندگی سابق رو نداره وبا وجود اجاره پولی برای هزینه های دخترش باقی نمیمونه ویکسال پیش رو خودش باید برای هزینه هاش کار کنه ودیگه برگشت وجود نداره وبرای بعد از این مدت بعدا تصمیم میگیره ودر این راه محکم باشه
اینها در صورتی هست که حرف دخترش حقیقت نداشته باشه ومحبوبه ناخواسته ودر ضمیر پنهانش واقعا تمایل به وابستگی دخترش نداشته باشه
میدونم که این روش برای هر دو خیلی سخته ولی متاسفانه اصلاح روشهای غلط اونهم اینقدر طولانی معمولادردناکه
با امید روزهای خوب برای این مادرودختر وشما

سلام الی جانم
کاملا درست میگی نازنین خدا کمکشون کنه ... گمان نمیکنم از نظر مالی تو این شرایط سخت اقتصادی و با قیمت های نجومی رهن و اجاره توانایی اجاره ی مسکن جدا گانه رو داشته باشه .

سپیده دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 01:45 ب.ظ

میدونی مهربانو بخش زیادی از این مشکل تقصیر محبوبه ست که البته از سر مهر و محبت مادرانه توام با ناآگاهی صورت گرفته که به نظرم الان دیگه باید جلوشو بگیره دیره و راه خیلی سختی در پیش داره و البته باید تلاش دوطرفه باشه اما محبوبه به نظرم برگرده خونه و در هفته یک یا دوشب خونه رو ترک کنه و همه چی رو بزاره به عهده دخترش البته روزهایی هم که خونه ست باید تقسیم وظایف کنن خیلی خیلی باید مصمم باشه که بتونه طاقت بیاره البته اگه نتیجه نده به نظرم باید کلا جدا بشن از هم...
مادر من فوق العادست اما واقعا گاهی اوقات از توجه زیادیش کلافه میشم و اعتراض می کنم بهش ( من پذیرفتم که بخش زیادی از این مشکل خود منم که دیر به فکر مستقل شدن افتادم) زندگی کردن با خانواده یه مسولیت دوطرفه ست مادرم مجبوره دعوت کردن مهموناش رو با برنامه های ما هماهنگ کنه منم مجبورم خیلی از رفت و آمدام رو هماهنگ کنم باهاش که مثلا برای ناهار منتظرم نمونه

دقیقا همینطوره سپیده جون
و بقول تو راه دشواری در پیش دارن . اصلا تو مسائل تربیتی هر قدر موضوع کهنه بشه اصلاحش سخت تر میشه .
خدا همه ی مامانای مهربون رو حفظ کنه و کمک کنه که درایت لازم رو هم توام با محبتشون داشته باشند

رها دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 01:03 ب.ظ http://golbargesepid.parsiblog.com

سلام مهربانو جان مدتهاست ازتون چیز یاد میگیرم ببخشید که در کامنت گذاشتن کاهلی میکنم
راستش فک میکنم خیلی بی تجربه تر ازین باشم که راهکاری بدم
فقط میگم تو تربیت بچه ها فقط پشتکار جواب میده و قاطعیت
پریسا میخاد وابسته نباشه خوب وابسته نباش پشتکار داشته باش از وابستگیت کم کن
مثلا تا امروز مامان برات فلان کارو کردن تو در این زمینه وابسته بودی
خب؟ از این به بعد هم میخای بی دست و پا و وابسته باشی؟
میدونین بچه ها متاسفانه یه توقعاتی درشون ایجاد میشه که کاملا بی جاست باید با تمام قوا تلاش کنیم که مسیولیت پذیر بار بیان
وختی عملکرد پا به عنوان پدر و مادر رو به چالش میکشن باید قاطع باشیم و نقاط ضعفشون رو به چالش بکشیم نباید شنونده باشیم فقط
چون اینطوری حس میکنن که داریم عملکردشون رو تحسین میکنیم
حتی اگه پریسا خانوم تا امروز مسیولیت پذیر نبودن یک قدم یک قدم باید این ویژگی رو تمرین کنن و در خودشون ایجاد کنن به کمک مادر و اطرافیان
و اما محبوبه خانوم هم پشتکار و قاطعیت نشون بدن مثلا میگین در مورد سلامت و دکتر و چک اپ
از همین الان به دخترشون بگن مسولیت رسیدگی به سلامتت خودت هستی
مثلا از وخت گرفتن و برنامه ریزی و هر چیزی یا پس انداز برای مواردی که اورژانس نیست مثل پوست و مو و زیبایی
یا مثلا خرید لوازم آرایش برنامه ریزی براش و پس انداز کردن براش
منظورم اینه که مثلا دو سه مورد رو به خودش واگذار کنن و دیگه به اون موضوعات کاری نداشته باشن
حتی همین الان که از دخترشون دورن میتونن واگدار کنن مسولیتش رو به خودشون
و برای بارهای بعد که دخترخانوم اعتراص میکنن عملکرد ایشون هم به چالش کشیده میشه
زیادی حرف زدم ببخشید
ولی میتونم هزار ساعت دیگه هم حرف بزنم در این مورد

سلام عزیزم خواهش میکنم دوست من
همون دیگه ، پریسا فقط ادعای استقلال رو داره و تلاشی در این زمینه نمیکنه چون انسان ذاتا" دنبال راحتی و رفاهه و خیلی همت میخواد که به این حسش غلبه کنه .
اختیار داری خیلی هم عالی و به اندازه ست کامنتت ممنون که وقت گذاشتی عزیزم

نگارا دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 11:00 ق.ظ

نظر من کو پس؟؟

عزیزم کامنتی قبل از این ثبت نشده

شیدا دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 09:50 ق.ظ

ولی به نظرم محبوبه خانم باید روش خودشو اصلاح کنه نه به خاطر دخترش بلکه به خاطر خودش به خاطر سواری زیادی که به بقیه از جمله دخترش داده حتی به پدر و مادرش. پدرو مادرش که فقط ایشونو ندارن قطعا خواهر و برادر دیگه ای هم داره که بد نیست اونا هم مسئولیت پدر و مادرشونو بپذیرن و به این بنده خدا اینقدر فشار نیارن یا مثلا همون تعمیر کار ماشین حالا اون اقا گفته الان ماشینو بیار ایشون چرا قبول کرده با وجود خستگی و گرما دوباره بپوشه و بره پس می تونسته با یه کلمه " نه" برای خودشم ارزش قائل بشه نهایت فردا با اسنپ یا تاکسی می رفته سرکار مگه همه آدما با ماشین شخصی رفت و آمد می کنن به نظرم باید نه گفتن رو یاد بگیره تا اینقدر از سرویس اضافه ای که به بقیه می ده راحت شه و برای خودش وقت داشته باشه حتی به دخترشم نه بگه همنطور که الان از خونه رفته و حاضر نیست برگرده و یه نه بزرگ به دخترش می گه
متاسفانه آدمایی که یه عمر به بقیه بله چشم می گم بالاخره و اکثرا تو میانسالی که سلامتی و کشش جوونی رو ندارن کم میارن و اینطوری مزد زحماتشون و می گیرن و همش با خودشون دودوتا می کنن که عه چرا اینطوری می گن بهم من که باهاشون خیلی خوب بودم دریغ ازاینکه باید گفت چون تو خوب بودی بقیه هم باهات خوب بودن وقتی خود واقعیتو نشون می دی نمی پذیرنت

شیدا جون با بخشی از نظراتت موافقم و با بخشیش نه .
محبوبه منزل شخصی خودش رو داره. پدر و مادرش بچه های دیگه ای هم دارن که محل زندگیشون و وقتشون از محبوبه آزاد تره پس تمام مدت در خدمت پدر و مادر هستند و گاااهی که همه شون مستاصل و گرفتارن از محبوبه خواهش میکنند و محبوبه هم با جون و دل می پذیره . این از موضوع پدر و مادرش
در مورد ماشین هم ، چون این ماجرا چهارشنبه اتفاق افتاده و همونطور که میدونی این هفته سه روز تعطیلی بود (پنجشنبه، جمعه و شنبه) برای دو روز متوالی با کسی قرار گذاشته بود که حتما با ماشینش محبتی که دوستش چندین بار درحقش کرده بود رو جبران کنه پس نمیتونست به دوستش بگه اسنپ بگیر ضمن اینکه شاغله و یکشنبه اگر قرار بود ماشینش رو ببره تعمیرگاه باید مرخصی میگرفت و براش سخت تر میشد . در واقع اون تعمیرکار بهش لطف کرده بود که گفته چون ماشینت مشکلی داره که اگه درست نشه به قسمت های دیگه آسیب میخوره تو این ساعت بیار من برات درستش کنم .
برنامه های خاص زندگی دیگران رو دقیقا نمیدونیم که بتونیم راحت قضاوت کنیم .

درمورد بقیه کامنتت کاملا باهات موافقم .

ترمه دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام

می دونم بسیار سخت و تلخه که ادم ثمره یک عمر زحمت رو بی نتیجه و حتی دردناک ببینه
ما هم نمونه اش رو داریم و برای همین به محبوبه خانم بگین که این راه رو تا اینجا رفتی کاریش نمیشه کرد ولی از اینجا به بعد دست شماست. ادامه این مسیر مثل قبل بیشتر از مادر به دختر ضربه خواهد زد.
نظر من که اینه که ایشون برگردن به منزل، فقط وظایفی که در حد رفع نیاز خودشون هست انجام بدن، مثلا فقط لباس و ظروف خودشون رو بشورند. ودر کمال احترام اما بی محل رفتار کنند.که مشخص کننده جایگاه والد و فرزند باشه.
میدونم سخته، حتما دخترشون طغیان خواهد کرد، حتما حرف های جگرخراش دیگری خواهد زد. دادو فریاد خواهد کرد، ولی صبور باشند و پا روی دل و مهر مادری بگذارند.ان شاالله که این دختر به خودش بیاد.
این ها توصیه هایی بود که مشاور به مادرم کرد، برای پسری که در ۳۸ سالگی هنوز وابسته است کار نمی کنه دوست داره قوانین و ساعت خواب و بیدار خودش رو در منزل پدر اعمال کنه، حتی رفت و امد مهمان ها رو تایید یا رد کنه و ...، میخواستم بگم این هرچه بیشتر زمان بگذره بدتر خواهد شد، شربت تلخی که ایشون نخواستن تو بچگی به دخترشون بدن حالا تبدیل شده به تزریق دردناک، مبادا که تبدیل بشه به عمل جراحی و کندن و بریدن.
مادر من نتونست و همچنان مشغول سرویس دادنه و در این راه سلامتی خودش و پدرم رو فدا کرده.

سلام ترمه جانم .
خیلی متاسف شدم عزیزم . کاملا درست میگی .. کامنتت رو نشون محبوبه میدم

مریم دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 07:54 ق.ظ http://navaney.blogfa.com

سلام عزیزم
منم جای محبوبه خانم بودم خیلییییی خیلیییی ناراحت میشدم چه معنی داره این همه زحمت و زجر بزرگ کردن یک نفر رو بکشی بعد صرفا به خاطر عشق و علاقه مادری با پررویی تمام این حرف ها را بهت بزنه
به نظر من محبوبه خانم باید از یکی از دوستانشون که دختر و یا پسر همسن پریسا داره کمک بگیره چون بچه ها معمولا از همسن و سال های خودشون حرف شنوی یا به نوعی تقلید بیشتری میکنن تا خانواده و مشاور و ....
شخصیت پریسا الان شکل گرفته ، سخت میتونه تغییر کنه ولی به قول معروف ماهی رو هر وقت از آب بگیرن تازه است
شخصیت های وابسته خودشون هم ناراحت هستن ولی باز هم دیگران باید بهشون کمک کنن بنابراین به نظرم در حال حاضر این مهمترین کاریه که محبوبه خانم میتونه برای دخترش انجام بده
امیدوارم که موفق باشن
شما خودتون هم مثل همیشه میتونید کمکشون کنید

سلام مریم جون
یاد پدر مهردخت افتادم می گفت " ماهی رو هر وقت از اب بگیری می میره"
عززیزم من خیلی تو مشکل این طفلکا کم اوردم هر دوتاشونم دوست دارم . امیدوارم موفق بشن

Memoli دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 02:40 ق.ظ

خواهر همسر من دقیقا به همین شکل داره دختر ۹سالشو تربیت میکنه..حتی ببخشید واسه دستشویی رفتن احتیاج به کمک داره..یادمه من ۹سالم بود مامانم شاغل بود و من بعد از تایم مدرسه تا ساعت ۴که مامانم بیاد تنها بودم حتی گاهی نهار درست میکردم..خدا عاقبت محبوبه و خواهر همسر منو بخیر کنه

واااقعا خدا عاقبتشونو بخیر کنه
کاش تا فرصت داره اشتباهو اصلاح کنه .. متاسفانه نمیدونه چه جنایتی مرتکب میشه

نسرین دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 02:34 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

درکش می کنم، من اگر از هر کسی بی احترامی ببینم، از فرزند خودم نمی تونم. به معنی واقعیه کلمه روحمو خورد میکنه.
وضع مالی دخترک در این حد نیست که بتونه خرج و اجاره شو بده. پس اول از هر چیز او الآن وحشت کرده. و این حقشه و زنگ بیدار باش خوبیه.
من اگر جای محبوبه بودم، یک قرار باهاش میگذاشتم و خیلی محکم و جدی باهاش یکبار دیگه حرف می زدم و قانون برای خونه وضع می کردم. ولی اگر محبوبه بتونه یکماه به خونه بر نگرده، پریسا می فهمه که اینبار مادرش جدیه وگرنه بعد از مدتی پریسا از زیر همه قرارها شونه خالی میکنه.
اولین قانونشون باید سر کار رفتن پریسا باشه. هر کاری که پول شریفی به خونه بیاره.
اینکار باعث میشه از خواب رویاییش بیدار بشه.
کارهای خونه هم باید تقسیم بشه.
من هیچوقت یک ذره بی احترامی از مزدک ندیدم و بجز عشق بهم از نظر عملکرد، حرف یا... ازش ندیدم ولی او هم تنبل شده بود و یک روز گفت: خودت همیشه کارها رو زود انجام دادی من عادت کردم.
گفتم تو بچه بودی و من هم اشتباه کردم. باید در حدی بهت مسیولیت می دادم. اما دیگه از عهده اش بر میای.
از این ببعد باید نصف اجاره و برق و آب را بدی. هفته ای یکبار جارو برقی بکشی. با هم خرید میریم و میاریم و جا میدیم. یک بار من ظرف میشویم و یکبار تو.
فقط مونده بود آشپزی که الآن هم در مرز سی سالگی بهش گفتم: من دیگه توانایی ایستادن کنار گاز را ندارم و خودش آشپزی میکنه!
مهربانو دستپختش از من بهتره، دیگه باید حتماً بیای

نسرین جانم بهت تبریک میگم .. مزدک عزیزمو ببوس بگو مهربانو مشتاق امتحان کردن دستپخت خوشمزه ته

نیلوفر دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 02:11 ق.ظ

چقدر تلخ مهربانو جان!البته اساس این رابطه غلط رو مادر بنا نهاده ولی خب این که چه کسی مقصره و چقدر مقصره کمکی به حل موضوع نمیکنه.به نظر میرسه که پریسا هم همینقدر از این عدم استقلال در رنجه.و این نکته مثبتیه چون هر دو طرف میدونن که مشکل کجاست،یعنی میدونن که باید چه چیزی رو تغییر بدن و این اتفاق نظر نقطه شروع خوبیه.اول باید دست از محکوم کردن هم بردارن و با تمام وجود بخوان که اول به خاطر سلامت روح و‌جسم خودشون این مسئله نه چندان ساده رو‌حل کنن.محبوبه برگرده به منزل چون این رفتار ترک منزل به این شکل خودش نوعی خشونته،اگر هم قرار هست که جدا زندگی کنن باید با برنامه ریزی قبلی و گفتگو در فضایی دوستانه باشه.وقتی محبوبه برگشت هر کدوم سه مورد از بیشترین موردهایی که باعث رنجش دو طرف هست رو بنویسن و برای حل اون سه مورد راه حل ارائه بدن.مثلا تقسیم وظایف امورات خانه.برای هر راه حلی یک زمان معینی رو اختصاص بدن مثلا دو هفته.بعد از اتمام مدت اگر اون راه حل موفقیت آمیز بود ادامه بدن اگر نبود باز راجع به کم و کاستی هاش با هم گفنگو کنن و فکر کنن که رو کدوم قسمت باید کار کنن.این موضوعی نیست که خیلی زود به نتیجه برسن چون قرار هست که عادات دو دهه زندگی تغییر پیدا کنه.پس صبر و‌حوصله و حمایت و محبت لازمه.باید یک چراغ قوه بردارن و برای هر صد قدم بعدی پلن کنن نه اینکه از اول بخوان انتهای مسیر رو ببینن.اول هم از مسائل ساده شروع کنن تا برسن به مسائل سخت تر مثل استقلال مالی.در هر قورت فکر میکنم داشتن یک برنامه مکتوب برای هر دو طرف تعهد بیشتری به همراه داشته باشه.

از تلخ هم تلخ تر ...
نیلوفر جان تا اینجا بهترین راه حلی که خوندم و از دیگران کمک گرفتم براشون چیزی بوده که تو نوشتی . حتما با محبوبه درمیون میذارم از کامنتت پرینت می گیرم میدم ببره با پریسا درموردش حرف بزنن .
بقیه راه ها رو رفتن ولی نکاتی که اشاره کردی جدیده . ممنونم از محبتت عزیزم

taraaaneh دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 01:51 ق.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

با توجه به شرایط اقتصادی و اینکه پریسا شغلی هم نداره بعیده که بتونن جدا زندگی کنن. ولی این وظیفه مجبوبه هست که مرزها رو مشخص کنه و مسئولیت های مشخصی به دخترش بده. مثلابگه حالا که تو بیرون از خونه کار نمیکنی و درس هم نمیخونی ( ظاهرادرسش تموم شده ؟)کارهای خونه با تو هست مثل پخت و پز و نظافت خونه و...
البته این کار برای محبوبه خیلی خواهد بود چون دخترش رو از اول اینطوری عادت داده . اگر مشاور نتونسته کمکی به بهتر شدن رابطه شون بکنه بعید میدونم که ما بتونیم.

ترانه جون فکر میکنی این کارو انجام نداده؟ هزار باااار محبوبه گفته و نصفشو من شاهد بودم . خیلی راحت پریسا میگه نمیکنم . میخوای چکار کنی؟

رهگذر یکشنبه 19 مرداد 1399 ساعت 09:24 ب.ظ

چقدر دردناک بود!
من با اینکه خودم بیشتر همسن پریسا محسوب میشم اما شدیدا دلم برای محبوبه به درد اومد!
به نظرم دوتاشون با حضور یک فرد سومی که ترجیحا از اقوام نباشه بنشینن و برای مجدد با هم زندگی کردن تقسیم وظایف کنند. مضاف بر اینکه می تونن از لحاظ مالی هم قسمت کوچیکی از مخارج رو بر عهده پریسا بگذارن که مجبور باشه حتی شده کار پاره وقت داشته باشه.
در مورد مشاور هم به نظرم پیش یه آدم خبره باید برن. هستند افرادی که بتونن ذره ذره حس مسئولیت پذیری رو در افراد پرورش بدن.

خیلی تقسیم وظایف کردن ولی تاحالا شاید فقط دو سه روز جواب داده .
کاری نمیکنه دوست جوان من ، هزارتا کار ازش برمیاد ولی نمیکنه . تنبل و بلند پروازه متاسفانه .
فعلا که همه ی کسانی که میشناختیم بعنوان مشاور نتونستن کمک کنن ضمن اینکه محبوبه زیر بار هزینه ها کمر خم کرده هزینه های مشاوره هم خیلی سنگینه .

منجوق یکشنبه 19 مرداد 1399 ساعت 06:21 ب.ظ

اتفاقا به نظر من این نوع زندگی باب دل پریسا خانومه چون مادرش نمیتونه هزینه مادی و معنوی بلندپروازیهاشو بده داره باجگیری می کنه و ازش سرویس میخواد اگه واقعا طالب زندگی مستقل باشه از زندگی شخصی شروع میکنه
داره زرنگ بازی درمیاره به نظر من محبوبه بره سر خونه زندگیش و بهش بگه دخترم برای استقلالت دیر نشده از همین امروز شروع می کنیم بعدش مجبورش کنه تمام کارهای شخصیشو خودش بکنه . 23 سالگی سنی نیست که. من تو 27 سالگی مستقل شدم
اصلا گولشو نخورین داره زرنگ بازی میکنه

منجوق جان بنظرم خودپریسا کلافه ست ولی بزرگترین مشخصه ی افراد وابسته تنبلیشونه که براش سخته کنار بذارتش.
بارها محبوبه این کارو کرده ولی به عناوین و بهانه های مختلف انجام نمیده. خدا کمکشون کنه

رهآ یکشنبه 19 مرداد 1399 ساعت 05:26 ب.ظ http://Ra-ha.blog.ir

من ی سوال دارم ازت مهربانو جانم.
چکار کنیم که بچه ها وابسته بار نیان؟ من این روزا خیلیییی رو این موضوع فکر میکنم و در تلاشم ولی فعلن تو این چندماه دست و پام بسته س.
قبلش با مهدکودک بردن و تو جمع بودن داشتم این وابستگی رو کم میکردم و اتفاقن خیلی هم خوب داشتیم جلو میرفتیم .. ولی الان دوباره برگشتم پله اول ...

رهای عزیزم بنظرم تنها راهش مسئولیت دادن به بچه ها در حد و اندازه ی خودشونه . منم بخاطر نوع شحصیت حمایتگرم و البته نوع زندگیم درمورد مهردخت خیلی آسون می گرفتم مسائل رو ولی از اوایل دوران هنرستانش به خودم اومدم و بیشتر مسئولیت دادم . تو هم همین کار رو بکن و هر چی سن کمتر باشه برای هر دوطرف راحت تره چه با مهد کودک چه بدون اون .
اون فسقل تیرماهی خوشتیپتم از قول خاله مهربانو ببوس

سینا یکشنبه 19 مرداد 1399 ساعت 02:12 ب.ظ

مهربانو جان دیدی بعضیا آدم خیلی خوبی هستند ولی مدیر خوبی نیستند؟ منظور پریسا هم از اینکه من خودت رو دوست دارم ولی مادریت رو نه، یه چیزی توی این مایه ها است.

گذشته از این، من اصولاً با زندگی افراد بزرگسال با پدر و مادر یا خواهر و برادر موافق نیستم و معتقدم که این امر باعث شکستن حرمتها میشه. به نظر من هرچی زودتر و به هر روش ممکن این دو نفر باید از همدیگه جدا بشن و طولی نمی کشه که دوباره با هم خوب میشن (دوری و دوستی) .

آره دقیقا .. نمونه ش رو زیاد دیدیم ولی واقعا شنیدن این حرف از بون بچه های ادم خیلی تلخه
منم مثل خودت فکر میکنم .. محبوبه در حال حاضر میخواد همین کارو انجام بده ولی پریسا ازش جدا نمیشه برای همین محبوبه خودش از خونه رفته ولی اینم راه حل اصولی نیست و نمی دونه چکار کنه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد