دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"روزمرگی های مهربانو"

لطفا پینوشت پست رو حتما بخونید عزیزای من


***********


دوستای عزیزم سلام، روز و روزگارتون بخیر باشه . 


بابا جمعه از بیمارستان مرخص شدن؛  اما به تجویز پزشک باید همچنان با کمک اکسیژن تنفس کنند.


 این شد که قبل از ترخیصشون افتادیم دنبال تهیه ی کپسول اکسیژن. واقعیتش اجاره ی کپسول های 10 تا 40 لیتری که به سختی هم پیدا میشد، بین هفته ای از 300 هزارتومن تا هشتصد تومن نوسان داشت . 10 تا 40 لیتر، کپسول کوچیکی محسوب میشه که نهایتا" بیست و چهارساعت رو جواب میده و ما فکر کردیم که تو این اوضاع و احوال حالا باید کپسول بدست بیفتم دنبال پر کردنش . 


طبق راهنمایی هایی که گرفتیم، دیدیم باید دستگاه اکسیژن ساز تهیه کنیم که هی به فکر پرکردنش نباشیم . 


دستگاه اکسیژن ساز هم گرونه و برای ما که بطور موقت میخواستیم استفاده کنیم بهتر بود که اونم کرایه می کردیم . خلاصه که یه دستگاه یکماهه اجاره کردیم به قیمت چهار و نیم میلیون تومان .


یعنی با زبان بی زبانی هم نه ، با زبان تلخ و گزنده ای پول به ما میگه" اگه منو نداری، محکوم به مرگی دادااااشم"


*********


عمرمون داره مثل برق و باد می گذره ، امروز داشتم کارای اداره رو انجام میدادم و تاریخ می زدم، حس کردم این نوزدهم آبان که پای امضاهام مینویسم ، چه تاریخ آشنایی داره .. یه سرچ کوچولو تو ذهنم باعث شد یادم بیفته که بیست و شش سال پیش همین امروز و همین ساعتا آرمین  بعنوان آقای داماد اومده بود دنبالم آرایشگاه ، تا عروس کوچولوش رو ببره تو جشن عروسیشون. 


عه پسرررر...  کی باور میکنه بیست و شش سال قبل بوده !!!!... چه عمری از ما گذشت !!!


یا همین فردا باید اولین اجاره ی خونه ی جدید رو واریز کنم ... یعنی یکماه گذشته !!!


 همین دیروز داشتم با آقای صاحبخونه چت می کردم .

 گل پسر،  بهم میگه مهربانو خانوم من امروز یادم افتاده که شما برای خونه یه هزینه هایی انجام داده بودید که من باید زودتر تقدیم شما می کردم ولی فراموشم شده ... گفتم ای بابا ناقابله، از کرایه کم میکنم بقیه ش رو تقدیم می کنم .. میگه به هر حال ببخشید نباید اینطوری میشد. 


خوب پسریه، با فرهنگ و چشم و دل سیر و آدم حسابیه .. دوسش میدارم 


من به این چیزا خیلی اهمیت میدم 


**********


 یه خبر خوب هم دارم... همسر مهرداد دیروز از کانادا برگشت که هم خانواده ش رو بعد از دوسال و دوماه ببینه .. هم دست مهرداد رو بگیره و با هم برای بار دوم برن سرخونه زندگیشون 


حیف که مهرداد کرونا داره و دوتا ماسک زده بود رفت استقبال خانومش،  امیدوارم  زودتر این دوره ی ناقل بودنش هم تموم بشه بتونن راحت همو ببینن. 


******


 تو این مدت که ما دستمون به بابا بند بود،  یه بار دیگه مامان مصی خورده زمین، واقعیت اینه که بخاطر دیابتش هنوز شکستگی رونش، کاملا ترمیم نشده و خیلی تعادل نداره.


شخصیتا هم،  آدم عجول و تر و فرزیه و متاسفانه روحیاتش با جسمش هماهنگ نیست .. 


یعنی حدود هفتاد و دو سال،  فرز چرخیده و کارهاشو انجام داده و الان متوجه نیست که این بدن دیگه نمیتونه مثل قدیما باهاش یار باشه و باید ملاحظه ش رو بکنه و قبل از انجام کارهاش یکمی فکر کنه و با احتیاط قدم برداره . 


بردمش پیش دکترش گفت متاسفانه شانه ای که یکسال پیش تاندونش عمل شده، شکسته و باید عمل بشه . گفتم: دکتر مامان به هیچ عنوان توان جراحی رو نداره و متاسفانه بخاطر دوتا عمل سنگین تو یکسال اخیر کم خونی داره و آمادگی جسمانیش بشدت پایین اومده .


 گفت: پس خیلی سخت ممکنه این استخون جوش بخوره ، باید هم خیلی مراقب باشه هم داروهایی که می نویسم و فقط داروخانه های دولتی شبانهروزی  ممکنه داشته باشن  رو استفاده کنه تا ماه آینده ببینیم چطور میشه . 


دیشب با خواهر و برادرها صحبت کردم گفتم بچه ها بشدت لازمه برای مامان و بابا پرستار که نه، بیشتر میشه گفت نیروی همراه داشته باشیم . 

چون مامان واقعا در توانش نیست کارهای عادی یه خونه رو انجام بده و از طرفی بابا مراقبت میخواد. این دوتا حتما باید کسی دم دستشون باشه و مراقبشون باشه ... 


تمام این مدت هم شانس آوردیم مهرداد رفتنش به تعویق افتاد و بعدم مینا بعلت کرونا تو خونه موند و همه جوره حواسشون به مامان و بابا بود و سرکار هم نرفتن. 


ولی زندگی واقعی داره شروع میشه .. مهرداد داره میره .. مینا هم ، هم کارمند بانکه هم دیگه باید بره سر خونه و زندگیش .. من و بردیا هم همینطور کار و مسئولیت های دیگه ای داریم . پس یکی باید روزا که ما نیستیم درخدمتشون باشه و بعد از ظهر ا هم خودمون درکنارشون  باشیم . 


موضوع اینجاست که ما همه موافق این موضوعیم و مامان و بابا تا الان هی گفتن ما  همراه لازم نداریم،  ولی نمیشه به حرفشون گوش بدیم ، چون خدای نکرده میزنه مامان خودشو ناقص میکنه .

 حالا باید حواسمون باشه که با وجود همراه ، مامان و بابا از کار افتاده و بی فایده نشن که از نظر روانی براشون مشکلی پیش نیاد ..


 حتما باید به اون خانم بسپریم که مامان رو تو کارها مشارکت بده مثلا  اگر برای غذا نیاز به سبزی هست مامان همینطور که تی وی میبینه سبزی رو پاک کنه یا سالاد رو آماده کنه.  یا مثلا من ازش بخوام برام چیزی بدوزه و ...  یا بابا بعد از اینکه حالش بهتر شد حتما پیاده روی کنه، نون بخره و از این کارهااا ... ما هم مرتب پیششون باشیم و دور و برشون رو پر کنیم تا زمان براشون سخت و کشدار نباشه . 


حالا فردا خانم همراه میاد و باید ببینیم از هم خوشمون میاد یا تقاضای یه نیروی دیگه بدیم. 

******

تو این روزگار پیچیده ی سخت،  هوای همو داشته باشیم و دلمون برای گرفتن دست هم بطپه ..

 تنها راه نجات بشر، عشق ورزیدن به موجوداته . بهترین و کامل ترین دین هم همون دین انسانیته .. 

اینکه همه ی فکرت این باشه که چطور گره ای از کار یه موجود دیگه باز کنیم.


 میدونید وقتی همه همین احساس رو داشته باشند دنیا عجیب، شکل بهتری به خودش می گیره و امان از زمانی که فقط یه عده همچین نیتی داشته باشن و دیگه دنیا میشه محل لطف یه عده و سوئ استفاده ی عده ی دیگه (دقیقا همین چیزی که الان توش گیر کردیم)


دوستتون دارم ، مراقب خودتون باشید 


پینوشت:


با سپاس از کسانی که دست پوریا کوچولو را برای یاری گرفتند، مبلغ مورد نیاز جمع شد. لطف کنید از این ببعد برای امثال پوریا، هر وقت مایل بودید پولی واریز کنید، به شماره حسابی که زیر نظر مستقیم خودمه واریز کنید. 


من و بقیه ی دوستانم ، بیشتر به بچه های بیمار و نیازمند و همچنین کیس های مخصوصی که یک نفر معتمد شخصاً وضعیتش رو دیده و  بهمون معرفی می کنه، کمک می کنیم. 


شماره حساب خیریه ما: 


6037697574285711


معصومه سعیدی فر


نظرات 23 + ارسال نظر
سحر جدید چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت 05:30 ب.ظ

مهربانوی عزیزم امیدوارم خودت و عزیزانت سلامت باشین ....این دوران مامان و بابا هم بگذره و مثل پادشاهاو پرنسس ها بشینن و پرستار کارهاشونو انجام بده و اوناهم کارهای سبک تر و انجام بدن ....امیدوارم خواهر و برادرت زندگی های آرام و خوشی و شروع کنن و از همه مهم تر این که یک پرستار خوب نصیبتون بشه .....مواظب خودت باش مهربانوی مهربون و دل نگران همه جز خودش

ای جااان خدا کنه عزیزم .. خیلی نگرانشونم
ممنونم مهربون من

کیهان چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت 08:00 ق.ظ http://Mkihan.blogfa.com

شادی هایتان همیشگی .آمین

ممنونم کیهان جان همچنین

نسرین چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت 02:29 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

سلام دریا دلم
دوست زن داداشم با دیدن وضعیت خانواده جدید، وضعیت بسیار بد آنها رو تآیید کرد متاسفانه. بخاطر همین پست جدید کمک گذاشتم.
سهمیه ی من تا دو روز دیگه ایشالا تو حسابمون واریز میشه و تا شنبه هر چقدر جمع کردیم میریزیم به حساب مورد اعتمادی با نظارت مستقیم لادن.
بعد اگر بیشتر کمک جمع شد هفته ی بعد یکبار دیگه واریز می کنیم.
دیگه هنگ کردم از اینهمه بدبختی و فلاکت بعضی از مردم ایران اونم در کشوری که کم ثروت نداره.
خدایا بسه. لیاقت مردم ایران خیلی بهتر از این وضعیته.


سلام نازنین با هم شروع میکنیم و امیدوارم بتونیم موثر باشیم عزیزم ... چی بگم متاسفانه مردم خیلی تو فشارن نمیدونم اصلا چقدر میشه کمک کرد ولی امیدمون رو از دست نمیدیم

الی سه‌شنبه 27 آبان 1399 ساعت 09:15 ب.ظ https://elimehr.blogsky.com

سلام مهربانو جان
من برگشتم با یه آدرس جدید
https://elimehr.blogsky.com
الی

سلام عزززیز من خوش اومدی الی جانم

صفا یکشنبه 25 آبان 1399 ساعت 05:18 ب.ظ http://mano-tanhae-va-omid

برای پدر و مادر گلت آرزوی سلامتی کامل دارم مهربانو جون .
چه صاحبخونه خوبی نصیبت شده . امیدوارم تعداد این جور ادمها بیشتر و بیشتر بشه . و همه به همدیگه محبت کنیم و دنبال آزار هم نباشیم .
برات بهترینها رو آرزو میکنم .

ممنونم عزیز دلم
آره واااقعا .
الهی آمین منم برات بهترین ها رو میخوام

لی لی یکشنبه 25 آبان 1399 ساعت 05:09 ب.ظ

سلااام من ب بهترین و مهربون ترین مهربانوی دنیا ، مهربانو جانم از آشنایی من و شما ۷ سال میگذره، یه مدت وبلاگ داشتم تا اینکه بلاگفا به فنا داد همه چیو، دلم برای همه تون تنگ شده بود ، من بالاخره تونستم نامزدی رو به هم بزنم و لیسانسم رو گرفتم و ارشد تهران قبول شدم و از همه مهم تر تهران کار میکنم، شاید منو یادت نیاد یه دختر ترک که خیلی اذیت شده بود از بچگی ، دلم برای نسرین بانو که برام مادر مجازی بود و عمو بهمن که عموی مجازی شده بود تنگ شده و بقیه دوستان وبلاگی، اینستا اومد وبلاگ سخت شد ولی دلم تنگ شده بود یهو سر زدم بگم خیلی خوشحالم که تونستم پیدات کنم

عزززیز دل منی لی لی جان سلام به روی ماهت
تو خاطرات همون سالهای دوری که میگی اسم لی لی و کمی از زندگیش برام آشناست
یادش بخیر چه شب و روزایی بود یه دنیا از دیدن دوباره ت خوحالم عزیزم و برای موفقیت هات بهت تبریک میگم نازنینم

زری .. یکشنبه 25 آبان 1399 ساعت 02:39 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

ده سال برای یه بنده خدایی از آشنایان این دستگاه نیاز شد، یادمه از من هفتصد هزار تومن قرض گرفت و اون دستگاه را خرید. الان میبینم شما نوشتی فقط اجاره اش چهار و خورده ای میلیون! ای چه روزگاری برامون ساخته اند!
کار خوبی میکنید با یه نفر صحبت کنید و بیاید خونه کمک، میدونی اگر طرف خونگرم باشه بنظرم مامان بابات هم از حضورش راضی خواهند بود. الان تا کسی نیومده مخالفت میکنند.

خیییلی سخته زری جان مردم دقیقه ای دارن فقیر تر میشن
آره قربونت حالا که اومده بقول خودت کلی هم راضین

پرفسور بی مغز شنبه 24 آبان 1399 ساعت 02:31 ب.ظ

چه فرزندان مهربونی، قلب قلبی شدم.
البته پدرومادرتون‌م صد البته پر مهر بودن که شما این چنین بار اومدید.
امیدوارم خدا بهشون عمر با عزت بده.

زنده باشی دوست عزیز البته که انجام وظیفه می کنیم
خدا عزیزان شما رو هم نگهداره

هنرمند جمعه 23 آبان 1399 ساعت 04:14 ب.ظ http://www.honar5556.blogfa.com

سلام و عرض ادب
احوال شما؟
امید که بدور از کرونا و در سلامتی جاری باشی[گل]

سلام دوست عزیز
خدا رو شکر خوبم ممنون . امیدوارم برای همه خیر و تن درستی باشه

غزال پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 05:42 ب.ظ https://otaaaq.blogsky.com/

خیلی ممنونم مهربانو جان بابت پاسختون و وقتی که گذاشتین و سوال من رو جواب دادین.
امیدوارم به زودی یه راهی برای انتقال پول به ایران فراهم بشه. تا اون زمان هم اگر کسی به ایران اومد یا تونستم پول رو حواله کنم، حتما بهتون خبر میدم.
واقعا حیف ازین همه محدودیتی که برای ما ایرانیان هست.
بازم سپاس از کمکها و تلاشهای شما.

قربونت عزیز دلم
وااقعا حیف . امیدوارم بهترین ها برای تو و همه در راه باشه دوست من

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 05:15 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
اکسیژن ساز خونگی؟
نشنیده بودم تا حالا
امیدوارم لازم نباشه زمان زیادی ازش استفاده کنین

سلام
از کپسولی که مرتب نیاز به شارژ داره خیلی بهتره آقای دکتر .. منم امیدوارم هیچکس بهش نیاز نداشته باشه .
دستگاهی که برای بابا گرفتیم این شکلیه :

https://www.google.com/search?q=%D8%AF%D8%B3%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%87+%D8%A7%DA%A9%D8%B3%DB%8C%DA%98%D9%86+%D8%B3%D8%A7%D8%B2&source=lnms&tbm=isch&sa=X&ved=2ahUKEwjriI_7nIHtAhWO3oUKHW7xBFgQ_AUoAXoECAwQAw&biw=1280&bih=848#imgrc=BS6rtJc67vfWVM

مریم چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 01:05 ب.ظ http://navaney.blogfa.com/

سلام عزیزم
خدا رو شکر هم برای سلامتی پدر جان و هم برای کارهای خیر تون

امیدوارم خدا کمک مون کنه که بیشتر بتونیم به همدیگه عشق بورزیم

سلام مریم جان
قربونت عزیز دلم
امیدوارم نازنین

غریبه چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 09:35 ق.ظ

با درود
پدر داماد کرونا گرفت
همه را فراری داد
فقط داماد به کمکش رفت دست تنها از این بیمارستان به بیمارستان حواله اش می دادند آنهم در شهرستانی که امکاناتش کمتر از تهران بود
بالاخره اعضای حیاتی را در گیر کرد و تمام
حالا من سربه سرش می گذارم میگم ویروس تو را که ببیند فوری ماسک می زند
االبته نوه میگه من هر روز برایش آیت الکرسی می خوانم
ان شاالله که حال پدر بزودی خوب شود
همین که اطرافش پر باشد خودش عالی است

درود بر شما
بنده خدا داماد
ان شالله همه از شر و بلا به دور باشند .
ممنونم

غزال چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 05:08 ق.ظ https://otaaaq.blogsky.com/

سلام مهربانو جان،
من تازه وارد هستم در جمع شما و یکی دو هفته ای هست با وبلاگ شما و نسرین جان آشنا شدم. خیلی خیلی خوشحالم بابت اینکه اتفاقی صفحتون رو دیدم. از کارهای خیری که انجام میدین هیجانزده ام و قدردان زحماتتون. خیلی مایلم بتونم کمکی کنم، ولی در کانادا هستم. ایا راهی هست که من کمک رو بتونم به شما برسونم؟ اگر بتونم پول رو به فردی که شما میشناسین در خارج از ایران انتقال بدم عالیه‌. اگر نه که باید صبر کنم تا بیام ایران، یا یه شهر بزرگ که بتونم حواله کنم.
شرمنده بابت دردسر و زحمت و گرفتن وقتتون.

سلام عزیز دلم خوش اومدی به جمع ساده و بی ریای ما
غزال جان ما صرفا واسطه ایم هیچ کاری بدون کمک و همیاری دوستان انجام شدنی نیست . ممنون که انقدر مهربونی
نسرین جون خودش خیلی خیلی به سختی پول جابجا میکنه و اغلب به مسافرای ایران میسپاره
شما عزیز منی و خوشحالم کردی دردسر و زحمت کدومه ؟؟ عین رحمت هستی عزیزم

ماه چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 12:19 ق.ظ

سلام
امیدوارم همتون سلامت باشین. چه عروس مهربونی دارین، به نظر به خاطر داداشت آمده چون مریض شده تا دیدن خانواده اش. شما خانواده مهربونی هستین حقتون هست آدمهای خوب همدم و همراهتون بشن مثل نفس .
راستی سبک هوگا یا هوگه رو سرچ کن، من اولین بار امروز در موردش خوندم، فکر کنم خوشت بیاد. البته شاید در موردش بدونی...

سلام عزیزم
قربون محبتت .. آره خدا رو شکر خانواده ی ما دوتا عروس داره درست مثل خواهر هستیم دوتاشونم با مینا همسن هستن دقیقا همون حس رو بهم داریم ، حالا این عزیز دل کانادایی که دوسالی هست ازمون دوره ولی اون عروس اول نسیم جون ، یه دختر مهربون ، صبور ، خوش رو عه .. نسرین جون دیدتش .. محبت هایی که به اعضا خانواده داره اصلا غیر از دختر و خواهر مون نیست .

نخونده بودم عزیزم .. من این سبک رو دوست دارم و تو این محیط احساس ارامش میکنم ولی فکر میکنم سبک مورد علاقه ی مهردخته
من زندگی رو توام با هیجان و رنگهای شارپ دوست دارم درعین حال این سبک رو هم دوست دارم

لیلی۱ سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 09:23 ب.ظ

عزیزدلممممم
عمیقا ناراحت شدم برای مامان و بابا
طفلی مامان
کار خوبی میکنین فعلا ی همراه لازم دارن انشاله که همه چی ب خیر و خوشی بگذره

ممنونم لیلی جان .. خیلی زندگیشون سخت شده باور نمیکنم این مامان و بابا همونایی باشن که همه ی وقتشونو تو باغ فشم می گذروندن

سینا سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 12:45 ب.ظ

زمین خوردن دوباره مادرت رو نمی دونستم. بنده خدا چه بلایی سرش اومده توی این اوضاع

والا سینا جون یه چند روز خودش به هیچکس نگفته بود چند روزم بچه ها به من نگفته بودن

افروز سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 11:23 ق.ظ

چه صاحبخونه با شخصیتی،امیدوارم این جور افراد به تعداد زیاد تکثیر بشن
خدا به خانوادتون سلامتی و دل خوش عطا کنه مهربانو جان

بله افروز جان خدا رو شکر خیلی آقای نازنینی هستن . ممنونم برای تو و عزیزانت بهترین ها رو ارزومندم

سیمین سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 08:52 ق.ظ http://jafaripour1@gmail.com

مهربانو جان خدا رو شکر که مادرو خواهر برادرتون خوب شدند و پدرتون بهترند.مراقب مادر جان باشید و بهترین تصمیم رو گرفتین.چون خدای نکرده اگه تو این سن اسیب جدی تر ببینن خیلی سخته .متاسفانه ما هم درگیر کرونا شده بودیم و تازه دو هفته مون تموم شده و الان شکر خدا خوبیم.
بدی کرونا اینه که اگه حتی یک بچه در خانواده درگیر بشه که برای بچه تنها به صورت سرما خوردگی معمولی حتی بدون تب هم هست تمامی افرادی که کوچکترین ارتباطی با این بچه دارند رو درگیر می کنه.حالا برای ما که از بچه درگیر شدیم و دوز بالای ویروس وارد بدنمون نشده بود از 12 نفرمون سه نفر دو هفته سختی داشتند.ولی خیلی برامون پر استرس بود پس باید خیلی مراقب بود و اگه یک نفر حتی بچه علائم سرما خوردگی داشت تو جمع خانوادگی حاضر نشند.چون احتمال انتقال از فرد بی علامت خیلی پایینه

آره واقعا عزیزم خیلی میترسم از اینکه اوضاع از اینکه هست بدتر بشه . خدا رو شکر که خوبید ان شالله بلا از همگی دور باشه .
کاملا درست میگی عزیزم امیدوارم همه جدیت بیشتری برای رعایت ب خرج بدیم

ملیکا سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 06:17 ق.ظ

سلام مهربانو جان
امیدوارم این گذر عمرمون با خیر و برکت باشه.
خوشحالم پدر جان مرخص شدن، ان شالله بهترهم میشن.
برای مامان نازنین ناراحت شدم، امیدوارم ایشون هم بزودی خوب بشن. فکر خیلی خوبی کردین برای یه همراه توی خونه شون، واقعا لازمه، مخصوصا برای این که خیال خودتون راحت باشه.
برای خیریه هم فکر خیلی خوبی کردی مهربانو جان. من ۴/۵ ساله تو دو تا خیریه سهیم هستم که حداقل روزی سه چهار مورد معرفی میشه و اگر در توانم بود خوشحال میشم کمکی کنم.

سلام ملیکا جون
الهی آمین .
ممنونم عزیزم . این خانم اومدن و بسیار محترم و تمیز و نازنین هستند . خدا بهش عزت بده و امیدوارم در کنار هم زندگی برای همگی راحت تر باشه .
قربونت ملیکا جون هر جا کمک بشه عالیه عزیزم خدا بهت برکت بده خیریه ما یا بقیه فرق نداره مهم کمک کردنه و بی تفاوت نبودن به مشکلات هم

آوا سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 05:34 ق.ظ

سلام مهربانو جانم
چقدر خوشحالم که پدر جان بسلامتی از بیمارستان مرخص شدن...انشالله که مشکل شکستگی شانه مادر جان هم بزودی رفع میشه...چه فکر خوبی کردین که قرار شد همراه براشون بیارین...اینجوری نگرانیتون هم کمتر میشه...امیدوارم که هر چی خیر و صلاحه پیش بیاد.

سلام اوای عزیزم
ممنون نازنین . ان شالله خدا کنه جوش بخوره چون مامان واقعا دیگه نمیتونه بره اتاق عمل.
ممنونتم دوست خوبم

سهیلا دوشنبه 19 آبان 1399 ساعت 10:52 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

سلام.چه کار خوبی میکنید همراه میگیرید.استفاده از واکر هم کمک میکنه به زمین نخوردن.

سهیلا جون واکر داره ولی گاهی نگاه میکنم میبینم واکرو گرفته دستش دنبال خودش می کشونه !!! براش عصای سه پایه خریدیم اونم کمابیش دستش می گیره

نسرین دوشنبه 19 آبان 1399 ساعت 07:41 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

جالبه منهم چند روز پیش فکر کردم: پس اینکه سالمندای فامیل می گفتن چشم به هم بزنی عمرت گذشته همین بود.
بخصوص در دوران نوجوونی نمی تونی حس کنی چی میگن. دیروز مزدک با تعجب بهم گفت مامان گردنت چین خورده! پیر نشو!!! گفتم مگه میشه. حالا هم دیر متوجه شدی چون بخاطر چاقی چروک چندانی ندارم. گفت لطفاً نمیر و بغلم کرد گفتم قول میدم تا نوه مو نبینم نمیرم. میدونی چه گفت مگه نه؟
گفت پس من هیچوقت بچه دار نمیشم!
حتی الآن تعجب کردم نوشته بودی دو سال و دو ماهه که زن داداشت رفته کانادا. فکر می کردم چند ماه بود!
چه صابخونه خوبی. تلافی خوبیای خودت به مستاجر هاست عزیز دلم.
در مورد بابا و مامانت، هزار آفرین دارید اینقدر هواشونو دارید. ولی یک وای از ته دل گفتم برای شونه ی مادرت. خیلی ناراحت شدم. میدونی که چقدر دوستشون دارم.
و وای از گرونی در ایران! من واقعا نمیدونم مردم هنوز چطور اونجا زندگیشونو می گذرونن. با ریال حقوق بگیرید و با یورو خرج کنید!!!
و جمله های آخر این پستت قلبمو لرزوند... تنها راه نجات بشر، عشق ورزیدن به موجوداته.
واقعاً با عشق رنگ دنیا زیبا میشه.
منهم بنوبه خودم از تمام دوستانی که به پوریا کوچولو کمک کردند تشکر می کنم. او خیلی خوشحاله. تکلمش بهتر شده و میتونه خواسته هاشو برسونه. فیزیوتراپی مرتب میره و داره بهتر راه میره (البته با کمک ویلچر مخصوصش) چشماش هم از اون انحراف خیلی بد بیرون اومده.

آره واقعا نسرین جون به چشم برهم زدنی می گذره
عزززیزم خدا تو و مزدک جانم رو برای هم نگهداره
میدونم عزیزم و اونا هم واقعا تو رو بعنوان دوست عزیز من و خواهر بزرگترم میشناسن و هر از گاهی احوالت رو می پرسن.
بقرعان منم خودم موندم اصلا چطوری داریم می گذرونیم .
عززیز منی ممنونم باعث و بانی این کار خیر شدی و بازم تونستیم ثابت کنیم اگر دست به دست هم بدیم مشکلات رو پشت سر میذاریم و زندگی یه موجود زنده رو از سختی های بیشمار ، راحت میکنیم .
دلم برای این بچه ی معصوم کبابه که انقدر زندگی سختی داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد