دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

خبری در راه است

صبح که داشتم به سمت اداره رانندگی می کردم ، با خودم فکر میکردم شنبه ی بعد یه همچین روزی چه حالی دارم 

راستش مهرداد داره از کانادا میاد پیشمون ... فقط هم من و مهردخت خبر داریم و قراره خانواده غافلگیر بشن . شنبه ی آینده ساعت نُه شب پروازش در فرودگاه امام میشینه . فکر کنم تا برسه خونه حدودای نیمه شب میشه . 

حالا من ماموریت دارم همه رو جمع کنم خونه ی مامان اینا و منتظرش بمونیم . البته بخاطر اینکه مامان یا بابا خیلی هیجان زده نشن و خدای نکرده این حجم از هیجان براشون خطرناک نباشه، قبل از رسیدن مهرداد آماده شون میکنم 

حالا داریم با مهردخت یه سناریو میچینیم که به چه بهانه ای ساعت ده شب بکشونیمشون خونه ی مامان اینا؟

چی بگم که اونا احساس کنند ضرورت داره اون موقع بیان منزل بابا ؟ به مهردخت میگم اگه وانمود کنیم من و تو دعوامون شده شاید جواب بگیریم ، میگه نه من حاضر نیستم این سوژه باشه

یا بگم از طرف اداره مشکلی پیش اومده و من الان باید یه تصمیم مهم بگیرم نیاز دارم مشورت کنیم؟ 

میگن خب مرض داری ؟ تماس گروهی واتس آپی بگیر همونجا راهنماییت کنیم ، دیگه چرا لشکر کشی راه میندازی؟؟

خلاصه اینکه مشغول نوشتن فیلمنامه هستیم ، از فیلمنامه های ارسالی از طرف شما هم استقبال میکنیم

این شد خبر درمورد روز شنبه ی آینده یعنی  هفدهم اردیبهشت. 

اما یه خبر دیگه ای هم درمورد شنبه ی بعدش یعنی بیست و چهارم اردیبهشت دارم . 

بله دیگه عروسی داریم چه عروسی ای 

یادتونه که قرار بود پاییز سال 98 جشن ازدواج مینا خواهرم و سینا ی عزیزم رو برگزار کنیم. خًب کرونا شد و همه چی بهم خورد تحت شرایطی که خونه ی عروس و داماد چیده شده بود و حتی ما لباس هامون رو هم خریده بودیم  

درست دو روز بعد از پرواز مهرداد به کانادا مینا و سینا عقد محضری کردن و زندگی مشترکشون رو شروع کردن . الان چند ماهه تصمیم گرفتن جشن ازدواجشون رو بگیرند . .. نظر من رو پرسیدن که خُب مخالف بودم ولی مینا دلیل قابل قبول آورد که نظرم تغییر کرد. 

گفت: از اینکه انقدر جشن های عروسی کم برگزار میشه و متاسفانه دیگه فامیلمون رو تو فقط تو مراسم سوگواری میبینیم ناراحتم . حتی همین مراسم هم با آمدن کرونا تعطیل شد. من دوست دارم به این بهانه همه دور هم جمع بشیم .. الان مامان و بابا بزرگتر فامیل هستن و میدونم چقدر دیدن بقیه براشون خوشاینده . 

قول گرفتم که زیاد بریز و بپاش نکنن و فقط هدفشون همین موضوع دور هم بودن که خیلی مثبته باشه. 


خلاصه اینکه مهربانو،  خواهر عروسه و کلی سرش شلوغ پلوغ 

****** 

از اینکه مثل همیشه تو کمک رسانی شرکت کردید و با هر عددی که در توانتون هست کمک می کنید واقعا ممنونم . تن درست و    پُر روزی باشید

دوستتون دارم ، میدونید که زیاااااد


نسرین 2 میلیون تومان

ماندانا 5 میلیون تومان 

سهیـلا 100 تومان

ناشناس 100 تومان

ناشناس 50 تومان 

ناشناس 100 تومان

طیبـه 200 تومان  

ناشناس 20 تومان 

نینا 250 تومان 

سحر 200 تومان 

هدا 100 تومان 

سمیرا 40 تومان 

منیژه 50 تومان 

مریم  50 تــومـان 

ماری 900 تومان 

پریمهر 100 تومان

مهین 25 تومن

زهرا 50 تومن

ونوس 50 تومن 

جمع کل: 9،385.000 تومان



نظرات 39 + ارسال نظر
صفا جمعه 23 اردیبهشت 1401 ساعت 09:21 ب.ظ http://Mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

تبریک میگم هم سالگرد ازدواج خواهر رو هم اومدن برادرت رو انشالله همیشه خبرهای خوب داشته باشید.

ممنونم صفا جون . درواقع مراسم ازدواجشونه عزیزم . الهی تو هم جز خبر خوب نشنوی . عروسی گل پسرات ان شالله

شادی یکشنبه 18 اردیبهشت 1401 ساعت 10:31 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

چشمت روشن مهربانو جان بابت اومدن بادر عزیزت و جشن عروسی خواهر جان.
به نظر من غافلگیری نباید طوری باشه که طرف قبلش نگران بشه و حتی برای چند دقیقه گرفتار افکار منفی و دلشوره . واقعا نمی‌ارزه اینجوری کسی رو سوپرایز کنیم. البته شما و مهردخت جانم خودتون استاد کمالات این‌چنینی هستید.

ممنونم عزیز من
درست میگی شادی جون هیچ چیز ارزش سلامت و ارامش ادم رو نداره مخصوصا که پدرو مادر باشند .
تو لطف داری عزیزم

سعیده شنبه 17 اردیبهشت 1401 ساعت 02:30 ب.ظ

خدا رو شکر
امروز اومدیم یه جا دلمون وا شد و روحیمون خوب.
همیشه به شادی
مبارکتون باشه.
این شد دوتا شنبه شاد.ان شاءالله سومیش هم تو راه باشه.

جاانم سعیده جون خدا رو شکر که حالت خوبه عزیزم
برقرار و شاد باشی
الهی آمیییییییییین

یه مادر شنبه 17 اردیبهشت 1401 ساعت 11:37 ق.ظ

سلام دریا جان روزت بخیر وشادی.چشمت روشن امیدوارم بهتون خوش بگذره روزایی که برادرتون ایرانه.من سورپرایز خیلی دوس دارم میدونم به بهترین شکل اماده شون میکنی .مثل همیشه وهمینطور ارزو میکنم عروسی مینا جون حسابی خوش بگذره.خواهر بزرگهیه حال خوبی داره عروسی خواهرکوچکتر

سلام عزیزم
ممنونم نازنین
خدا نصیب همه بکنه . بازم ممنونتم دوست گلم با این کامنت قشنگت

یه دوست به نسرین خانم شنبه 17 اردیبهشت 1401 ساعت 11:23 ق.ظ

من از شما و مهربانو جان عذر میخوام و از شما بیشتر که انقدر بهتون برخورده. بارها شاهد این بودم که خواهرشوهرم تماس گرفته و چون خودش شهر دیگه‌ای زندگی میکنه که مثلا فردا تولد بابامه فلان کیک رو بخرید سوپرایزش کنید ایشون در نظر نمیگیرن شاید من درشرایط خاصی باشم با بچه کوچک و شغل و هزار جور گرفتاری احتمالا شاید در مود سوپرایزو این داستانا نباشم.
عزیزم میدونم مشغول برنامه ریزی ورود برادر و عروسی مینا هستی واحتمالا حوصله این جور بحث ها رو نداری کلا گفتم که نسرین خانم بدونن به چه دلیل اون کامنت رو دادم شرایط خانم برادرتون رو نمیدونستم که دیگه معذوریتی ندارن. بازم عذر میخوام هم از خودت هم از نسرین خانم. امیدوارم حسابی خوش بگذره

عزیز دلی قربونت
آره موضوع اینه که هر کسی با توجه به شرایط خودش مسائل رو آنالیز میکنه حق داری نسبت به کلمه ی سورپرایز حساس باشی .
همیشه گفتم نسیم جون خانم بردیا برای ما عروس نیست ، مثل خواهرمون میمونه و مطمئنم از دیدن مهرداد کمتر از من ذوق نمیکنه با این وجود اگر براش مزاحمتی پیش بیاد قطعا حق داره ناراحت بشه . من سعی میکنم همه ی جوانب رو در نظر بگیرم .
الانم همگی روی همو ببوسیم که بینمون هیچ سوئ تفاهمی نباشه . من و شما و نسرین جون

ربولی حسن کور شنبه 17 اردیبهشت 1401 ساعت 06:18 ق.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
امیدوارم امشب خوش بگذره

سلاام
ممنونم آقای دکتر امیدوارم همه ی مسافرا سلامت برسن

راحله جمعه 16 اردیبهشت 1401 ساعت 11:59 ب.ظ

مهربانو جان ، من خودم خارج زندگی میکنم و میبینم هر وقت میخوام برم چقدر مامانم اینها از قبلش خوشحالن . به نظرم گفتنش از قبل خیلی خوشحال‌ترشون میکنه ضمن اینکه مامان ها و باباها همیشه دوست دارن کلی چیز میز درست کنن و خرید کنن واسه بچه هاشون موقع رفتن بار بزنیم. این کار بیشتر فشار میاره روشون . من باشم میگم قبلش که خوشحال بشن اما تاریخش رو دیرتر میگم که استرس نداشته باشن کی پرواز میشینه .

عزززیزم الهی مامان و بابا هاسلامت باشند والا راحله جون الان دیگه هر چی مامان و بابا لازم دارن حتما با همراهی ما بچه ها تهیه میشه و خودشون به تنهایی این کارو نمیکنن . تصمیم دارم یواش یواش همه رو برای این خبر اماده کنم

سوفی جمعه 16 اردیبهشت 1401 ساعت 10:23 ب.ظ

سلام مهربانوجان، میدونم سرتون شلوغه اما بیایید بگید قرار شد چطوری دیگران رو سورپرایز کنید. چشم و دل تون هم حسابی روشن میدونم چه هیجان قشنگی دارید

چشم عزیزم دارم تند تند کارای اداره مو انجام میدم احتمالا من از امروز تا هفته ی دیگه دوشنبه کارمند خوبی نباشم

نازی جمعه 16 اردیبهشت 1401 ساعت 02:01 ب.ظ

مهربانو جون شما بعد از عمل اسلیو یبوست نداشتی؟ خواهش میکنم راهنمایی کن مادرم از وقتی اسلیو کرده دو هفته یه بار شکمش کار میکنه همش داره گریه میکنه
از طرفی خواهرمم میخواد جراحی کنه ترسیده شما هم یبوست داشتی؟ چه کنیم برطرف بشه؟

نازی جان سلام
به مامان بگو نگران نباشن بعد از عمل تا ده روز که فقط مایعات خورده میشه بعدشم که اروم اروم پوره میخورن تا حدود سه ماه در حد یکی دو قاشق چایخوری اوایل و بعد ها به یکی دو قاشق غذاخوری میرسه خب عزیزم مدفوعی تشکیل نمیشه که بخواد دفع بشه و این کاملا طبیعیه . لطفا در این موارد حتما از پزشکتون مشاوره بگیرید همونطور که میدونید من هیچ تخصصی ندارم و صرفا تجربیات خودم رو دراحتیارتون میذارم ولی بدن ها با هم فرق دارند . نگران نباشید همه چیز به مرور به روال طبیعی میرسه . راستی آب فراوون میل کنند ، پیاده روی کنند و با مشورت پزشک میوه های میلن رو تو اب بریزن و بخورن مثل انواع برگه ها (برگه هلو و زرد آلو ) کمی بچوشونند و آبشو ولرم میل کنند
من اینا به ذهنم میرسه

رویای ۵۸ پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1401 ساعت 10:27 ق.ظ

چشمتون روشن مهربانو جان

ممنونم رویا جان

نویده چهارشنبه 14 اردیبهشت 1401 ساعت 08:46 ق.ظ

مبلغ 80 هزار تومان ناقابل بابت فطریه خودم و فرزندم در 14 اردی بهشت با شماره تراکنش 130116694893 برای کمک به این هموطن نیازمند واریز کردم. امیدوارم هر چه زودتر مشکلش حل بشه .

ممنونم نویده جان خدا به مالت برکت و به تنت سلامتی بده عزیزم

لیلی چهارشنبه 14 اردیبهشت 1401 ساعت 01:03 ق.ظ http://Leiligermany.blogsky.com

عجب برادر دل گنده ای دارید. امیدوارم با رسیدن هواپیما روی زمین و خستگی سفر نظرش عوض نشه. نگه داشتن آدم ها تا ساعت ۱و۲ نصفه شب تو خونه ی مامان تون که احتمالا ساعت خواب منظمی دارند کار سختیه.لااقل از قبل بهشون بگید عصر یه چرتی بزنند شب بتونن بیدار بمونن
من خودم رو جای شما می ذارم قرار باشه به بقیه نگم دلم این حجم هیجان رو نمی تونه تحمل کنه
چقدر خبرهای خوب و شادی بخش.ان شالله تا آخر سال ۱۴۰۱ همین طوری پیش بره

لیلی جان فکر نمیکنم اونقدر طول بکشه عزیزم .
ممنون از محبتت امیدوارم برای همه بهترین ها در راه باشه

مینو سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1401 ساعت 06:11 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

چشم ودلتون از هر دو بابت سفر برادر وعروسی خواهر جانتان مبارک
من اصلا کار سورپرایزی بلد نیستم. انشاالله به خوبی انجام بشه وهمگی لذت ببرند.

ممنونم مینو جانم . زنده باشی الهی

سینا سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1401 ساعت 09:44 ق.ظ

من یه چی بگم؟ به پدر و مادرت آمدن مهرداد را بگو ولی بهشون بگو قراره بردیا و مینا را سورپرایز کنیم. در شب موعود پدرت به مینا و بردیا بگه بیاین خونه ما چون می خواهم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم. به قول بگوری برره: خوب بید؟

ای جااانم بعله خوب بییید

Maneli سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1401 ساعت 12:52 ق.ظ

مجبور شدم نصفه کامنت بذارم
الهی که مهرداد جان به سلامتی بیاد
عروسی مینا خانم جان مبارک
جای منو خالی کنین
دوستتون دارم عزیزای مهربون

ممنونم عزیز دلم واااقعا که جات خالی عزیزم

Maneli سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1401 ساعت 12:50 ق.ظ

سلاممممم
چایی هاتونو دم کنید تا خاطره ای از سورپرایز کردن عمه ها توسط خواهر برادر و دختر عمه و پسر عمه و خانم پسر عمه تعریف کنم.
حدود بیست سال پیش وقتی بردیا ۸ ماهه بود تصمیم گرفتم برای عروسی پسر عمه ام بیام ایران. سال قبلش بعد از ۳ سال با دنیایی از غم بخاطر بابا اومدم و با کوهی از غم برگشتم ؛ اینبار داشتم برای شادی اون هم با یه پسر کوچولوی توپولی می اومدم. به مامانم اینا گفتم حالا به همه نگین من دارم میام. و همین شد که این شیطونا تصمیم گرفتن عمه های طفلی رو غافلگیر کنن. فکر کن بیایی فرودگاه و چشمت دنبال مامانت باشه، ببینی مامانت نیست و اون جمعی که بالا اسم بردم اومدن فرودگاه و هیچ کسی بهت توجه نمیکنه و دور بردیا جمع شدن، برادرم یهو یاد من افتاد و بغلم کرد و همه با هم توضیح میدادن که قراره عمه ها غافلگیر بشن. رسیدیم دم خونه، شماره خونه رو گرفتن ،( اون سالها شماره نمی افتاد) با تلفن همراه، گفتن بیا بگو من هفته اینده میام و از این حرفا. تو این فاصله بچه ها رفتن بالا و همه رو به یه بهانه بردن تو اتاق، من و بردیا اومدیم تو خونه، مامانم از اتاق اومد بیرون، با اینکه در جریان ماجرا بود ولی چنان جیغی کشید ، انگار باورش نشده بود. عمه ها از جیغ مامان اومدن بیرون از اتاق، یکیشون یهو همینجور نشست رو زمین، اون یکی زبونش بند اومد. فرداش هم نوبت عموم و زنعموم شد. تا خود صبح ده بار اون فیلم رو دیدیم و خندیدیم.

سلام خواهری
آخی چه خاطره ی خوبی عزززیزم

نسرین دوشنبه 12 اردیبهشت 1401 ساعت 05:07 ب.ظ

عصبانی نشدم، تعجب کردم از این ذهنیت و از این لحن حرف زدن. اونقدر شوکه شدم که اومدم انلایک رو بزنم تیک کردم روی لایک!
خوشحالم تصمیم گرفتی شنبه صبح لو بدی بهشون

فرزانه دوشنبه 12 اردیبهشت 1401 ساعت 11:36 ق.ظ

چه خبرهای خوبی در راهه مهربانو جان
خدا رو شکر که دیدارها تازه میشه و برادر جان برمیگرده
ما هم خیلی دلمون واسه داداش کوچیکه تنگ شده

ممنونم فرزانه جون الهی زودتر برادر عزیزت رو در اغوش بگیری

نوشین دوشنبه 12 اردیبهشت 1401 ساعت 09:17 ق.ظ

ای جانم چه سورپرایزهایی ، چه خبرهای خوشی
الهی برادرت به سلامتی به آغوش خانواده میرسه. جشن عروسی مینا جان هم مبارکه
نمیدونم چرا فکر میکنم ته این سورپرایز بالاخره لو میره من خودم خیلی سورپرایزی نیستم ولی فکر کنم به جهت رعایت حال مامان و بابا سورپرایز تعدیلی بهتره
البته که با شناختی که ازت دارم دریا جان، میدونم که خودت همیشه حواست به همه چی هست
اتفاقای خوب و دیدار و جشن گوارای وجودتون

مررسی نوشین جانم . امیدوارم همه ی مسافرا در سلامت و امنیت به مقصدشون برسن . الهی بمیرم برای اون چشمای منتظری که در حسرت دیدار میسوزند .
آررره واقعیتش من اصلا گزینه ی خوبی برای این ماموریت نیستم و از پنهانکاری کلافه میشم . چون فکر هزار جا مشغوله یه مشغولیت اضافه تر خیلی آزاردهنده ست . احتمالا تا صبح شنبه مقاومت کنم و از صبح شنبه بهشون بگم موضوع رو
عزیز منی مهربون جان

لیلا الف دوشنبه 12 اردیبهشت 1401 ساعت 09:14 ق.ظ

مهربانو جونم به نظر من
با توجه به اینکه پرواز ساعت ۹ میشینه و ممکن تاخیر داشته باشه و گرفتن چمدان و ... اینا زمان میبره . تا اقا مهرداد برسن خونه ساعت از یک هم گذشته و ممکنه خانواده هی بگن بریم دیگه دیر وقت شده
بهتره شام یا بعد از شام بیرون قرار بزارین ،مثلا بگین هوس کردیم بریم دربند یا کافه قرار بزارین
این جوری تا جمع بشین و چیزی سفارش بدین ساعت ۱۱ رو رد کرده وقتی خواستین برگردین خونه
میتوانین پیشنهاد بدین همه برین خونه مامان اینا تا خبر مهمی رو بگین
بعد بگین مهرداد نزدیکه
ان شاله همیشه به شادی کنار هم جمع بشین

ای جونم آررره این هم خییلی خوبه عزیزم
ان شالله برای همه روزای خوب و لحظه های دل انگیز باشه

ترانه دوشنبه 12 اردیبهشت 1401 ساعت 02:28 ق.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

دوباره سلام خب حال که مهرداددلش طاقت نمیاره. به همه زنگ بزن بگو یک خبر خوب براتون دارم که حتما باید همین امشب حضوری بهتون بگم. بعد هم بنظر من یک دفعه سورپرایزشون نکن ممکنه خطرناک باشه. نیم ساعت قبل کم کم آماده شون کن

سلام ترانه جون
همین کارو میکنم عزیزم از اولشم قرار بود از یکمی قبلش بگم بهشون ولی خب در حد سرکوچه رسیدن مهرداد

نسرین به یک دوست دوشنبه 12 اردیبهشت 1401 ساعت 02:21 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

اینجا جای نظر هست. نظرهای محترمانۀ منفی یا مثبت.
من حتی کاری ندارم شما که اینقدر محکم قضاوت می کنید چطور حتی اسمتونو قایم کردید، اما ذهنم درگیر شد روی مهربانو که بقول خودتون سالهاست می خونیشون، باید اینقدر شناخت داشته باشید که او اصلا خودخواه نیست تا بخواد حال دیگران رو در نظر نگیره. او فقط خواستۀ برادرشو انجام میده. چطور فکر کردین فقط به فکر خودشه؟!
همین کارهای خیری که انجام میده نشونۀ این ذهنیت شما شد؟

نسرین جون مررسی که اینهمه لطف داری بهم عزیزم . قرار نبود کسی عصبانی بشه هااا

نیکی یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 08:57 ب.ظ

سلام مهربانو جان
چقدر خوب
به نظرم بهشون بگین امشب شب مهمیه برام و میخوام یه خبر خوب بهتون بدم و لازمه کنار هم باشیم

سلام نیکی جون
این فکر خوبیه عزیزم

سما یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 03:58 ب.ظ

سلام عزیزم
من خودم واترلو هستم. یه شهری نزدیکه آقا مهرداد. ژانویه می خواستم سوپرایزی بیام. ولی خواهرم گفت بزار این شوقی که ما داریم را مامان هم تجربه کنه.
میدونم پدر و مادر همیشه نگرانن، ولی یه هفته سرشار از انرژی مثبت و انتظار شیرین خواهند داشت.
امیدوارم لحظات قشنگی رو کنار هم سپری کنید

سلام سما جون
ای جاان چقدر خوب
ممنونم نازنینم

سمیرا(راحله) یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 03:18 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

ای جان دلم..خانواده ی دوست داشتنی
.
.

همیشه به خوشی و دور همی و عروسی مروسی ایشالا مهربونترین مهربانوی دنیاا

مررسی سمیرای مهربون
برای تو هم همینطور باشه عزیزم

یه دوست یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 12:57 ب.ظ

سلام
اصلا چرا سوپرایز. من اصلا دوست ندارم و فکر میکنم خیلی ها هم نپسندن. مهربانو جان من سالهاست میخونمت میدونم خیلی حواست به همه چی هست سوالم اینه عروس خانم شما تا اونجا که میدونم کارمنده برادرتون سرکار میرن ایا درسته بی اطلاع بیان تا نیمه شب معطل بشن. در حالیکه میتونن فردا با انرژی خوب عزیزشون رو ملاقات کنن. نمیدونم من شاید ادم سختگیری باشم و به نظرم شما نیاید فقط شور و شوق خودتون زو در نظر بگیرید

سلام یه دوست .
نمیدونم چرا وقتی میخواید از من انتقاد کنید اسمتون میشه "یه دوست" ؟ من که بارها گفتم ، من هم از شما چیزهایی یاد میگیرم و تنها راهش هم همین کامنت هاست . خب توهینی به من نکردی که بخوام ناراحت بشم داری نظر خودت رو میگی و درضمن از زاویه ی دیگه ای داری موضوع رو به من نشون میدی عزیزم . پس راحت باش
متاسفانه یک هفته ای میشه که نسیم جون(خانم برادرم) تو تعدیل نیرو کارش رو از دست داده بردیا هم همونطور که میدونید پیمانکاره و کارش آزاده و میتونه با نیروهاش هماهنگ کنه یا یکمی با تاخیر بره سر کار . سینا جون همسر مینا هم همینطور (فروشگاه سرویس های بهداشتی و شیرآلات ) داره و مشکلی نداره . مینا کارمند بانکه که خب دیگه فکر نکنم برای دیدار برادرش مشکلی باشه کمتر بخوابه یا دیر تر بره محل کارش (درست مثل خودم)
از همه ی اینا گذشته این خواسته ی مهرداده نه من .

Nasrin یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 12:24 ب.ظ

چشم و دلتون روشن مهربانو جون چه قدر هیجان انگیز
راستش منم با ایده دعوا شما و مهردخت موافق نیستم ممکنه ناخواسته حرف و قضاوتى پیش بیاد
نمیشه بگى شام همه بیاین خونه مامان اینا،من میخوام یه غذایى درست کنم دور هم بخوریم البته اینطورى باید یه غذاى خوشمزه درست کنى
چون اول هفته است کارت سخت تره که همه متقاعد بشن که باید بیان

ممنونم عزیز دلم .
اون غذا که اصلا مشکلی نیست من مخلص همه شونم ولی خب قبول نمیکنن من ساعت ده شبِ شنبه بگم بیاید میخوام غذای خوشمزه بهتون بدم
دقیقا مشکل همون شنبه بودنه اگر جمعه بود اصلا این حرف و حدیثا نمیشد

عاطفه یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 11:27 ق.ظ

مهربانو جان میگم کسی اینجا رو نمیخونه؟ لو نره سورپرایز ی وقت

نه اون موقع که داستان مهرداد(بازنده ) رو مینوشتم مامان هر روز اشکمو درمیاورد انقدر از پشت تلفن راهنماییش میکردم که چطوری بیاد وبلاگ رو باز کنه و بخونه
مهرداد که از خودمونه بخونه مشکلی نیست مینا هم که هیجان جشن عروسی رو داره و ...
خیالت راحت باشه خودمونیم فقط

مخمور یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 10:49 ق.ظ http://mastoori.blogfa.com

سلام
به به
سفرش بی خطر و در پناه خدا و با سلامتی بیاید و برسد و خوش بگذرانید در کنار هم
عروسی مینا جان هم مبارک

سلام
ممنونم نازنین

تیلوتیلو یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 10:00 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

چه پست با حالی بود
همیشه به شادی و خوشی

ممنونم تیلوی نازنینم

ترانه یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 08:24 ق.ظ

به به مبارکه. هم عروسی و هم اومدن مهرداد عزیز.
خب اگر مهرداد شب خونه شما بمونه و صبح یا ظهر همه خونه مامان اینها جمع بشین راحت تر میشه یک داستانی جور کرد. مثلا میتونی بگی یک خبر خوب دارم میخوام حضوری بهتون بگم.

مرررسی ترانه جانم
میگه دلم طاقت نمیاره تا صبح صبر کنم

nahid یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 07:06 ق.ظ

سلام مهربانو
چون خیلی دیروقت میشه رسیدنش و تاخیر احتمالی هم باید در نظر گرفت دو راه داری
یا یک موضوع فاجعه تر از مشکل اداره را. عنوان کنی مثل همان دعوا با مهردخت که خب باید چندساعت ادامه هم بدید سناریو واین سخته ( یا عنوان کنی که زن سابق مهرداد باعث مساله بزرگی براش شده )
یا خیلی رو راست بهشان قضیه را بگی

سلام ناهید جون . ایده ی دعوا با مهردخت عالیه متاسفانه زیر بار نمیره
آخرش تعصابم خورد میشه موضوع رو لو میدم

رعنا یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 02:55 ق.ظ

مهربانوی عزیز
جسارتا خواستم بگم پدر و مادر رو سورپرایز نکنید و بهشون زودتر بگید. دو تا از دوستان من که‌ چنین‌کاری کردند اصلا تجربه خوبی ندارند. ضمن اینکه اگر از الان بدونن تا هفته بعد ذوق دیدار دارند و از یک هفته زودتر حالشون خوبه.
خوش بگذره بهتون

رعنا جون اگر هم از الان بدونن میخوان فکر و خیال کنند تا برسته زمین . هیچکدوممون بعد از هواپیمای اوکراین و پر کشیدن عزیزانمون اعصاب درستی نداریم کلی فشار رو خود منم هست . ولی سعی میکنم به محض نشستن هواپیما بهشون بگم

ونوس یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 12:55 ق.ظ

سلام سلام
به به چه خبرهای خوبی.. همه این صحنه هارو زودتر از خودت تصور کردم(خنده)
خوش بگذره عزیزم و برادر نازنینتو زودتر در آغوش بگیری..
مهربانو جون دایرکت پیج دریاتو چک کن

سلام ونوسی جانم .
ممنونم نازنین .
چششم همین الان

ریحانه شنبه 10 اردیبهشت 1401 ساعت 10:40 ب.ظ

الان به کسی نگید مهرداد میاد. ولی شنبه ساعت ۹ شب آروم آروم بگید و حرکت کنید سمت فرودگاه. مامان بابا باید بدونن که شوک بهشون وارد نشه. و البته کسی که میرسه فرودگاه خیلی خسته هست. لامصب معمولا تاکسی و اینا هم بد گیر میاد و یک پولای عجیبی هم میگیرن.
برین دنبالش.

اینکه میگم زودتر هم به خانواده نگید برای نگرانی های بی مورد پدر مادر هست. هزار جور فکر و خیال میکنن و انتظار براشون سخته.

درسته ریحانه جون نگرانی اصلا براشون خوب نیست
خواسته ی مهرداد اینه که خودش از فرودگاه بیاد ببینم تو این چند روز راضیش میکنم ؟

Mani شنبه 10 اردیبهشت 1401 ساعت 09:24 ب.ظ

به به مهربانو جانم
به سلامتی.
همیشه به شادی دور هم باشین.

ممنون مانی مهربانم

سوفی شنبه 10 اردیبهشت 1401 ساعت 07:12 ب.ظ

سلام بر بانوی مهر
چه خبرهای مسرت بخشی. خوشحالم برای همه تون بخصوص برادرتون. دعاهاتون برای ایشون برآورده شد و حق همه تون این همه شادی هست. الهی شکر
امیدوارم شنبه های فوق العاده ی زیادی پیش روتون باشه.
این شنبه ی ما هم زیباست. بوی ایران، مشهد و بچگی هارو داریم توی استانبول نفس می کشیم و یکسره با خودم فکر می کنم کاش عزیزانی مانند شما رو از نزدیک ببینم، الان که فاصله ی کمی با تهران دارم و کاش جبر جغرافیا و … نبود.
مرسی از به اشتراک گذاشتن خبرهای خوب. چشم و دل همگی تون از دیدن عزیزتون پیشاپیش روشن

ای جااانم سلام به روی ماااهت
سوفی جاان یعنی واقعا در همین نزدیکی خودمون هستی و نمیتونیم همو ببینیم .
خیلی خیلی بهتون خوش بگذره عزیز دل . کاش دنیا هیچ مرزی نداشت

ربولی حسن کور شنبه 10 اردیبهشت 1401 ساعت 06:51 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
مبارکه
حالا چرا شنبه؟ توی روز کاری؟
خب برای اومدن آقا مهرداد هم میتونین به خانواده زنگ بزنین و بگین ما حواسمون نبود عروسی امشبه زودتر بیایین

سلام
ممنونم آقای دکتر . سالنی که قرار بود عروسی بگیرن شنبه جا داشته .
فکر کن همچین حرفی بزنم . یعنی به عروس داماد هم بگم شما متوجه نیستین عروسیتون یه هفته افتاده جلو؟؟؟
آقای دکتر از شما انتظار سناریوی بهتری داشتم

نسرین شنبه 10 اردیبهشت 1401 ساعت 03:27 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

چه خبرای خوبی!
به به دریا دلم. به خوبی و خوشی (یعنی من نمیدونستم )
من بودم بهشون می گفتم بعدشم میرفتم مسافر خورد و خسته رو از فرودگاه استقبال می کردم و با خوشی با هم جمع میشدیم.
میدونی که من درینمورد اصلا موافق سورپرایز نیستم.
عروسی، جای این خواهر عروس هم خالیه... جای منهم کیک بخور
امیدوارم دوستان تا دوشنبه هر کمکی می تونن بکنن.

عزززیزم واقعا که جات خالیه
امیدوارم نسرین جونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد