دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

نمیبخشیم و فراموش نمیکنیم

انتهای پست درمورد وجهی که بحساب مورد حمایتی محترممون واریز شده نوشتم 



خب شاید خیلی هاتون ندونید که من به واسطه ی شغل پدرم که دریانورد بود، آبادان به دنیا اومدم. 

درسته که بعد از تولدم برگشتیم تهران، ولی از پنج سالگی تا همون مهرماهی که قرار بود کلاس دوم رو بخونم و جنگ شد، ساکن خرمشهر بودیم. 

بله جنگ شد و‌با ترس و وحشت از خرمشهر زیبا به تهران فرار کردیم.

 یادم میاد بارها تو صف آذوقه،  تهرونی ها  که جنگ رو هنوز لمس نکرده بودند، گاهی پچ پچ کنان و گاهی با وقاحت کلام میگفتن: از وقتی جنگ زده ها اومدن اینجا همه چیز قحطی شده. 

مامانم مثل پلنگ زخمی می غرید که خجالت بکشید اینا هموطن ما هستن، من باهاشون زندگی کردم، شریف و مهربان و ثروتمند بودند… گناهشون چیه که خونه و زندگیشون لب مرز بوده و همه رو جا گذاشتن و به یه تکه از خاک همین وطنشون پناه آوردن؟

کجاست انسانیت و رسم مهمون نوازیتون؟؟...


 اینها رو در طول روز میدیدم وشب ها وقت خواب،  چشمامو میبستم و تصاویر شب های زیبای خرمشهر و آبادان، شور زندگی که در خیابون ها و لابه لای مردم عادی جریان داشت رو مرور می کردم . 

گاهی برای دوستان مدرسه م که نمیدونستم چی به سرشون اومده، گریه می کردم، گاهی هوس سمبوسه های خوشمزه ای که دست فروش ها از جعبه های یونولیتی سفید درمی آوردن و می فروختن منو می کشت. 

من بچه بودم ولی چرا خاک جنوب انقدر دامنگیره؟ چرا خاطرات اون کوچه و خیابون ها، اون مردم مهربان و شاد از ذهنم بیرون نمیرفت؟

 روزی که خبر آزادی خرمشهر رو دادن از مدرسه تا خونه یک نفس دویدم و اشک شوق ریختم، کودکانه به مامان و بابا التماس می کردم برگردیم خرمشهر و نمیدونستم حالا نمیشه یعنی چه!!


 بالاخره سالها بعد وقتی ۱۵ ساله شدم با هزار امید و آرزو رفتم عروس ایران رو  بعد از جنگ ببینم … 


من به معنای واقعی شکست عشقی خورده بودم، خون گریه میکردم و باورم نمیشد این ویرانه  همون خرمشهر و آبادان زیبای من باشه. 


حالا دیگه سالهاست میدونم هیچ کاری برای آبادانی آبادان و خرمی خرمشهر نشده، میدونم خوزستان یعنی مردم نجیب و شریفی که همیشه ی تاریخ مظلوم بودن و ماندن.

 حالا این روزا سایه ی غم و ماتم به همه ی ایران افتاده… بی کفایتی و ظلم از حد گذشته.

 هموطنای مظلومم زیر آوار جان دادن و بجای تسلی و همدردی، ریشخند و جشن و لشکر کشی  دیدند. 

ما امروز همه آبادانی هستیم.از  داغ دل مادران سال 67 تا داغ جانسوز مسافران اوکراین، تا خون بچه های آبان ۹۸ و…. نخواهیم گذشت.

آبادانی های داغدارم فکر نکنید تنها ماندید، ما درکنار شما و با داغ شما می سوزیم ... 

بالاخره بین هشتاد میلیون، وجود صد هزار نفر خائن که بی شرمانه جشن می گیرند عجیب نیست.

ما نمیبخشیم و فراموش نمیکنیم .

******

با همدلی و یاری شما نازنین ها، تا این لحظه سیزده میلیون و نیم برای مورد حمایتی جمع آوری شده . مبلغ ده میلیون تومان رو براشون واریز کردم تا کمی فشار مالی از دوششون برداشته بشه . تا آخر هفته هر مبلغی که اضافه شد مجدداً بحسابشون واریز میکنم . 

خدا به تکتکتون سلامتی و برکت بده که نسبت به درد همنوعتون بی تفاوت نیستید. 

دوستتون دارم




نظرات 11 + ارسال نظر
ساغر سه‌شنبه 10 خرداد 1401 ساعت 04:10 ب.ظ

مهربانو جان سلام
عزیزم درد و دل زیاده میخوام بیام یه پیامی بنویسم دوباره پاکش میکنم میگم ولش کن حرفها و غمها تکراریه ادمای دور و ور خسته میشن ، قضیه متروپل که چند وقت دیگه فراموش میشه ولی درد و غم واقعی سیلی میزنه به صورت بازمانده ها و مالباخته ها.الان من که یه زندگی معمولی دارم در مقابل اونا خوشبت خوشبتم وقتی میتونم بچم رو بغل کنم میگم اونا این حسرت بغل کردن بچشون رو چجوری کنار میان من بودم خودم رو میکشتم به خدا.اخه به خاطر طمع و حرص بیای بی وجدانی کنی ، مهربانوجان الان میگن طرح تسهیل مجوزها رو تصویب کردن نتیجش میشه این که به هر کی مجوز بدن و صداش کنن مهندس و فلان و غیره . مسیولینی که شیره خوزستان رو کشیدن مثل دشمن خشکوندنش یه ذره اب هم از دستشون نمیچکه که خود خوزستانی ها بهره ببرن.کاش همون موقع به تصرف صدام در میومد دردش کمتر بود.یه مشت بی سواد بی وجدان میشن همه کاره یه استان پولساز استانی که قطب صنعتیه کشوره .
ببخش مهربانوی عزیز من پراکنده گویی میکنم از فرط عصبانیت.

سلام ساغر نازنین
باور میکنی دیروز با بردیا صحبت میکردیم که مجوز های ساخت فشم چی شد؟ گفت جلوش رو گرفتن
داشتم فکر میکردم بهتررر والا راضی هستیم به هیچکس ندن اصلا تا یه عده سود جویی نکنن ولی میدونم حالا به ما نمیدن دوروز دیگه صداش درمیاد به نورچشمای خودشون دادن .
حق داری همه عصبانی هستیم .. راحت باش عزیزم

رهایی سه‌شنبه 10 خرداد 1401 ساعت 02:51 ب.ظ

سلام

قبلا سعی داشتم پیام بگذارم ولی ارسال نمیشد کامنت اولمم آزمایشی بود

چند سالی میشه وبلاگتون رو میخونم یه جاهایی موافق و یه جاهایی مخالف بودم خیلی جاها تحسینتان کردم مهربانی ها از شما دیدیم

ولی این پستتون خیلی ناراحتم کرد قبلا فکر میکردم درسته با بعضی چیزها مخالفین ولی انصاف دارید خودتون فکر میکنین و تجزیه و تحلیل میکنین ولی این پستتون نشون داد اینجوری نیست

چطور چند هزار آدم رو خائن حساب کردید چطور تونستین این همه آدم رو قضاوت کنید دعای دست جمعی شون رو ندیدین؟ اشک هاشونو ندیدین؟اتفاقا کسایی رفتن هشت سال از این مملکت دفاع کردن از همین قشری بودن که شما خائن خطابشون کردین همین جشنی که شما میگین چند روز قبل اسمش نوحه بود بعد یهو شد جشن:

حرف زیاده ولی از کسی که دلش مهربونی موج میزنه حتی نمیتونه از غذای گربه ها بگذره چطوری تونست این همه آدم رو قضاوت کنه از کجا میدونین یه رزمنده همون سالها تو این جمع نبود و دعا نکرد برا آبادان؟ ؟ جواب صددرصدی دارید؟

سلام رهایی جان
من مایلم شما به این نتیجه برسید که "تمام تصوراتت درمورد من اشتباه بوده . "
متاسفانه خسته تر از اونی هستم که برات دلیل و برهان بیارم .
تنها چیزی که میگم اینه: احتمالاً تعدادکمی از آدم ها اون بین بودند که خائن نبودند ولی نادان بودند.
از نظر من نادان بودن هم یه جور خیانته .
متاسفم که ناامیدت کردم و تصوراتت درموردم بهم ریخته .
کامنتت رو تایید کردم که مطمئن باشی رسیده ، عادت ندارم فقط نظرات موافق رو تایید کنم .

مامان فرشته ها سه‌شنبه 10 خرداد 1401 ساعت 10:31 ق.ظ http://mamanmalmal.blogfa.com/

من یه جنوبی ام مردم اینجا واقعا ساده دل وپاکند یادمه موقع جنگ کلی خوزستانی اومدن طرف ما بابام دو تا منزل عموهام که خارج بودند دستش بود رو داد به اونها واونا سالها اونجا بودن تا وقتی که تونستند خودشون سرپا شدن وخونه خریدند فقط یه چیزی که هست تمام پولهای این سرزمین ثروتمند شاید میشه امکانات واسه شهرهای خیلی بزرگ که هر قدم یه بیمارستان و یه پارک هست من که زیاد تهران نیومدم اما زن داداشم که اهل غرب کشوره ومرتب تهران هست میگه کل کشور کار میکنند تا تهرونی ها راحت زندگی کنند به خدا ما تنگ نظر نیستیم اما اب مصرفی شهرهای ما از چاه های شور اطرافه که پول اب تصفیه تهران رو ازمون میگیرندو من از وقتی که یادمه تا الان که 45سالمه اب شیرین رو میخریم و الان که دستگاه تصفیه اب خریدیم اما واسه شستشو واقعا اذیت هستیم بالاترین صادرات گمرک داریم بالاترین صید ماهی ومیگو قطب انرژی اما یه پزشک متخصص که پیشکش بعضی وقتا پزشک عمومی هم تو بیمارستانمون نیست وبیمارستان فکسنی ما خودگردان هست خلاصه باز هم خدا رو شکر چون وقتی مادرم از کودکیش تعریف میکنه ما الان شاهزاده وار نسبت به اونا زندگی میکنیم ویادمه یه پزشک تهرونی داشتیم استخدام شهرما بود بعد انتقالی که گرفت رفت تهران به همکارا گفته بود من فکر میکردم چون منطقه محرومم و رفتم تهران حقوقم خیلی الان کم میشه اما اینجا به من حق ایاب وذهاب و خوراک و.....میدن ودریافتیم دوبرابر شده درحالیکه ما درگرمای پنجاه درجه اینجا جز حقوق قبلا کارانه واضافه کار ناچیزی میگرفتیم که اونم قطع شد .به هرحال برای همه مردم ایران آرزوی شادی همدلی واینکه همه مردم شهروند درجه یک هستند رو آرزو میکنم

عززیز دل همه ی چیزهایی که گفته درست و حقه من به چشم همه ش رو دیدم و میدونم که یک اپسیلون از ثروت بی کران سرزمین شما برای خودتون هزینه نمیشه ، همه ش رو میدزدن و اندکی هم که میمونه صرف لوکس سازی شهر های بزرگ از جمله تهران میشه که همونم باز خیلی زیاده .
امیدوارم ایران یک مادر دلسوز و پاک دامن داشته باشه که این طفل معصوم زخم خورده از دوران رو در پناه امن خودش بگیره و مرهم دردش باشه

یه مادر سه‌شنبه 10 خرداد 1401 ساعت 09:01 ق.ظ

سلام دریا جان روزت خوش واقعا راست میگی.ادم یه بار که سمت جنوب بره دیگه هیچوقت مهربونی اون مردم شریف از یادش نمیره.ما قبل از کرونا رفتیم .اون مردم مهربون ، بدون اینکه ازشون بخوای تو هر کاری کمکت میکردن،اهواز ابادان بوشهر خرمشهر همشون کلی خاطره خوب برامون گذاشتن وهنوز یاداوریش ،لبخند به لبم میاره.ما شب بوشهر رسیده بودیم ورو نقشه دنبال ادرس محل اقامت میگشتیم ماشین بود که وامیستاد ومیگفتن کمک میخواین چی شده کجا میخواین برین.ویاد سمبوسه هاشون بخیر که شبا بعد شام حتما نفری یه دونه می خوردیم:
این روزها خیلی براشون غمگین هستیم.قطعا خدا تنهامون نمیزاره

سلام نازنین
خب پس کاملاً درک میکنی چی میگم .. آره واقعا همینطورن
برسه روزی که واقعا متناسب با ثروت سرزمینشون زندگی کنند

فرهاد دوشنبه 9 خرداد 1401 ساعت 04:26 ب.ظ http://mardashegh1.blogfa.com

سلام

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

حافظ

رهایی دوشنبه 9 خرداد 1401 ساعت 03:49 ب.ظ

سلام

سلااام

لیمو دوشنبه 9 خرداد 1401 ساعت 01:45 ب.ظ

کم کم دارم به نقطه ای میرسم که فقط دوست دارم هیچ اتفاقی توی کشور نیفته. نه اینکه اتفاق خوب بخوام ها، نه. فقط اتفاق بدی نیفته
به سالهای پیش که فکر میکنم آخرین شادی دسته جمعی برنده شدن تیم فوتبال توی یه بازی جام جهانی بود. به همین کوچکی...

چه حس غمگین مشترکی

غریبه یکشنبه 8 خرداد 1401 ساعت 07:37 ب.ظ

سلام
یاد آتش سوزی سینما رکس آبادان افتادم
آن زمان هم آنقدر تبلیغات منفی شد تا در آن دادگاه یکی عده ای بیگناه زندان رفتند و یک عده بیگناه هم اعدام شدند

سلام
دقیییقا

مهدی براتی یکشنبه 8 خرداد 1401 ساعت 06:10 ب.ظ

درود بر شما
قطعا این پویش خداپسند شما ستودنی است
و از روح خداوندی در کالبد شما دمیده شده و مهربانی یکی از عناصر وجودی شما ، تن سلامت باشید و خندان همیشه

درود بر دوست مهربانم
بسیار محبت دارید شما باز هم از طرف خودم و بقیه ی دوستان از اینکه در زمینه ی تحقیق کمکمون کردید سپاسگزارم امیدوارم همگی در کنار هم بتونیم کمی از سختی های زندگی موجودات دیگه (چه انسان ها و چه حیوانات ) کم کنیم

نسرین یکشنبه 8 خرداد 1401 ساعت 04:18 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

منهم یکی از کسانیم که مزۀ واقعی جنگ رو نچشیدم اما همیشه غم بزرگی رو دلم بود.
یادمه شیراز هم کم اذیت نشدند و حتی یکی از روحانیون فتوا دادن باید هر پناهنده ای رو از شاهچراغ بیرون کنند چون بچه های کوچیک اونجا جیش کرده بودن و...
فکر می کنم در همۀ شهرهای ایران به بیشترشون توهین و ظلم شد.
اما شاهد رفتار برعکسش هم از جانب خیلی ها بودم. منتهی کجا، جای خونۀ خود آدمو می گیره؟ با اون محبتا درد دل کدومشون کم میشد که همه چیزشونو از دست دادند؟
و الآن... فکر می کنم روز به روز بدتر میشه و آبادان قشنگ و بیاد موندنی خیلیهامون، داغون شده. بخصوص با این رویداد وحشتناک و غیر مسیولانه اون بی وجدان
.
این همیاری، خوشحالی کمرنگیست برای این روزای تاریک. امیدوارم تا یک هفته دیگه تمام مبلغ مورد نیاز فراهم بشه

نسرین جان یه جای جمله ت رو تصحیح میکنم
بخصوص با این رویداد وحشتناک و غیر مسیولانه اون بی وجداناااااا (میدونی که اینا یه باندن که دست خیلی ها تو یه کاسه ست)
آمییین

ربولی حسن کور یکشنبه 8 خرداد 1401 ساعت 03:59 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
مادر من هم متولد آبادان بود و سالها از پدرم میخواست که یک بار دیگه بره و اونجا رو ببینه و درست وقتی که پدرم رضایت داده بود متوجه بیماریش شدیم.
متاسفانه توی یکی دو مورد آخر وجهی که نیاز بود به طور کامل جمع آوری نشد. مشکل اقتصادی همه گیر شده و دیگه کمتر کسی مشکل نداره.

سلام آقای دکتر
روح مادر شاد باشه همون بهتر که تصویر زیبای آبادان رو تو ذهنشون نگه داشتن .
واقعا ذره ذره داریم بهفنا میریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد