دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

از سری ماجراهای تصادف

میدونید که باغ فشم خیلی پله داره و مامان با این شرایط پاش دوسالی بود که اون طرفا نرفته بود. 

تقریباً ده پونزده روز پیش دیگه گفتن تهران خیلی آلوده شده نفسمون میگیره نه میتونیم پنجره باز کنیم نه اینکه همه ش زیر باد اسپیلت بشینیم و مریض بشیم، ما میخوایم بریم فشم. 

حالا خوشبختانه همسایه ها که زمین بالا رو ساختن ،آسانسورهای خوبی زدن و با کمک همون آسانسورهای همسایه، بی دردسر و بدون طی کردن نود تا پله رفتن خونه شون.

دیشب با مهردخت و مینا و بردیا و نفس رفتیم بهشون سر بزنیم.  

آب نهر رو باز کرده بودن و صدای  موسیقی آرامش بخش آب تو گوشم پیچیده بود. نسیم خنکی از روی صورتم عبور میکرد سرمو گذاشته بودم رو پای نفس ، مهردخت و مینا هم پایین پام داشتن نجوا میکردن و با هم گپ میزدن . بردیا آتیش درست کرده بود بلال کباب کنیم . نفس هم با مامان و بابا طبق معمول درمورد مشکلات اجتماعی و گرونی ها صحبت می کردن. 

صدای زنگ تلفن همراهم  بلند شد . 

چشممو انداختم رو صفحه ، شماره ناشناس بود . خیلی وقتا دلم میخواد جواب تماس های ناشناس رو ندم ولی برام ممکن نیست. بلافاصله یه جنگ و جدال واقعی تو ذهنم شروع میشه. 

این کیه پشت خط؟ نکنه کار واجب داره؟ نکنه گیر کرده ؟ نکنه خیلی مهمه و همیشه تو همون چند ثانیه فرشته ی سمت چپ شونه م که میگه جواب نده، مغلوب میشه و من مثل عقاب میپرم رو گوشیم که تا تماس از دست نرفته، جواب بدم. 

-بله بفرمایید؟

- سلام. خانم مهربانو ؟ 

-بله خودم هستم. 

- من سرهنگ کاشف هستم.درخصوص تصادفی که سال گذشته داشتید و شکایتی تنظیم کرده بودید. 

-بله بله.. درسته. خوب هستید ؟

-ممنونم خانم . من مسئول رسیدگی به این پرونده م و قاضی از من خواسته نظرم رو اعلام کنم . 

- لطف میکنید . چه کمکی از من ساخته ست جناب؟

-من تو پرونده ی شما کروکی ندیدم . ممکنه شما داشته باشید و برای من ارسال کنید؟

- بله من همه ی مدارک رو تو تلفن همراهم دارم و براتون ارسال میکنم اگر نیاز به توضیحی هم دارید خدمتتون بگم؟

- بله خیلی خوب میشه اگر یه شرحی هم از زبون شما بشنوم .

شروع کردم تعریف کردن و در عرض چند ثانیه لرز همه ی بدنم رو گرفت .. به بقیه که همه سکوت کرده بودن سر از مکالمات ما دربیارن اشاره کردم که میرم تو ساختمون. 

از صحبت های جناب سرهنگ دستگیرم شد قبل از من با اون آدم نامحترم صحبت کرده و اون مسائل رو کاملا وارونه جلوه داده . مثلا گفته مهربانو ماشینشو وسط اتوبان نگهداشته بود. 

اومدم بگم در حال حرکت بودم دکتر کوبید بهم(چون تو مدارک جایی صحبت از خاموش شدن ماشینم و نقص فنی عنوان نشده) باز این وجدان لامصب نذاشت و گفتم نه اینطور نیست من ماشینم رو نگه نداشته بودم که مثلاً جامو عوض کنم یا حتی پنچر بگیرم . ماشین من خاموش شده بود و من فقط فرصت کردم فلاشر بزنم ، داشتم فکر میکردم که با دخترم کمک کنیم ماشینو بیاریم کنار تا از امداد خودرو کمک بگیریم که دیگه ایشون مهلت نداد و مستقیم اومد تو اتومبیل من .بازم خدا رو شکر که مشغول هول دادن ماشین نبودیم چون با اون اوضاع و احوالی که ایشون اصلا متوجه ی ماشین ما تو نصفه شب و چهارباند اتوبان خالی نبودند و مشغول تلفن همراهشون بودند و بدون خط ترمز با اون شدت به ما کوبیدن حتما از من و دخترم هیچی باقی نمی موند . 

از همه ی اینا گذشته ایشون مدارک همراهشون نبود و من  ماشینشو توقیف نکردم فرداش امدند مدارک آوردند من تنها اشتباهم این بود که سقف بیمه شون رو چک نکردم که فقط 11 میلیونه و متاسفانه حدود 30 میلیون خسارت دیدم. با همه ی اینها وقتی به من بی ادبانه گفتن همون بستته و من هیچ پولی بهت نمیدم تصمیم گرفتم شکایت کنم . 

ایشون معتقدن من نباید ماشینم  وسط اتوبان می بود ولی پلیس گفتند که به هزار دلیل ممکنه یه مانع وسط راه باشه اصلا یکی سکته کنه ، یکی پرت بشه .. بچه ای چیزی ، ماشین عقبی باید متوجه جلو باشه و کنترل کنه . 

ایشون هیچ خط ترمزی نداشت و حتی سعی بر منحرف کردن ماشینش از ماشین من نکرده. 

اینجا جناب سرهنگ گفت البته همکار ما هم کاملا درست نگفته . اینطوریم نیست که ماشینی که وسط باشه و ضربه خورده کاملا حق داشته باشه . گفتم ببینید جناب من فلاشر زده بودم تنها کاری که فرصت داشتم همین بود . من سنی ازم گذشته و سالهاست رانندگی میکنم به مثلث های هشدار موقع توقف و این چیزا اشنا هستم ولی دوتا خانوم بودیم تو نصفه شب ماشینمون خاموش شد و هیچ فرصتی بجز فلاشر زدن نداشتم . به هرحال تخصص شماست و شرحی که من دادم . 

مدارک رو براتون ارسال میکنم .

خداحافظی کردیم .

دیشب ساعت 19:32 دقیقه براش ارسال کردم و هنوز ندیده . 

****

برام جالب بود که پارسال گفتند هفتم خرداد پرونده تون بازبینی میشه و دیروز که بیست و دوم بود بهم زنگ زدن یعنی واقعا یه اتفاقی افتاده که جای شکر داره. 



خلاصه که میدونم گاهی یادتون می افتاد و سوال می کردین . باید منتظر باشیم ببینیم ایشون چه نظری میدن . نمیدونم الان ویس هم بذارم برای جناب سرهنگ و بازم توضیح بدم درمورد شرایطم و اینکه ماشین نازنینم چقدر ازش افتاده و با این وجود دنبال رای عادلانه و احقاق حقوق اجتماعیم هستم نه چیز دیگه یا بیخیال شم؟

هر خبر جدیدی بشه براتون میگم . 

میدونید که دوستتون دارم

 




نظرات 17 + ارسال نظر
لیمو شنبه 28 خرداد 1401 ساعت 01:48 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com

واقعا آدمی از سخن میماند...
نمیدونم بگم از قانون بیمه ها و سقف پرداختیشون، از بی احتیاطی و بی مسئولیتی مردم بعد از اشتباهشون، از پیگیری مقام های رسیدگی کننده یا از این وضعیت مالی که نمیشه بگی ولش کن خودم درستش میکنم؟ چی بگم واقعا؟!
امیدوارم درست بشه مهربانوجان و خداروشکر که خودتون سالمید

ممنونم عزیز من

کیهان شنبه 28 خرداد 1401 ساعت 07:47 ق.ظ http://Mkihan.blogfa.com

موفق باشی مهری عزیز

ممنونم کیهان جان همچنین

Mani شنبه 28 خرداد 1401 ساعت 01:56 ق.ظ

سلام عزیز مهربان
من از سلامتی شما و مهردخت جان بسیار خوشحال بودم و هستم و بقیه ماجرا یادم رفته بود

سلام مانی جانم
ممنونم دوست نازنین من

مهرزاد شنبه 28 خرداد 1401 ساعت 12:21 ق.ظ http://ghooyetanha91.blogfa.com/

تنها قسمت قشنگ زندگیم شده
اون خیالبافی قبل خواب..


سلام و درود

مهرگل جمعه 27 خرداد 1401 ساعت 07:43 ب.ظ

مهربانو جان نمیدونم چرا ته دلم روشنه که حقت رو میگیری و یه درس ادبی هم به آقای دکتر داده میشه
به امید حق علیه باطل

ایدوارم همینطور بشه مهرگل جاانم

نسرین جمعه 27 خرداد 1401 ساعت 10:49 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خبری نشد؟

نوووچ

رها جمعه 27 خرداد 1401 ساعت 10:36 ق.ظ

سلام عزیزم.
اخ که دلم فشم خواست و جیک جیک با یه همرفیق
سرهنگ اولی درست گفتن به ماشین منم از پشت زدن پلیس راهنمایی رانندگی معتقد بود شاید سنگ از آسمون افتاد راننده انقدر باید شش دانگ حواسش به رانندگیش باشه که بتونه برخورد با هر مانعی رو کنترل کنه.
سرت سلامت

سلام رها جون
ای جااانم عزززیزم
والا تا حالا غیر از این نشنیدیم ولی نمیدونم چرا ایشون شب اول نظر دیگه ای داشتن؟؟ یکمی مشکوکم بهش

ملیکا جمعه 27 خرداد 1401 ساعت 03:56 ق.ظ

سلام مهربانو جان
چه خوب که همگی رفتید فشم…
خیلی عالیه،مخصوصا برای روحیهٔ مامان و بابای نازنین. واقعا از هر فرصتی باید برای تجدید روحیه استفاده کرد.
وای مهربانو جان ماشینو که دیدم باز خدارو شکر کردم برای سلامتی‌تون. خیلی کار خوبی می‌کنی برای گرفتن حق از آدم بی‌ملاحظه و سهل‌انگار! هر چند که نتیجه مهمه اما سلامتی شما و این که تلاش خودتو کردی و بی‌تفاوت نبودی، خیلی مهمتره. ان‌شالله به نتیجه هم خواهد رسید.

سلام عزیزم
آررره واقعا هم به خودمون خوش گذشت هم به مامان و بابا .
عزززیز منی ملیکا جانم

لیدا چهارشنبه 25 خرداد 1401 ساعت 01:08 ق.ظ

الان واقعا اومده بودم بپرسم که دیدم خودت پست گذاشتی

عه چه جالب عزیزم

Nasrin سه‌شنبه 24 خرداد 1401 ساعت 06:41 ب.ظ

اى واى ماشین چه قدر بدجور شده بوده
مهربانو جان ممنون از راهنمایى کاملى که براى گربه ها کردى دیروز من دکتر بودم تا اومدم خواهرم بهشون غذا داده بود، امروز براشون سینه مرغ و هویج و جو پرک پختم با اب براشون گذاشتیم
فکر کنم هویج دوست ندارن با این که با قاشق یه کم له کردم ولى باقیمانده غذاشون که مونده خیلى نارنجیه انگار هویج ها رو نخوردن
چه قدر خوب شد که اب رو گفتى عزیزم معلوم بود که تشنه بودن ممنونم ازت

عزیز می نسرین جون . بلا دور باشه ازت عزیزم بعضیاشون خیلی دوست دارن بعضیاشونم نه ولی همین که تو غذاشونم پخته میشه خوبه به هر حال ویتامینش مخلوط میشه . البته به زمان نیاز دارن کم کم ممکنه علاقمند بشن
فدای تو عزیزم آره موضوع آب خیلی مهمه چون کلیه های ضعیفی دارن فصل گرما هم متاسفانه خیلی آب از دست میدن .
یک دنیا ازت ممنونم که اینهمه مهربونی و بهشون لطف دارید . خواهر جان رو از قول من ببوس

مهدی براتی سه‌شنبه 24 خرداد 1401 ساعت 06:18 ب.ظ

خدارو گواه میگیرم آن زمان فقط شکر کردم که تنتون سالمه و برای خودتون و پرنسس اتفاقی نیوفتاده ، امیدوارم هیچ وقت شاهد این اتفاق نباشی مهربانو

ممنونم مهدی جان همچنین دوست من

فرزانه سه‌شنبه 24 خرداد 1401 ساعت 08:23 ق.ظ

منم خیلی وقته منتظر بودم خبری در این مورد ازتون بشنوم
انشالله که رای به نفعت صادر بشه مهربانو جان

ممنونم فرزانه جون

غریبه دوشنبه 23 خرداد 1401 ساعت 03:41 ب.ظ

سلام
درست دو روز پیش حادثه تصادف بیادم افتاد
گفتم بعدا سوال کنم
چه خوب که شما تشریح کردید
بهتر کار هم همین راستگویی است

سلام
شاید ناخواداگاه همه بخاطر اینکه خرداد ماه بودیم قرار بود هفتم یه کارایی بکنن یاد کردید
ممنونم

مینا2 دوشنبه 23 خرداد 1401 ساعت 03:35 ب.ظ

اتفاقا منم این قضیه توی ذهنم بود که نتیجه چی شد امیدوارم به خیر تموم بشه و شما به حقتون برسید.یه پرونده ی باز دیگه ام هست مهربانو جان که نتیجه شو نگفتینا یادمون هست امیدوارم اونم به خیر بگذره و تموم بشه براتون
به نظرم توضیح بیشتر ندید چون کامل همه چیز گفتید و خوب سرهنگهای این مدلی هم خیلی حوصله ی توضیح ندارن البته شاید تجربه من این بوده .
به به فشم چقد خوب که رفتید اونجا

ممنونم مینا جون
اونم امیدوارم عزیزم . فکر میکنم میدونم کدوم رو میگی .
ممنونم عزیزم

نسرین دوشنبه 23 خرداد 1401 ساعت 03:33 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

یادته یه بار بهت گفتم می خواستم یه چیزی بپرسم یادم رفت؟ همین بود. چقدر طول کشید؟!
امیدوارم به حقت برسی و اون دکتر بی وجدان درسی بگیره که بار بعد مثل آدم رفتار کنه

آخی آره
ممنونم عزیزم . امیدوارم

ربولی حسن کور دوشنبه 23 خرداد 1401 ساعت 01:28 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
چندبار میخواستم بپرسم چی شد بالاخره اما باز گفتم اگه اتفاقی بیفته که خودشون میگن
امیدوارم درنهایت حق به حقدار برسه
فقط ایشون آدم قلابی بودن نه دکتر قلابی

سلام
یعنی من عاشق اون طرفداری از جامعه ی پزشکانتونم
درسته آدم قلابی بهتره

ماه دوشنبه 23 خرداد 1401 ساعت 01:07 ب.ظ

سلام مهربانو جان
به این معنی نیست که ندیده، احتمالا اکانت کاری هست و در قسمت setting تنظیم کرده که تیک خوندنش ابی نشه و تیک بقیه رو هم نمی بینه. معمولا کسهایی که پیام زیاد دارند این تنظیم تغییر می دهند که طرف نگه خوندی پیام ندادی...

سلام عزیزم
من باشم اتفاقا حتما میذارم اون تیک آبی باشه که هم حواس خودم باشه هم حواس طرف مقابل که یه وقت چیزی یادم نره
نمدونم والاااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد