دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

پست تصادفی

هشتاد درصد این پست رو دیروز که شنبه بود نوشتم ولی انقدر سرم درد میکرد که خوابیدم و چند ساعت بعد بیدار شدم ، دیگه پستش نکردم. 

*****************


تازه از بیمارستان نیکان برگشتم .

 هم معاینه ی کامل انجام شد.  هم سونوگرافی از اعماءو احشاء داخل شکم ، هم آزمایش خون و ادرار گرفتن که یه وقت مثلاً پارگی،  چیزی تو کلیه سمت چپ نباشه . 


با وجودی که بنظر خودم هیچکدومش لازم نبود اما حوصله ی ملامت شنیدن های بعدش رو نداشتم؛  که مهربانو خیلی بی احتیاطی و اگه یه بلایی سرت اومده بود چکار می کردی و این چیزااا. 

*****

امروز خیلی معمولی شروع شد ...

تقریباً مثل هر روز  با پاستیل های نرمِ تامی که میزد رو گونه م بیدار شدم  و چند تا ماچ محکمش کردم و سرشو خاروندم . 

فوری چشماش خمار شد ، گفتم نه دیگه... نخواب که ،  منو بیدار کردی میخوای خودت بخوااابی؟؟


از تخت اومدم بیرون و مشغول جمع آوری وسایلم شدم که برم اداره . غذای پر ملات و پرو پیمون پیشی های خیابون رو برداشتم (دست نفس جان درد نکنه دیروز جمعه چند تا بسه گردن مرغ براشون خریده بود آورد پختم با غذاهاشون مخلوط کردم شد چند برابر همیشه). 

برای دارسی و تامی هم غذا و آبِ تازه  گذاشتم . جعبه ی سفارش کوکی های همکارمم برداشتم و رفتم سمت اداره . 


اولین جایی که غذا میذارم، برای کوچولوهای نزدیک خونه ی خودمونه .

 یه آقای محترم کهنسالی که اومده بود نون بربری بخره صدام کرد و بعد از کلی تشکر بابت غذای پیشی ها، ازم پرسید که غذاشون رو چجوری درست میکنم ؟ براش  کامل شرح دادم . ممنوعه ها رو هم گفتم . درمورد لبنیات هم توضیح دادم خیلی تشکر کرد و گفت: کلی چیز یاد گرفتم .  دوربینش رو درآورد و کلی از بچه ها فیلم گرفت 


بعد رفتم سرکوچه نزدیک اداره ، ماشین رو پارک کردم. غذای اون گوگولی هارو هم دادم .

 آخرین قسمت غذا، سهم اون مامان پیشیِ جلوی در اداره بود که برداشتم و به سمت اداره حرکت کردم. 


به چراغ ترافیک نگاه کردم هنوز 12 ثانیه مهلت داشتم تا عبور کنم .... عرض خیابون رو طی کردم . همین که میخواستم آخرین قدم رو بردارم ،  ماشینی که از قسمت شمال چهارراه به قسمت شرق ، که من درحال گذر ازش بودم رسید، متاسفانه جدول وسط رو ندید و به جدول خورد ، ماشینش کمی به سمت بیرون پرت شد و به سمت چپ بدن من برخورد کرد.

 تعادلم رو از دست دادم و نقش زمین شدم . همون موقع چراغ ترافیک غرب به شرق سبز شد. از وحشت اینکه آیا ماشین های که الان  چراغشون سبز شده من رو می بینند که متوقف بشن یا نه . چشمامو بستم . 


صداهای اطرافم و فریاد های مردم ، تو سرم  پیچید ، آروم چشمامو باز کردم ، سمت چپِ صورتم روی آسفالت داغ بود..  دوتا عابر پیاده و یه موتور سوار جلوی من ایستاده بودن و به ماشین ها هشدار میدادن که جلو نیان. 

خوشبختانه ماشینی که بهم زده بود هم  راه ماشین های دیگه رو بسته بود. 

آقای محترمِ مسنی شبیه بابا عباس خودم از ماشین پیاده شده بود  و با نگرانی میگفت : دخترم صدای منو میشنوی ؟ میتونی حرف بزنی؟ سعی کردم از روی زمین بلند شم . مانع شد و گفت بلند نشو خطرناکه . زنگ زدم به آمبولانس . 

گفتم  : حالم خوبه ، ماشین شما تقریباً متوقف شده بود. 

همکارایی که از اون طرف خیابون حادثه رو دیده بودند خودشونو  رسونده بودند بالای سرم . 

کمی بعد روی  تخت اورژانس بودم و پزشک داشت سرتاپامو معاینه می کرد . 

همه چیز طبیعی و سالم بود.

گویا آقای شریعتی (راننده ی ماشین) با دختر خانومشون حوالی اداره ی ما  قرار داشتند و بعد از تصادف دخترخانومشون که مثل اسمش نازنین بود هم به ما ملحق شد. 

نازنین  جون کنار تختم نشسته بود، خانوم دکتر گفت : گربه داری؟ خندیدم و گفتم : بله .

گفت: من از وقتی هر  روز موهای گربه م رو شونه میکنم خیلی ریزشش کم شده . گفتم: راستش من چند روز پیش که بردمشون موهاشونو کوتاه کنم این تاپ تنم بوده وموقع اصلاح که بغلشون کردم موها بهم چسبیده ، دوبار هم تاپمو شستم ولی هنوز روش مو چسبیده .

 نازنین گفت: مهربانو جون من خیلی دلم میخواد گربه داشته باشم ولی تمام خونه م گل و گیاهه. گفتم : نمیشه عزیزم

 متاسفانه بیشتر گل های آپارتمانی برای گربه ها سمی هستند. باید بینشون یکی رو انتخاب کنی . 


من و خانوم دکتر، کلی با هم درمورد پیشی هامون صحبت کردیم و طفلک دل نازنین آب میشد که نمیتونه داشته باشه 


بالاخره برگه ی ترخیصم رو گرفتم و اومدیم بیرون . 


نازنین و پدرش ، من و همکارم که همراهم اومده بود  رو  رسوندند جلوی در اداره . حالم واقعا بد نبود، فقط سردرد شدید داشتم و درد سمت چپ بدنم شروع شده بود . 


کیف و وسایلمو برداشتم و اومدم سمت خونه ... احساس میکردم تصادف برای من عین مخدر عمل کرده ، منگ منگ بودم و فقط دلم میخواست بخوابم .

تازه  رسیدم خونه و همه جا آرومه . 

لباسامو دراوردم و دارم میرم تو تخت که یعالمه بخوابم . خوبه مهردخت خونه نیست که بفهمه حالا باید کلی برای اونم توضیح بدم . 


دارسی که تو اتاق مهردخت رو تختش ولو شده و مثل همیشه کاری به بودن یا نبودن ما نداره،  اما تامی طبق معمول هزار تا بوس بهم داده و الان که گوشی دستمه اومده داره با پنجه های نرمش ماساژم میده و خر خر میکنه . 


برم بخوابم بعداً  تعریف کنم ادامه ی ماجراهای تصادف پارسال رو 


راستی براتون کروکی کشیدم ببینید کجا بودم و چی شد . اون جدول وسط نجاتم داد که آقای شریعتی با ماشین خوشگلش کوبید بهش و بعد هم اون دو تا عابر پیاده و موتورسواری که ماشین هایی که از غرب به شرق می اومدن رو متوجه ی من کردن 


***********

خب ، سلااام مجدد ،  باید بگم حالم خوبه فقط تن و بدنم کوفته س وگرنه مشکل دیگه ای ندارم . 


بریم سراغ موضوع تصادف پارسال که تو پست قبل نوشتم .  طبق تقاضای جناب سرهنگی که گفتم از طرف قاضی  شده مامور تحقیق درمورد پرونده تصادف؛  کروکی رو فرستادم ، فرداش ازم فاکتورهای تعمیرگاه و خرید وسایل رو خواست ، اونا رو هم فرستادم بعد گفت با دستخط خودت در مورد تصادف شرح بده . 

اونم نوشتم و فرستادم واتس اپ . روز پنجشنبه گفت: من میخوام بیاید سر صحنه و محل تصادف .. " یا خدااااااااااااااا، این دیگه چیه !! مگه قتله که بیایم صحنه رو بازسازی کنیم؟!!!"


روز جمعه ساعت یک بعد از ظهر همراه بردیا و نفس رفتیم سر قرار . عنتر خان هم اومده بود. 


برای سرهنگ توضیح دادم که من از شیخ فضل لله وارد حکیم شدم و قبلاز شیخ بهایی احساس کردم سرعت ماشین بشدت کم شد فلاشر ها رو  روشن  کردم و ناگهان ماشین  ضربه ی وحشتناکی خورد و دور خودش می چرخید. 


فکر میکنید عنتر خان چطوری تعریف کرد؟؟ 


دیگه تقریبا مطمئن شدم  موقع تصادف هم یه چیزی مصرف میکرده  که تو هپروت بوده  . خیلی سرو وضع ژولیده ای داشت و دندوناشم جرم سنگین دود گرفته بود!


خیلی جالب اینطوری گفت:  من ماشین ایشون رو از دور دیدم داشت میومد تو لاین های سمت راست یه  ماشینم از کنارشون رد شد من حواسم به گوشیم پرت شد وقتی دوباره به جلو  نگاه کردم  ، دیگه مماس با  ماشین این خانم بودم . 


 سرهنگ ازش پرسید خانم متوقف بودند یا در حال حرکت؟ گفت در حال حرکت !!


نمیدونم رفته بود کی بهش راهنمایی کرده بود که بگه من درحال حرکت بودم 


بعد شروع کرد به بلبل زبونی که : اصلاً ایشون رضایت داده دیگه  خسارتی بهش تعلق نمیگیره؟ 


ما همگی و جناب سرهنگ با تعجب گفتیم : کدوم رضایت؟ 


گفت: همون که من ماشین خواهرم رو از پارکینگ آوردم بیرون و رفتم درستش کردم . 


من که خندیدم . بردیا هم نیشش تا بناگوشش باز شد . جناب سرهنگ بهش گفت: آقای دکتر من درحوزه ی تخصصی شما دخالت نمیکنم شما هم لطفاً درمورد چیزی که اطلاعات نداری نظر نده. همچین چیزی نیست ، شما بیمه ت رو تحویل پلیس دادی اونم داده به خانوم و شما باید ماشینت رو از پارکینگ میبردی اصلاً مورد تصادف به ماشین مربوط نیست و ما به شخص کار داریم . 


به من گفت شما صحبتی،  چیزی ندارید؟ 

گفتم : خیر . 


بعد به عنتر خان گفت شما لطفاً اونطرف تشریف داشته باشید من با خانوم صحبت دارم . پسره رفت دور تر . 

کمی بعد من دیدم نفس هم آرو آروم از ما جدا شد و رفت سمت عنتر خان . 


سرهنگ به من گفت: خانوم من پیشنهاد میکنم با هم مصالحه کنید و با توافق حلش کنید . 


گفتم: جناب سرهنگ،  توافق مال وقتی بود که من با ایشون درکمال احترام برخورد میکردم و هر بار گفتند شرمنده م گفتم خدا رو شکر که خسارت مالیه ولی وقتی ایشون با بی ادبی به من گفتند همون یازده تومن بستته دیگه من هیچ توافقی با ایشون ندارم .

 ضمن اینکه حالا که من اینهمه دادگاه رفتم و مراحل شکایت رو طی کردم و به اینجا رسیده دیگه لزومی به توافق نیست . همون موقع اگر کوچکترین اشاره ای به گذشت میکردند من با جون و دل خسارت رو یا می بخشیدم یا نصف میکردم . 


چشمم همزمان به نفس و پسره بود که نفس داشت باهاش حرف میزد و اونم عین عروسک های ژاپنی هی دولا راست میشد و حالت تعظیم کردن به خودش میگرفت . داشتم از کنجکاوی می مردم که جریان چیه؟؟ آخرش به هم دست دادند و نفس اومد سمت ما . 

بردیا به جناب سرهنگ گفت : گویا خواهرم در طول مدت شکایت با بعضی از راننده ها ی سن و سال دار آشنا شده که حق و حقوقشون تو تصادف پایمال شده و چون معمولاً دغدغه های اجتماعی هم داره،  به خودش قول داده با کمک مراجع قضایی   پیگیر دریافت خسارت باشه . 

جناب سرهنگ هم گفتند حق دارند و خداحافظی کردیم . 


نفس اومد با بردیا سوار شدیم و راه افتادیم . 


-نففففس... تو کجااا رفتی؟چی میگفتی با اون عنتر آقاااا؟؟ 


نفس خنده بلندی کرد . من و بردیا منتظر جواب بودیم . 


-رفتم بهش گفتم : من از اقوام خانم مهربانو هستم و امروز منزلشون مهمان بودم. چون ماجرا رو از پارسال میدونم خیلی دلم میخواست بیام شما رو که پزشک هستید ببینم . 

واقعاً متاسف شدم،  شرایط کار و رشته ی تخصصی ما بصورتیه که مردم نگاه خاصی روی ما دارند و توقع دارند دردشون رو التیام بدیم نه اینکه خودمون دردی باشیم روی دردشون . 

 متاسفانه شما خیلی بد عمل کردیدو جانب انصاف رو رعایت نکردید و به اعتمادشون لطمه زدید. 


پسره گفت: شما همکار هستید؟ گفتم : من انکولوژم مطبم نزدیک بیمارستان ایران مهره . 


من و بردیا غش کردیم از خنده . 


گفتم : والا  اگر روپوش سفید بپوشی منم فکر میکنم پزشکی . 


نفس به بردیا گفت: تو هم همون حس منو داشتی درمورد این دکتر ژولیده ؟  

بردیا گفت: تابلو بود یه چیزی میزنه آقای دکتر . 

گفتم :  منم که مثل شما تجربه نداشتم هم احساس کردم . 


بعد سه تایی درمورد اینکه چقدر این به اصطلاح آقای دکتر بی تجربه و بچگانه رفتار کرده حرف زدیم . 


بردیا گفت: خیلی نادونه من بودم همون لحظه ی اول میگفتم بخدا شرمنده م جبران میکنم دوتومن میزدم به کارتت .. چار روز دیگه هم پنج تومن . بعد هم از درِ "من جوونم و ماشین خواهرم داغون شد کلی هزینه کردم ببخشید"  در می اومدم و ....  والا میبخشیدیش ؟؟

گفتم : ببین اگر فقط منصف و محترم بود و این کارا رو نمیکرد هم میبخشیدم بردیااا . 

خلاصه ... طرف های شب جناب سرهنگ پیام داد لطفاً کیلومتر الان ماشینت رو برام بفرست . اتفاقاً تو ماشینم بودم براش عکس گرفتم و فرستادم . بعد گفت بین فاکتورها هزینه ی صافکار و نمیبینم . 

گفتم : کارشناس بیمه اومد با صافکار همون روز اول حرف زد و صافکار گفت ده تومن ولی کارشناس بیمه میگفت نه تومن . چند روز بعد من دیدم یازده تومن به حسابم اومده گفتم : واااا اینا که سر یه تومن چونه میزدن چطوری الان یازده تومن ریخته به حسابم؟ تماس گرفتم گفتند : خااانوم کلاً سقف بیمه ی اقا دکترتون یازده تومن بوده و همه شو ریختیم و برو دیگه به امید خدااا . 

همون شد که من به اقای دکتر پیام دادم . 

و ایشونم که اونطوری رفتار کردن. 

حالا فعلاً از جمعه عصر تا حالا خبری نیست . 

*********

دیشب وقتی چند ساعت از تصادف گذشته بود و بدنم درد میکرد همه ش با خودم فکر میکردم چقدر ادمیزاد به هیچی بنده . واااقعاً آدم از یه لحظه بعدش بیخبره . میتونست الان تبدیل به یه جسد سرد شده بودم که تو یه قفسه ی تاریک آروم خوابیده ... 

بالاخره که این اتفاق میفته ... کاش حواسمون به لحظه هایی که میگذره باشه . کاش خوب زندگی کنیم و خوب و راحت هم از دنیا بریم . 

دوستتون دارم 



نظرات 38 + ارسال نظر
مهرگل شنبه 14 آبان 1401 ساعت 01:45 ب.ظ

مهربانوی عزیزم سلام میدونم خیلی تایم زیادی نبودم
خیلی زیاد شرمنده ام
خیلی زیادتر هم دلتنگ تو و پست های خوبت بودم
امیدوارم نبودنم رو ببخشی و روم بشه که بیام برات کامنت بذارم
خداروشکر سالمی و خدا به همه ی ماها رحم کرده که تورو برامون حفظ کرده

سلام مهرگلکم
اختیار داری عزیزمن این چه حرفیه ؟اگر چه جات تو کامنت دونی خیلی خالی بود و دلمم برات تنگ شده بود ولی خوشحالم که سلامتی عزیزم .
وبلاگ اولیت زندگی نیست و میدونم که حسابی مشغول زندگی و احتمالا خوندن زبان بودی . برو جلو دوست من امیدوارم موفق و درخشان باشی

مینا2 شنبه 4 تیر 1401 ساعت 09:28 ق.ظ

مهربانو جانم متاثر شدم برای تصادف خدا روشکر که سلامتین یه لحظه تمام تنم لرزید
الهی شکر که خوبین
مراقب خودتون باشین شما برای خیلی ها عزیزین

ممنونم عززیز دل خدا شماهارو برام نگهداره انقدر دوستای خوب و عزیزی هستید برام

صفا پنج‌شنبه 2 تیر 1401 ساعت 06:15 ب.ظ http://Mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

وااای واقعا به خیرگذشته . انشااله که همیشه بلا ازت دور باشه.

ممنونم صفا جان همچنین عزیزم

ملیکا پنج‌شنبه 2 تیر 1401 ساعت 10:36 ق.ظ

الهی بگردم مهربانو جانم!!! سلام…
چند بار اومدم اینجا اما نه اینکه تیتر پست قبلیت هم کلمه تصادف داشت فکر کردم خوندمش! دیشب یه کم که توجه کردم دیدم یه داستان دیگه است…
اینها از لطف خداست باور کن مهربانو جان.
درسته که آدم می‌ترسه اما در پس پرده, لطف خدارو نشون میده که میگه با این همه کارای خوبت، منم نگهدار و مراقب توام. به قول خودت خدایی نکرده می‌تونست اوضاع جور دیگه‌ای باشه. هزاران بار شکر هزاران بار شکر.
ممنون از خدای مهربون که بخاطر همهٔ انرژی‌های خوب مهربانو و خود نازنینش، مراقبش هستی. دعا همون کارهای خوب تو برای ایجاد و حفظ جهانی زیباست

سلام عزیزمن
ای جااانم قربونت عزززیزم . ممنونم مهربونم

نازی چهارشنبه 1 تیر 1401 ساعت 03:02 ب.ظ

وای عزیزم چقدر برات گریه کردم مهربانو اونجایی که نوشتی چشامو بستم زدم زیر گریه با صدای بلند فقط به مهردخت فکر میکردم و مظلومیت خودت ته قیافت یه جور مظلومی داری که الانم همینطوری داره اشکام میاد ازت خواهش میکنم صبح ها که میخوای پاتو بزاری بیرون بسم الله الرّحمن الرّحیم بگو و چارقل بخون که واقعن موثره مطمینم خدای مهربون با این غذای گربه هایی که میدی و دعاشون این بلای ترسناک را ازت دور کرده خدایا شکرت الحمدالله رب العالمین چقدر تلخ بود این پست خدایا شکرت یعنی باورم نمیشد یه دوست مجازی را اینجوری دوستش بدارم من خودم هرروز وقت صبح چارقل را میخونم اگه تو وقتشو نداری بگو مهربانو من با جون و دل واسه تو هم میخونم

نازی جون قربون چشمات عزیزم خواهش میکنم خودتو اذیت نکن ، چیزی نبود فقط خیلی ترسیده بودم .
میبوسمت مهربون چشم قول میدم بیشتر مراقب باشم عزیز دل . خدا نگهت داره با این قلب روشن و دل پاکت

نوشین چهارشنبه 1 تیر 1401 ساعت 01:33 ب.ظ

مهربانو جان خدا رو شکر مورد خاصی نبوده تصادفت.
عجب داستانهایی. چقدر غم انگیزه وضعیت دکتر مملکت و مصرف ...

این دکترجان نشون داد که لایق بخشش نیست و باید باهاش برخورد کرد

ممنونم نوشین جان . بله واقعا مورد خاصی نبود بیشتر ترسیده بودم
امیدوارم قانون تنبیهش کنه نه پر رو تر

لیمو چهارشنبه 1 تیر 1401 ساعت 12:18 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com/

چه وضعیت تصادف در تصادفی شده!
امیدوارم سلامت و به دور از خطر باشین

دقیقاً
ممنون عزیز دلم

منجوق چهارشنبه 1 تیر 1401 ساعت 11:52 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

چقدر وحشتناک بوده . خوشحالم که الان حالت خوبه . عاشق اون کروکی شدم خیلی با حال بود به خصوص اون قسمت پیشی منتظر.

ممنونم منجوق جان
منتظر بودم ببینم بالاخره کسی به کروکی مخصوصاً مامان پیشیِ منتظر(تازه زایمان کرده )، واکنش نشون میده که جز خودت کسی نبود . طفلکی اون روز صبح بی غذا موند از بیمارستان تلفن کردم همکارام غذاشو از تو ساکم در بیارن تا خراب نشده بهش بدن

مخمور چهارشنبه 1 تیر 1401 ساعت 09:57 ق.ظ http://mastoori.blogfa.com

سلام
الهی که بلا از جان و تنت دور باشه همیشه ایام

سلام عزیزم
ممنونم نازنین

آرزو چهارشنبه 1 تیر 1401 ساعت 08:20 ق.ظ

الحمدلله که به خیر گذشت

ممنونم آرزو جان

یاسی چهارشنبه 1 تیر 1401 ساعت 06:29 ق.ظ

سلام مهربانو جانم
چقدر خوشحالم که بخیر گذشت....

سلام یاسی جانم ممنونم عزیزم

ماه سه‌شنبه 31 خرداد 1401 ساعت 11:11 ب.ظ

خوشحالم که حالت خوبه اما باید یه مدتی مواظب باشی و مدارا کنی با بدنت لطفا.
خدا رو هزار بار شکر که خوبی.

مررسی ماه عزیزم . چشششم قول میدم

ساغر سه‌شنبه 31 خرداد 1401 ساعت 07:03 ب.ظ

مهربانوجان سلام
الهی شکر که حالت بهتره و خوبی.صدقه بده مهربانوجان ، به خودت استراحت بده من خودم با اینکه پوست کلفتم ولی تپش قلب میگیرم دستام میلرزه.شما هم یکم بمون خونه حال و هوای تصادف از جسم و روحت بیاد بیرون تمرکزت بیاد سرجاش بعد دوباره بزنید بیرون.مهربانو من پدرم با تصادف از دنیا رفت چند دقیقه قبلش من ازش خداحافظی کرده بودم و جدا شده بودم که بیام خونه ولی اون بعدش داشته عرض خیابون رو طی میکرده که ماشین بهش برخورد میکنه و ضربه مغزی میشه.فکر کن ما با هم بودیم و ازش خداحافظی کرده بودم ولی خبر نداشتم بعد من چی به سرش اومد همیشه بهش فکر میکنم و اشک میریزم.
خدارو شکر خطر از سرتون گذشت ، یقینا از صدقه سر کارها و نیات خوبت بوده که خدا حافظت بوده.خدا ارحم الراحمینه خودش کمک میکنه.خدا به دل ادم‌ نگاه میکنه.

ای خدا..... دکتر نفس خوب اون دکتر طلبکار رو سر کار گذاشتن، دمشون گرم.
مهربانو من یه ادمی ام حرص زیاد میخورم اگه من جای شما بودم تو این شش ماه یه ضربه ای به اون دکتر میزدم چون خیلی زورم میاد که یکی با طلبکاری باهام رفتار کنه در حالی که وظیفشه که قبول کنه که مقصره و باید معذرت بخواد .البته که همه اینا تجربه میشه و در این روند ادم با مواردی اشنا میشه که به دانشش افزوده میشه و فردا بالاخره یه جا به کارش میاد، من خودم به چشم درس بهش نگاه میکنم که از بار اعصاب خوردیش کم کنم ولی ادمی ام که اگه طرف بخواد حقم رو ضایع کنه پیله میکنم بهش تا حالش جا بیاد.
ارزوی سلامتی میکنم برات.

سلام عزیز من
روح پدر شاد باشه خیلی متاسفم
ساغر جون تو خودتو خیلی اذیت میکنی من اینطوری نیستم ولی اعتراف میکنم که دوست دارم یکمی مثل تو باشم و کسی رو که اذیتم میکنه اذیت کنم .
از لطف و محبتی که داری ممنونم عزیزم . درسته من واقعا به چشم تجربه بهش نگاه میکنم

یک مادر سه‌شنبه 31 خرداد 1401 ساعت 08:05 ق.ظ

سلام دریای عزیزم امیدوارم بلا دور باشه وحسابی خوب شده باشی.ولی واقعا خدا رحم کرده چقدر بیخبریم از یه لحظه ی بعدمون.قطعا دعای خیر همه اونایی که کمک حالشون بودی،همراهت بوده.خیلی خوشحالم که ماجرای پارسال هم داره به خیر میگذره.سلامت باشی وخندان راستی اسمم رو درست کردم نسرین جان غیر مستقیم اگاهم کرد

سلام عزیز دلم . بلا از تو و عزیزانت هم دور باشه نازنین
عالیه عزیزم

شادی سه‌شنبه 31 خرداد 1401 ساعت 08:02 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

خدای من خوندن لحظه های تصادفتون خیلی ناراحت کننده بود، چقدر خوشحالم که بخیر گذشت و الان خوب هستید. امیدوارم دردهاتون هم بهتر بشه. چه صحنه وحشتناکی بوده

ممنونم عزیز دل

مریم سه‌شنبه 31 خرداد 1401 ساعت 06:10 ق.ظ

بین دو قشر انسانهای بدجور نخاله ای هم پیدا میشن قصد توهین به هیچ کدومو ندارم ولی حرومزاده در این دو قشر زیاد هست وکیل ها و پزشک ها
یک از این حرومزاده ها به تور ما خورد دکتر انکولوژیست خاله ام خدابیامرز بود حرومزاده ای بود دومی نداشت بیمارای سرطانی بدحال را منشی لجن اش دو الی سه ساعت زودتر میگفت بیان مطبش! بعد خودش وسط مریض دیدناش دسر و کشک بادمجون و کیک و چایی و انواع غذاها را منشی اش برایش میبرد خیلی از مریض ها حتی گوشه کنار مطب روی زمین دراز میکشیدن باورت میشه؟
اخرش هم خاله ام فوت کرد
حالا این دکتر عنتر هم که به تور شما خورده از همین قشر بوده حرامزاده ای برای تمام فصول!

امیدوارم حکم براش بگیری و زندانش هم بکنی و رضایت ندی واقعن از خدا اینو میخوام

مریم جان خیلی متاسفم برای داغی که از فراق خاله جان به دلت مونده چی بگم بخدااا .
حالا تازه این یه جوجه دکتر معمولیه نمیدونم پس فردا تخصص بگیره چطوری میخواد پدر مردم رو دربیاره با اینهمه کمالات و خوش انصافی که داره
نه اینطوری که نمیشه نهایتاً باید جبران خسارت کنه البته اگر خیلی منصفانه رای بدن

شعله سه‌شنبه 31 خرداد 1401 ساعت 01:34 ق.ظ

خدارو شکربخیرگذشت . جواب کارهای خوبیه که در حق نیازمندها و حیوانات میکنی

عزیز منی شعله جانم

لیلی۱ سه‌شنبه 31 خرداد 1401 ساعت 01:07 ق.ظ

مهربانو جااان خدارو شکر بخیر گذشت عزیزم

ممنون لیلی جانم

لیدا سه‌شنبه 31 خرداد 1401 ساعت 12:32 ق.ظ

فقط میخوام بگم خدا به دل مهردخت نگاه کرده.چه

خطری از سرت گذشته

ای جااان آره بچه م با اینهمه وابستگیش

مادر دو دختر دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 06:45 ب.ظ

اخ ای عزیزم خدا نکنە کە جسد سرد شدە بشی هم خانوادە و هم جامعە بە امسال شما نیاز دارە باز خدارو شکور کە بە خیر گذشت
هر چند دیر شدە ولی چشم و دلتون روشن کە خان دادلشتون دید ، عروسی خواهر جون مبارک

عزززیزم مرررسی مهربون .

سمیرا(راحله) دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 01:58 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

به قرآن که تو

هی چشم میخوری

نه بابااا سمیرا جونم کظم غیظ کن آبجی

کیهان دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 01:39 ب.ظ http://Mkihan.blogfa.com

مهر بانوی عزیز خدا را شکر که به خیر گذشته.خوبی ها و مهربانی هایت و دعاها و انرژی مثبتی مه به سویت روان است جان نازنین ات را نحات داده.
سلامت و پاینده باشید:

ممنونم کیهان جان محبت داری دوست عزیز و گرامی من
همچنین

فرزانه دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 12:58 ب.ظ http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

در مورد محبت به حیوانات یه چیزی یادم افتاد . نمی دونم به برنامه زندگی پس از زندگی اعتقادی داری یا نه مهربانو جان. ولی توی اون برنامه یه قسمتش یه اقایی بود که پرنده ها را شکار میکرد و بعد توی قفسشون مینداخت. البته میگفت چون دوسشون داشتم دلم میخواست بیارمشون توی خونه خودم ولی وقتی میخواستم شکارشون کنم بهشون آسیب میزدم و زخمیشون میکردم.میگفت یه مرتبه یه کبوتری را دیدم که خیلی زخمی شده بود. اوردمش خونه . چون گلوش زخمی شده بود حتی توی گلوش با لوله خودکار راهی درست کردم تا بهش آب و غذا بدم و حسابی بهش رسیدم و تیمارش کردم تا خوب شد و بعد رهاش کردم. تعریف میکرد وقتی رفتم اون دنیا ، همه ی اون پرنده هایی که آزار و اذیتشون کرده بودم شده بودند اندازه ی یه غول با چنگال های تیز وحشتناک و خودم اندازه ی یه مورچه و میخواستند بهم حمله کنند . ولی همون کبوتری که بهش کمک کرده بودم در برابر همه ی اونا ایستاده بود و میگفت چون این مرد زندگی من را نجات داده نمیذارم کاری به کارش داشته باشید. میگفت هر چی اون پرنده ها میگفتند بابا این فلان بلا را سر ما آورده کبوتره هم تعریف میکرد که من چجوری کمکش کردم و حتی واسش لوله گذاشتم تا بتونه اب و غذا بخوره و خلاصه اون کبوتره یه تنه در برابر همه ی اونا ایستاده بود و نذاشته بود اذیتش کنند.
بعد هم میگفت وقتی به زندگی برگشتم دیگه نه تنها هیچ موجودی را آزار ندادم و زندانی نکردم بلکه هر کس توی فامیل پرنده ای در قفس داشت را ازش خواهش تمنا میکردم که آزادش کنه .

چقدر جالب بود فرزانه جون

ماجد دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 10:57 ق.ظ

سلام و سرور سلامتیتون برامون بسیار
شاد و مانا باشی همه عمر طولانی
پیروز و راضی هر لحظه

سلام ماجد عزیز ممنون دوست خوبم

نسرین دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 10:53 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

بیصبرانه منتظرم بگی دیگه موقشه و بیاین.
برای اومدنتون خونه تکونی می کنم. بالکنیمو صفا میدم. کلی خوش بحالم میشه. آره نوبت تو هست با هر کی دلت خواست بیای.
فقط زودی خوب شو. امیدوارم واقعا خوب باشی. همش دعا می کنم ایکاش تنت گرم نباشه و واقعا اونطور که بهم گفتب خوب باشی. کوفتگی های بدنت هم بره واسه اون عنتر معتاد

ای جاانم نسرین جون اون روزیکی از بهترین روزای عمرم خواهد بود . حالم خیلی بهتره درد و کوفتگی ها خیلی کمرنگ شدن خواهری

ربولی حسن کور دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 09:49 ق.ظ

https://baranbahari52.blogsky.com/1400/05/05/post-933/-%d8%aa%d8%b9%d8%b7%db%8c%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%b1%d8%a7-%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%da%af%d8%b0%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%af-

بابااااا دم شماااا گرررم و تنتون سلامت . به شما میگن ؟آقای دکترر گل که هر جا صحبتی از بیماری و آزمایشه حواستون هست .فکر میکنم هفته ی دوم تیر ماه بریم انجام بدیم . حتما مینویسم درموردش امیدوارم جواب خیلی خوب باشه

الی دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 09:25 ق.ظ https://elimehr.blogsky.com/

خداروشکر که الان بهتری و مشکلی پیش نیومد
گاهی باید دنبال حق دوید تا بهش رسید

ممنونم الی جااانم
همین نظر رو دارم امیدوارم بهش برسم عزیزم

فرزانه دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 09:08 ق.ظ

مهربانو جان خدا رو شکر که به خیر گذشته
من باور دارم دعای همین حیواناتی که بهشون غذا میدی همیشه پشت و پناهته

ممنونم فرزانه ی مهربونم .
راستش میدونی که به دعا و نفرین اعتقادی ندارم فقط احساسم اینه که کارهای خوب جهانمون رو زیبا تر میکنه و متاسفانه بدی ها ، چهره ی زندگی رو بدتر و تلخ تر .
ولی مامان مصی هم مرتب تاکید میکنه که بخاطر دعای حیوانات و همنوعانیه که با کمک دوستان هواشونو داری . امیدوارم زنجیره ی محبت همیشه مستدام و محکم باشه

parinaz دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 08:51 ق.ظ http://parinaz95.blogfa.com

یعنی تا به اون قسمتی که گفتید الان خوبم برسم مرددددم و زنده شدم و در آخر هم گفتم بازم خوبیتون به گربه ها بی جواب نموند.خداروشکررر
مهربانو جون منم یه تصادف تو بهمن داشتم که به شکایت و اینا ختم شد و مبلغش خیلییی ناچیز بود و میخواستیمم ببخشیم ولی چون راننده پررویی کرد و بی ادبی اصلا گذشت نکردم و خسارتم تمام و کمال گرفتم تا براش درس عبرت بشه.

ای جااانم پریناز عززیزم الهی زنده باشی
چقدررر خوب .. آدم خوشحال میشه بشنوه حق به حق دار میرسه

متولد ماه مهر دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 08:33 ق.ظ

خدا را شکر که خوب هستی هم محلی، من می گم فقط دعای این حیوانات زبون بسته هست که سالم هستی. الهی همیشه سالم باشی ولی کاملا درست می گی با اینکه به لحظه ای بند هستیم چرا اینقدر به فکر فرداهای نیومده هستیم. امیدوارم ماجراهای آقای دکتر زودتر به پایان برسه .

قربونت برم عزیز دلم .
خوشت اومد چه کروکی کشیدم ؟؟
من بارها در موقعیت این آقای شریعتی بنده خدا بودم عزیزم خیلی خطرناکه ماشین هایی که از سمت شما میان به شرق بلوار برن آفتاب میزنه به چشماشون و نقطه ی کور ایجاد میشه .
حالا که خوب شده اون 17-18 سال قبل که اداره ی ما به برج منتقل شد هفته ای یه تصادف وحشتناک تو این چهارراه رخ میداد
آخه نمیشه عزیزم به فکر فرداها هم نباشیم ولی کاش تعادل رو حفظ کنیم و نه بیخیال باشیم نه امروزمون رو به هوای فردا به فنا بدیم

نسرین دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 02:12 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

ده بار کامنت نوشتم و پاک کردم، هیچی نمی نویسم فقط میگم رحم شد به تو و کسانی مثل من که صمیمانه دوستت داریم.
امیدوارم اون عنتر (حیف اسم این حیوون بی زبان) هم ادب بشه و حقت رو زیر پا نذارن.
آقای دکتر نفس را دوست دارم، سلام برسون اندازۀ یه خرمن گل. بهشون بگو محبتاشون یادم نرفته و ارادت دارم خدمتشون.

عزززیزم ممنون نسرین جان بخدا جرات نکردم جور دیگه ای بهت بگم عزززیز مهربونم
آررره واقعا دور از جون عنتر
ممنونم عزیزم نفس هم سلام و ارادت داره خدمتت گاهی حالت رو میگپرسه و میگه نسرین خانوم دیگه ایران نمیان؟ میگم نه .. فکر کنم ما باید بریم پیشش

تیلوتیلو دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 01:42 ق.ظ

بلا ازت دور باشه
بخیر گذشته
خدا هوای مهربانوی مهربونمون را داشته باش لطفا

عزززیز منی تیلو جااانم مرسی از دعای قشنگت

سین دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 12:14 ق.ظ

واااای آخی مهربانو جون چه خطری از بیخ گوشتون گذشته :O
خوشحالم که همه چیز خوب بوده و آفرین که همون اول دکتر رفتید و البته که دم اون آقای راننده هم گرم! جدی چقدر تفاوت بین طرف مقابل در این تصادف و طرف مقابل در اون تصادف!
چقدر بعضی‌ها راحت تو چشمهای آدم نگاه میکنن و دروغ میگن!

آره واااقعا
آدم ها خیلی پیچیده ن سین جان .
آره دروغ میگفت بنده خدا ولی به ضرر خودش حرف میزد نمیدونم چراااا

غریبه یکشنبه 29 خرداد 1401 ساعت 11:36 ب.ظ

سلام
خدا را سپاس
واقعا آدم روی هیچ چیز نمی تواند حساب کند
اما کار خوبی کردی که چکاب را انجام دادی
یکی از همکاران ما دو روز قبل از بازنشستگی تصادف کردند
به مجروحین کلی کمک می کند
یهو در بیمارستان زمین می خورد
بعد معلوم می شود طحالش پاره شده است
خدا رحمتش کند

سلام غریبه ی عزیز
آخی چقدر ناراحت شدم روحش شاد باشه . همه ی اینا بهمون نشون میده که چقدر مرگ نزدیکمونه

نیلوفر یکشنبه 29 خرداد 1401 ساعت 10:40 ب.ظ

مهربانو جان خدا خیلی بهت رحم کرد،خوشحالم که مشکل جدی پیش نیومد.
راستی یک سوال برام پیش اومد،اگر شما در حال حرکت بودید و از پشت بهتون زده بودن شما مقصر بودی!؟چرا اقای پزشک این حرف و زد ..

ممنون عزیزم
نیلو جان به هر حال کسی که پشت میزنه تقریباً همیشه مقصره چه در حال حرکت چه در حال توقف ولی شاید بشه برای گرفتن همچین خسارتی که دیگه کار به شکایت میکشه پلیس بگه این ماشین متوقف بوده و باید علاوه بر فلاشر از هشدار های دیگه مثل مثلث خطر هم استفاده می کرده و مقصر رو 50% -50% کنه . برای همین میگم حالش بده طرف این که برگشت گفت ماشین من داشته حرکت میکرده و اون اومده زده بهش بیشتر به ضرر خودش حرف زده
منم در کمااال بدجنسی سکوت اختیار کردم

Nasrin یکشنبه 29 خرداد 1401 ساعت 10:32 ب.ظ

واى خداى من نفسم حبس شد تا ماجراى تصادف رو خوندم الان خوبى مهربانو جان؟ چه شوک بدى به ادم وارد میشه
امیدوارم اخر ماجراى تصادف پارسال به نفع شما باشه و خستگى این همه دوندگى دربیاد

خوبِ خوبم نسرین جانم . آره خیلی از ماشین هایی که از غرب به شرق پشت چراغ بودن ترسیده بودم .
ممنونم عزیزم

Mani یکشنبه 29 خرداد 1401 ساعت 08:32 ب.ظ

مهربانو جان عزیزم
خیلی خیلی خوشحالم به خیرگذشت

ممنونم عزززیز دل

ربولی حسن کور یکشنبه 29 خرداد 1401 ساعت 05:29 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
عجب
فکر نمی کردم تا دو سه روز دیگه و ماجرای کولونوسکوپی پست دیگه ای بگذارین وقتی دیدم آپ کردین خوشحال شدم اما وقتی پست را خوندم واقعا متاسف شدم.
جالبه دوتا تصادف داشتین اما تفاوت رفتار و فرهنگ افرادی که باهاشون برخورد داشتین چقدر متفاوت بوده. نه به آقای شریعتی و نه به اون به قول شما عنترخان
من اگه به جای شما بودم استعلاجی میگرفتم و میرفتم خونه تخت میخوابیدم شما باز رفتین سر کار؟!
چقدر هم دلم برای اون کوکی های خوشمزه سوخت!

سلااااام آقای دکتر
کولونوسکوپی؟؟ (چی بود یادم نیست بوخووودا)

اصلاً لذت بردیم از آشنایی با هم. آقای شریعتی و نازنین بسیار مهربان و با شخصیت بودند . برررخلافِ عنتر خان البته
اداره ی ما کاری به استعلاجی نداره . یا مرخصی میده یا نمیده . که خدایی تاحالا هم نشده با من موافقت نکنند .
رفتم دیگه.. میگم که کلی خوابیدم .
نه دلتون نسوزه جعبه های کوچولو و گوگولی صحیح و سالم رسیدند دست صاحبشون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد