دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

در ادامه ی این جماعت عجیب

سلام به روی گل همه ی دوستان عزیزم 

امیدوارم خودتون و عزیزانتون سلامت باشید، با وجودی که اسفند امسال شبیه هیچ سالی نیست و حال و هوای عید نداریم ولی انگار بصورت اتوماتیک حجم همه ی کارها چند برابر میشه . 

تقزیباً نیم ساعت پیش داشتم یه پرونده ی پیچیده رو پیش میبردم که یهو چشمم به پنجره و بارون نم نمی که شروع شده بود افتاد و بی اختیار شعر " بارون اومد و یادم داد، تو زورت بیشتره" روی زبونم جاری شد و پشت بندش چشمام به یاد حمیدرضا روحی عزیزمون، باریدن گرفت . 

باز یادم اومد که تو این نیمه ی دوم سال چه گلهایی ازمون پر پر شده و چه عشق هایی رو خاک کردیم . نمیدونم تو این مس*مومیت های سریالی مدارس آیا مشکلی براتون پیش اومده یا نه ولی از صمیم قلبم دعا میکنم همه ی بچه های معصوم  در امنیت باشند (چه آرزوی محالی). 

این روزهایی که گذشته حال و احوال خوبی نداشتم ، مرگ پیروز و همه ی حواشی این مصیبت، خیلی آزارم داده .. غیر از اینکه بلحاظ ملی آسیب جدی دیدیم و نگران انقراض کامل این گونه جانور زیبای ایرانی هستم، تمام خاطرات تلخ 48 ساعت مبارزه ی دارسی  برای زندگی و عاقبت تلخ پرکشیدنش ، دوباره برام تداعی شد و چند بار از شدت غم دوریش های های گریه کردم .. 

*** 

پست قبلیمون درمورد بیشعوری همسایه ها بود اینم بهش اضافه کنم که چند روز بعد از اون جریان با مهردخت داشتیم از بیرون  میومدیم خونه ، ماشین رو به سمت پارکینگ میروندم که دیدم یه ماشین جلو تر از من هست . کمی صبر کردم دیدم نه در رو باز میکنه نه حرکتی داره . نگران شدم گفتم نکنه حال راننده بد شده و پشت فرمون براش اتفاقی افتاده ، پیاده شدم و رفتم سراغ ماشینش دیدم اصلا راننده ای درکار نیست ماشین قفله !!!

خب همه تون میدونید که من چه آلرژی شدیدی به دیدن چنین صحنه هایی دارم . اومدم تو ماشین و با عصبانیت به 110 زنگ زدم و پلاک ماشین رو براشون خوندم تا بهش خبر بدن . 

20 دقیقه بعد دوباره تماس گرفتم و گفتند تا الان صاحب ماشین تلفنش رو جواب نداده . 

پشت سر من دوتا ماشین و یک موتور هم به جمعیت همسایگانی که میخواستند برن تو پارکینگ اضافه شده بود و کوچه رو بند آورده بودیم . 

10 دقیقه بعد دیدیم  سه نفر ازساختمون ما اومدن بیرون ، دوتا مرد و یک زن . راننده به علامت عذر خواهی دستش رو گرفت بالا و درمقابل نگاه حیرت زده ی ما رفت پشت فرمون بشینه . همگی شروع کردن به داد زدن که اینجا جای پارکه؟ 

راننده گفت : حالا مگه چی شده دو دیقیه هم نشد . 

گفتم : خجالت نمیکشی ؟ دو دقیقه ؟؟ الان 27 دقیقه ست من اینجا ایستادم و دوبار با پلیس تماس گرفتیم . 

یارو گفت: حالا میگی چکار کنم؟ 

گفتم : هیچ کار ، تا زمانی که فهم و شعور پیدا نکردی هیچ کاری نکن .. از جمله رانندگی . 

اون یکی مرد و زنی که همراهش بودند تند تند عذرخواهی میکردن . 

راننده گفت : من بیشعورم یا تو که کوچه رو گذاشتی رو سرت؟ 

اینجا بود که اون سه نفر ی که پشت من رسیده بودند یقه شو گرفتن و یه کتک سیر بهش زدن . جالب اینجا بود که اون دونفر همراهش ایستادن یه گوشه و کتک خوردنش رو نظاره کردن بعد که همسایه ها ولش کردن جعبه ی دستمال کاغذی رو از ماشینش دراوردن و دادن دستش . 

احساس کردم اونا هم مثل من دلشون خنک شد !!


ببینید همینقدر راحت پارک کرده بود و رفته بود



***

مامان مصی مدتیه راحت تر میتونه راه بره و این اواخر چند بار به من و مینا گفته بود دلم میخواد برم  خیابون شوش(بورس ظرف و ظروف تهران)

روز جمعه بود که دیدیم داره بابا رو مجبور میکنه همراهش بره و خیابون های شلوغ دقیقا چیزیه که بابا ازش متنفره . 

مینا بهم تلفن کرد گفت مهربانو مامان داره همراه بابا میره شوش ، من به بابا گفتم نمیخواد شما بری  بذار خودم میبرمش . گفتم مینا جون تو هم تنهایی از پس مامان برنمیای هی میخواد بره اینور اونور و خرید کنه .. بذار منم میام . گفت : چقدر خوشحالم میکنی راستش دلم میخواست بگم بیای ولی میدونم تو هم شلوغی رو دوست نداری و امروزم جمعه ست شاید میتونستی استراحت کنی . 

خلاصه سه تایی راه افتادیم و رفتیم . 

ماشالله به حوصله و شور زندگی که مامان داره .. تقریبا 3-4 ساعت راه رفت و خرید کرد و هنوز دلش میخواست بچرخه ، من و مینا از پا افتاده بودیم که دیگه گفتم مامان بسه من میدونم تو بابت امروز باید یک هفته درد بکشی . 

اسنپ گرفتم که برگردیم گوشه ی خیابون ایستاده بودیم تا ماشین برسه . دوتا دختر خانوم هم کنار ما ایستاده بودن و تعداد زیادی کارتن وسایل جلوشون بود . من مشغول صحبت با تلفنم بودم و متوجه نشدم مینا با اون دوتا خانم چی میگفتن (وقتی با تلفن حرف میزنم اصلا متوجه ی اتفاقات اطرافم نیستم) تلفنم تموم شد یهو احساس کردم مامان پاش لغزید خواستم مامان رو بگیرم یه کارتن دستم بود که مینا 6 تا فنجون خریده بود و متاسفانه فروشنده نایلکسش تموم شده بود و من اون جعبه رو دستم گرفته بودم ( فکر کنید یه جعبه ای که 6 تا فنجون و نعلبکی داره اندازه ش چقدره؟) برای اینکه بتونم مامان رو بگیرم ناخوداگاه اونو گذاشتم رو یکی از کارتن های بزرگ اون دوتا خانوم و همزمان گفتم ببخشید یه دقیقه ... 

هنوز حرفم تموم نشده بود که یکی از اون دوتا با یه عربده ی وحشتناک فریاد زد : جعبه تو بردار . 

من با تعجب گفتم : خیلیه خب چرا فریاد میزنی .. این یه جعبه ی کوچیکه . 

داد کشید : مال خودمه نمیخوام بذاری روش . 

گفتم : صداتو بیار پایین بی تربیت .. حالت بده برو بیمارستان تو خیابون چکار میکنی؟  بار اوله خرید کردی ندید بدید؟؟ 

مامان درحالیکه نوک عصاشو گرفته بود سمتش .. گفت: ببین صداتو برای بلند نکن هااا ، من بچه ی سلسبیلم ، با این عصا میکنم تو حلقت تا حالت جا بیاد . بعد بجای عربده عر عر میکنی . 

همون موقع اسنپ رسید و من و مینا مامان رو بردیم تو ماشین . 

اون یکی دختر خانومی که با این بی ادب بود همه ش دعواش میکرد و از ما عذرخواهی میکرد . 

نهایتاً مامان سرشو از شیشه درآورد گفت : برو خدا رو شکر کن این خانوم همراهت بود وگرنه وسط میدون شوش ریز ریزت میکردمت . 

مینا گفت تو حواست نبود داشتی صحبت میکردی من بهش گفتم این چیه؟ ( یکی از کارتن هاشون عکس روش یه وسیله ای بود تشخیص ندادم چیه) 

همون بی ادبه گفت برو مغازه دست کن تو جیت بخر ببین چیه . 

من خنده م گرفت از جواب بی ادبانه ش . اون یکی دختره گفت: خانم ببخشید اتوی بخار بزرگه . بعدم دعواش کرد گفت تو چرا انقدر بیشعور و بی ادبی آخه . 

****** 

خلاصه ... عاقبتمون بخیر باشه از دست این جماعت 

دوستتون دارم .. مراقب خودتون باشید و سعی کنید تو این دنیای عجیب دووم بیارید تا ببینیم چی میشه 

نظرات 31 + ارسال نظر
سحر جدید شنبه 27 اسفند 1401 ساعت 12:00 ب.ظ http://Kamandmaman

وای ...مهربانو جان عاشق مامان مصی و شور و شوق خرید کردنشونو صد البته عصاشون هستممممممخدا حفظشون کنه
و امیدوارم خدا یه کم صبوری و ادب و همدلی به مردمان مملکتم بده ....که به نظرم جدیدا خودخواهی داره مانور بیشتری در افراد میشه ...همین دو موردی که نوشتی رو من هم تا حدودی دیدم و حس کردم متاسفانه ....

مررسی عزیز دلم
روح مامان نازنینت شاد باشه دوست من .
الهی آمییین

سهیلا پنج‌شنبه 25 اسفند 1401 ساعت 04:14 ق.ظ http://Vozoyeeshgh.blogsky.com

مهربانوی عزیزم
بهار در راه است...

ملی چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت 01:41 ب.ظ http://stronggirlmeli.blogfa.com/

سلام
مهربانو عزیزم کوچه پریچهر دقیقا پشت بوستانه تو هاشمی
عمه ام شاید 40 سال اون کوچه می نشست
به مامانت بگو ما نبش کوچه ساوجی بودیم تو بوستان. ی سرش تو بوستانه ی سرش تو هاشمی درست روبروی پریچهر ، کوچه نجات ساوجی که فامیلی پدر بزرگمه . دو تا خونه کنار هم مال پدربزرگم بوده .
عمه و شوهر عمه ام هم تو ته کوچه پریچهر تو ی خونه نقلی سالها زندگی کردن .
دو تا از خواهرام و دو تا دایی هام هم سالها سلسبیل تو همون خونه بوستان بودن .
خوشحالم با مادرت هم محلی در اومدیم. مادر من هم بچه سلسبیله همیشه هم افتخار ش همین بود به اصطلاح اون موقع ها دختر حاجی بوده .
پدر بزرگم ارتشی بود . غریب علی

سلام عززیزم آخی چه جالب
برای مامان میگم ببیبنم چی می گه

رهگذر دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت 03:28 ب.ظ

راستش درست گفتید، من از خوانندگان قدیمی تون هستم، متاسفانه در یکی از پست هایی که مربوط به اتفاق شاه چراغ بود کامنتی گذاشتم و در اون نظرم رو گفته بودم ولی اونجا نمیدونم خیلی ناراحت بودید، تحت فشار بودید و یا هر چیز دیگه ای خیلی تند جواب من و دیگر دوستان رو دادید.
توی اون پست هم من همین مطالب رو(جلو گیری از گسترش خشونت و فضای یاس و نامیدی در جامعه) البته با زبانی دیگر ولی کاملا محترمانه بیان کردم اما متاسفانه صحبتم به عنوان حمایت از جریان خاص تلقی شد و برخورد دوستانه ای باهام نشد.
از اون به بعد تصمیم گرفتم برای اینکه بحث پیش نیاد دیگه اصلا کامنت نزارم. ولی توی این پست نتونستم نگم و از این روی با اسم دیگه ای کامنت گذاشتم.

درست حدس زدی ، سر ماجرای تاسف برانگیز شاهچراغ خیلی دلشکسته و تحت فشار بودم . فیلتر شکن و نتم قطع بود با بدبختی زیاد استوری گذاشته بودم بعد اومدم اینجا دیدم چند نفر گفتم چرا واکنشی به موضوع شاهچراغ نداری و فقط اعتراضات برات مهمه و اتفاقا این عبارات رو از کامنت کسی خوندم که خواننده ی قدیمی وبلاگه .
مطمئن بودم کار خودشونه و از طرفی عصبی بودم که الان یه سناریوی کثیف و مسخره میسازند و عده ای از معترضین رو به هوای این موضوع زندان و اعدام میکنند.
من آستانه ی تحمل و کنترل خشمم بشدت پایین اومده عزیزم سعی میکنم رو خودم کار کنم

شار دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت 12:10 ب.ظ

من رفتار مامان شما رو تایید نمی کنم
ولی مامان من خیلی خیلی مظلوم هست و بوده تو کل زندگی شش
بچه ی امیریه هستش
ولی گاهی دوست دارم مامانم این قدر مظلوم نبود
خیلی حس بدی هست که مدام و یک عمر شاهد توسری خوری مادرت باشی از همه به خصوص نزدیک هاش

خدا مامان نازنینت رو نگهداره
درک میکنم دوست عزیز کاش انقدر رو رفتارمون کنترل داشته باشیم که هم مطالبه گر باشیم و نه توسری خور، و هم در بروز مشکلات و تنش های اجتماعی ، خویشتن دار .

رهگذر دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت 03:54 ق.ظ

مهربانو جان در پاسخی که به کامنت من و کامنت های دیگه دادی باید بگم اینکه فرد همراه اون خانم بی ادب با اون خانم دعوا می کرد که رفتارت زشته دلیل بر این نمیشه که اون خانم سلامت روان داشته. چه بسیارند افرادی که اطرافیان شون نمیدونن که طرف مشکل داره و یا میدونن و مراعاتشون رو نمی کنن.
قطعا در هر دو مورد خیلی به اعصابتون فشار اومده ولی در کل فکر می کنم در هر دو خاطره ای که گفتید، همین که همراهان طرف مقابل عذر خواهی می کردند برای گذشت و رد شدن از کنارشون کفایت می کرد.
متاسفانه آستانه صبر و تحمل توی جامعه ما کم شده و اگر قرار باشه ما هم مثل بقیه با پرخاش جواب رفتار بد دیگران رو بدیم صرفا باعث میشه میزان تنش در جامعه بالا بره و حال همه بدتر بشه. چون قطعا دیدن صحنه تنش خودش کلی بار منفی داره.
عزیزم، اینکه انسان بتونه خشم ش رو کنترل کنه یه هنر هست. که متاسفانه خیلی هامون این هنر رو نداریم.
ببخشید که من این رو می گم ولی با توجه به پاسختون به نیکی مهربان، شما در مورد اول چون دخالتی در دعوای صورت گرفته نداشتید اشتباه بودن اتفاق رو پذیرفتید اما در مورد دوم به جای پذیرش موضوع رو توجیه می کنید.
بیاید اشتباهاتمون رو بپذیریم و در جهت ارتقاع سطح فرهنگ جامعه.
امیدوارم از کامنتم ناراحت نشده باشی و بدونی من دوست دارم مهربانوی نازنین و خوش قلبم، صبور هم باشه
ضمنا اینکه آدم صادقی هستی در نگارش مطالبت و خود سانسوری نمی کنی باعث شد بیشتر عاشقت بشم

رهگذر جان ( نمیدونم چرا وقتی انتقاد دارید از من اسم قشنگتون رو تغییر میدین؟ من که همیشه گفتم درِ این خونه برای گفتمان محترمانه و دوستانه و یاد گرفتن از هم به روی همه باز شده و در تمام این سالها منم بسیار از تک تکتون یاد گرفتم )
درمورد این کامنتت هم باید بگم حرف حساب جواب نداره ، کاملاً درست میگی شاید همراه اون خانم هم از بیماریش خبر نداشته و اصلا بجز بیماری جسم، اعتقادی به بیماری روان نداشته.
تاکید میکنم از کامنتت ناراحت نشدم عزیزم . ممنون که توجه دارید و آسون از مطالب گذر نمیکنید اعتراف میکنم بیشتر بدبختی که گریبانمون رو گرفته به دلیل اینه که سالها بجای مطالبه گری و تفکر ، یادمون دادن که سکوت کنیم و چشم بسته بپذیریم .
عزیز منی شما که نمیدونم کدوم مهربون قدیمی هستی

Maneli دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت 12:08 ق.ظ

سلام عزیز دل
چیزی جز تاسف ندارم بگم
اینجا هم صابون هموطنا به تنم خورده
البته نه در همسایگی ، در موارد دیگه
هر بار جوری شوک شدم که تا پنج دقیقه حرف نمیتونستم بزنم

سلام نازنین
متاسفم واقعا

سمانه مامان صدرا و سروناز یکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت 09:59 ب.ظ https://samane-saba.blog.ir

سلام مهربان بانو جان، امیدوارم حال همه ی خانواده شمعدان خوب باشه.
مهربان بانو جان، می دونم چقدر عصبانی شده بودین در قضیه پارکینگ و می تونم درکتون کنم چرا که در شرایط مشابه بودم و البته قضیه خرید و آن دختر بی اعصاب که بازهم شرایط مشابه داشتم. اما مهربان بانو درسی که از تجربه های شخصی، کتب خودسازی اثر روان شناسان غربی و شرقی، مشاوره حضوری و احادیث ائمه، گرفتم، همه بر یک چیز اتفاق نظر دارند :خویشتن داری.
اگرچه حق کاملا با شماست اما خویشتن داری از تبعات ناگوار احتمالی بعدی جلوگیری می کنه.
ارادتمند شما و خواهر کوچیک شما؛ سمانه صبا

سلام سمانه جان
ممنون از احوال پرسیت امیدوارم شما و همه ی عزیزانت خوب باشید
کاملاً درست میگی ، در جواب دوستان نوشتم که از وقتی که یکی از همکاران در دوره های کنترل خشم شرکت کرده در این زمینه خیلی موفق عمل میکنه . کاش بتونیم این دوره رو بگذرونیم .
لطف داری به من عزیزم بزرگواری سمانه جان

ملی یکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت 12:12 ب.ظ

سلام مهربانو جان شاید این خانومه مریض بوده
راستی مامانت مال کجای سلسبیل ه
اخه مامان منم بچه اونجا بود بوستان

سلام ملی جان
نبود عزیزم چون اون خانم همراهش دعواش می کرد میگفت ادب داشته باش تو چرا انقدر بی ادبی یه دلیل دیگه هم اینه که اگر واقعا بیماربود خانم همراهش که از ما عذرخواهی می کرد اشاره ای به بیماریشم می کرد .
مامان میگه کوچه ی پریچهر دوم
اسم بوستان رو از مامان شنیدم

منجوق یکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت 09:34 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

دست همسایه ها درد نکنه که طرف رو کتک زدن و دم مامان مصی هم گرم. اتفاقا به نظر من آدم در مواجهه با آدم های بی تربیت باید در شان اونها رفتار بکنه و نه در شان خودش. در تعجبم از دوستانی که اینجا گفتن کار مامان مصی درست نبوده. یعنی واقعا باید چی کار می کرده؟ عذرخواهی؟سکوت؟ قربان صدقه رفتن؟ ماج می کرده داون خانم را؟ یه پیشنهاد بدن خب.

منجوق جانم
نیکی مهربان چند کامنت قبل، پیشنهاداتی داده ولی وااااقعاً عمل کردن بهش سخته و خوشبحال کسانی که هنوز میتونن تا این حد آرامششون رو حفظ کنند
باید روی خودم بیشتر کار کنم

ملیکا شنبه 20 اسفند 1401 ساعت 11:00 ب.ظ

سلام مهربانو جان
واقعا منم نمی‌تونم حال آدمای خودخواه‌ و حق به جانب‌رو بفهمم، حتی اگه روز خوبی نداشتن یا حالشون بد بوده، دلیل نمیشه حال دیگران‌رو خراب کنند یا وقتشون‌رو بگیرن.
منم خاطرات تلخی از این کم فهمی آدمها دارم اما حتی نوشتنش حالمو خراب‌تر می‌کنه.
متأسفانه تو شرایطی هستیم بدی نکردن شده فضیلت نه خوبی کردن!
خدا حفظ کنه مامان مصی عزیزرو. پرتوان باشن همیشه

سلام عزیزم
متاسفم واقعا ملیکا جون
ممنونم نازنین

نیکی مهربان شنبه 20 اسفند 1401 ساعت 09:39 ب.ظ

مهربانو جون من برای هر دو مورد نظر متفاوتی دارم. کار هر دو نفر موضوع پست خیلی بد بود ولی واکنشها هم قابل دفاع نیست. مورد اول که خشونت فیزیکی کاملا محکومه.‌ دست به یقه شدن و کتک کاری کار خیلی افتضاحیه. اگه تو این کتک زدن سر یکی میخورد به زمین یا جایی یا یکی قفل فرمون درمیآورد و بعد یک نفر میمرد، افراد درگیر میتونستن خودشون رو ببخشن؟
مورد دوم هم البته معذرت میخوام، ولی فکر میکنم باز هم شاهد هوش هیجانی پایین هستیم. اون دختر خانم بیشعور و احمق، ولی اگه اسنپ دیرتر رسیده بود و همین داد زدن مادرتون و خط و نشون کشیدن باعث میشد طرف بدتر جری بشه و خدای نکرده مادرتون رو هل بده، آیا میشد صدمات وارده رو جبران کرد؟ مادر شما که نمیدونست طرف مقابل تا چه حدی سلامت روان داره.
کلا به نظرم بهتره که در این جور موارد کار رو به سمت کم کردن تنش ببریم. با این جور دعوا کردن ها نه طرف مقابل درس میگیره نه یهو متوجه اشتباهش میشه. من همیشه یاد روح الله داداشی میافتم

نیکی جانم درمورد اول کاملاً درست میگی، ممکن بود هزار اتفاق ناگوار در حین درگیری همسایه ها با اون آدمِ خودخواه و بی فرهنگ بیفته ( از این قبیل اتفاقات هم کم نداشتیم ) نمیدونم از کی خواننده ی وبلاگم هستی . حدود ده سال قبل بود فکر میکنم که موضوعش رو نوشتم تو وبلاگ یه روز صبح اومدم دیدم یه ماشین کاملاً روی پل منزلم ایستاده ، قرار بیمارستان بردن مامان و هزار تا کار دیگه هم داشتم که همه ش بهم خورد پلیس هم نتونست صاحب ماشین رو پیدا کنه اون روز از شدت عصبانیت شیشه ی جلوی ماشین رو شکستم، تقریباً بعد از ظهر بود که سرو کله ی صاحب ماشین پیدا شد و اومده بود اعتراض که چرا این اتفاق افتاده من دو دقیقه ماشینم رو سر پل شما پارک کرده بودم . گفتم نگهبان پارک هم دیده که شما ساعت یک بامداد ماشین رو اینجا گذاشتی و منم امروز صبح تا حدود ساعت 9 چن د بار با پلیس تماس گرفتم گوشیتون خاموش بود . شیشه ی ماشینتون رو شکستم و پشیمون هم نیستم، حرفی هم با شما ندارم برید ازم شکایت کنید میام اونجا هر خسارتی لازم باشه پرداخت میکنم .
اتفاقا شکایت کرد و قاضی که مرد جوانی بود من رو به پرداخت صد هزارتومن ملزم کرد و به اون طرف هم گفت برای شما جریمه ی سنگین تری میبندم چون اگر خودم با این صحنه مواجه بشم طرف رو از عصبانیت میکشم . گفت دودقیقه بود آقای قاضی
قاضی هم بهش گفت اولاً دو دقیقه نبوده ثانیاً بگو نیم دقیقه ،شما چه حقی داری نیم دقیقه از وقت یه نفر دیگه رو بخاطر خودخواهیت بگیری؟؟
من از اون به بعد خیلی سعی میکنم در مواجه با همچین چیزی خودمو کنترل کنم ولی واااقعاً عصبی میشم و اعتراف میکنم با وجودی که کلاً کتک کاری موضوع ناخوشایندیه ولی دلم خنک شد .
بارها پیش اومده که کسی وقت منو با پارک نامناسبش گرفته ولی عذرخواهی و زبان بدن مناسب مثل آبی میمونه که روی آتیش خشمم ریخته شده .
این یارو خیلی لج دربیار بود و دقیقاً رفتار زشتش آقایئون همسایه که همه از سرکار خسته اومده بودن و معطل شده بودند رو به مرز جنون رسوند .
درمورد مامان هم راست میگی هر چیزی ممکن بود ولی بنده خدا فکر میکنم از اینکه نتونسته بود تعادلش رو حفظ کنه هم ترسیده بود هم عزت نفسش پایین اومده بود ( الان چند ساله بخاطر شکستن ران پاش چندین عمل سخت رو پشت سر گذاشته ، هنوزم درد های وحشتناکی داره و به کم خونی مبتلا و به انواع مسکن ها معتاد شده )
اون موقع هم تو بغل من بود و محکم گرفته بودمش زمین نیفته ، احساس امنیت میکرد و حسابی با عصاش مانور میداد
یکی از دوستانم دوره های مدیریت خشم رو گذرونده و خیلی راضیه ، کاش همه ی ما ایرانی ها همچین دوره ای رو بگذرونیم چون فشاری که روی ماست کم نظیره
اینم مال شما

********
برای کامنت خصوصیت :
نیکی جون با کامنتت کاملا موافقم مرسی که برام انقدر شفاف توضیح دادی . منم تایید نمیکنم ولی به اینکه دلم خنک شد اعتراف میکنم اما خب باید رو خودم کار کنم تا این حس خوشایند که رگه هایی از خشونت داره ازم دور بشه

پرنیا شنبه 20 اسفند 1401 ساعت 04:18 ب.ظ

در مورد این مسمومیتها .تو چندتا شهر چند نفری رو دستگیر کردن حتما یه تیمچه فیلمی هم ازش پخش کردن منتها قراره بعد از تحقیقات کامل پخش بشه و جزییات گفته بشه.فقط خدا کنه اون موقع کسی هشتک نه به زندان نزنه.
اونایی که فیلمش در آمد رو کاملا انکار کردن اینو دیگه خدا می‌دونه

خواننده ی سایبریِ عرزشی ،اینکه سعی میکنی تعدادتون رو زیاد نشون بدی و با اسامی مختلف به خیلی از وبلاگ ها سرک میکشی و کامنت میذاری تاسف برانگیزه ... اقلاً برای پیشبرد اهدافت خلاق باش و متن کپی شده رو نذار

اینکه چند نفر رو دستگیر کردن خیلی تاثیرگزار بود واقعاً
معلوم نیست کدوم بدبختایی رو رفتن گرفتن یه نیمچه فیلمی هم از اع/تراف اج/باری ازشون پخش میکنن

مریم شنبه 20 اسفند 1401 ساعت 11:56 ق.ظ

خیلی وقتا فاز مردمو درک نمیکنم.رییسم ساعت 20 دقیقه به 12 شب نیمه شعبان که تعطیل بود زنگ زده من از خواب پاشدم رد تماس دادم.شما بیشعوریشو داشته باشین ساعت تماسشو در نظر بگیرین بعد فرداش برگشته گفته فلانی شناسنامشو میخواسته داره میره مشهد ماه عسل .تصور کنین از بیشعوری این که آخه یارو 50 سال از سنت رفته نمیدونی چه ساعتی تماس بگیری بعدش من کارمندتم مگه حمالتم حالا بیشعوری اونطرفو داشته باشین که اون ساعت به این زنگ زده من همین الان شناسناممو میخوام دارم میرم ماه عسل!!!!!!!!!!!!!!!!!!بعد جالبیش میدونین چیه مدیرم دیده من جواب ندادم برگشته میگه بمنم گفته بیام حرفی نزده کرایه آژانستو میدم یا انعام بهت میدم.یعنی حاضر بوده اونوقت شب از یه شهر دیگه بکوبه بیاد شناسنامه اینو بده عوضش پول بگیرهههههه.تماس اونوقت شب و بی فرهنگی مردم و ساعت کاری و ....... اینا هیچ.!!!!!!!!!!!!!جالبه ادم بخاد بره ماه عسل همینطوری راه میفته؟بفرض همینطوری راه میفته مردمو تو عذاب مینندازه که خودش به هدفش برسه

مریم جان منشاء همه ی این ها خودخواهیه . همون کسی که بخودش اجازه میده برای راحتی خودش بیاد سرِ پلِ خونه ی دیگران پارک کنه و وقت بقیه رو تلف کنه به چی فکر میکرده؟؟ اینکه همه باید درخدمت من باشن و بقیه برای من هیچ اهمیتی ندارن .

مهسا شنبه 20 اسفند 1401 ساعت 09:29 ق.ظ

سلام والا رفتار شما هم دست کمی از اونا نداشته دهن به دهن شدن با افراد بی ادب سطح آدم رو بشدت میاره پایین
از شما و خانوادتون انتظار چنین رفتاری نمیرفت
عصا رو میکنم تو حلقت تا عر عر کنی این کلام اصلا در شان یه خانوم محترم نیست حالا طرف هرچقدر هم بی شخصیت باشه کلام ما شخصیتمون رو نشون میده
متاسفم که شما با اینهمه ادعای فرهنگ سازی میاید و این خاطرات و این رفتار رو با افتخار بازگو میکنید

سلام
منم معمولا با چنین افرادی دهن به دهن نمیشم ولی بنظرم برای بعضی ها دقیقاً لازمه که جوابشون رو بدیم . تو مورد خیابون شوش (وقتی من مشغول صحبت با تلفنم بودم و حواسم نبوده) بی تربیتی اول رو کرده بود و به خواهرم که سوال کرده بود در مورد خریدشون با اون لحن زشت جواب داده بود و هم خواهرم هم مامان ، چشم پوشی کرده بودن و هیچ جوابی نداده بودن ولی وقتی مامان داشت زمین می افتاد و من برای گرفتنش مستاصل بودم و لحظه ای اون جعبه ی کوچیک رو گذاشتم رو کارتن های بزرگشون و ضمناً داشتم عذرخواهی هم میکردم بابتش دیگه کظم غیظ جایز نبود .
من کلاً حقیقت رو مینویسم عادت ندارم تحریفش کنم این موضوع هم افتخاری توش نبود ، چطور ممکنه این پیش آمد ناراحت کننده افتخار آمیز باشه ؟

شادی شنبه 20 اسفند 1401 ساعت 08:54 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

در هر دو ماجرا دلم خنک شد هر چند که کتک‌کاری آقایون رو حرکتی بدوی می‌دونم ولی بعضی موقع فقط کتک جوابه در مورد دوم هم واقعا نمی دونم مردم فازشون چیه.
چند شب بود صدای دزدگیر یک ماشین آرامشمون رو گرفته بود شب و نصف شب. دنبال ماشین توی کوچه می‌گشتیم و فکرش رو نمی‌کردیم سوژه تو پارکینگ خونه‌ خودمون باشه، به سرایدار گفتیم و اونم گفت به صاحب ماشین که یه پسر 24-25 ساله است تذکر داده ولی برخورد خوبی نداشته، گفته هرکی اعتراض داره خودش بیاد بگه. بنده خدا سرایدار که ماشینه درست کنار خونه اش هست خیلی هم اذیت می شده. من که خودم یک شب کلا نخوابیدم همسرم با سرایدار رفتن دم در خونه اش و اونم به جای عذرخواهی با سرایدار بیچاره دست به یقه شده بود و .... یعنی من نمی‌دونم فاز این ملت چیه و چرا اینقدر عجیب غریب هستن. و همین باعث میشه روز به روز از تغییر توی این مملکت ناامیدتر بشم.

وااای چقدر خودخواه و بی ادب

لیلی جمعه 19 اسفند 1401 ساعت 10:52 ب.ظ http://Leiligermany.blogsky.com

من ازخوندنش استرس گرفتم چه برسه حاضر باشم. اطرافیان این آدم چطور باهاش زندگی می کنند؟
خوبه مامان تون دنبالتون بود. اصلا موقع دعوای دخترها مامان باید حامی باشه

بعضی از مامان ها مظلومند لیلی جون مامان مصی اصلا مظلوم نیست و حرف نمیخوره

مهناز پنج‌شنبه 18 اسفند 1401 ساعت 11:16 ب.ظ

سلام مهربانو جان عزیزم
مامان مسی چه با نمک جواب میدادن به این دختره، تهران خیلی وحشتناکه از این جهت انگار آدم آنرمال خیلی زیاده تو خیابون، هنوز اون روزی که دعوا و کتک کاری دو تا خانم ظاهرا متشخص رو تو بی آر تی دیدم یادم نرفته چقدر اونروز ناراحت شدم

سلام مهناز جون
خدا نکنه کسی رفتار توهین آمیز داشته باشه یا به ناحق حرفی بزنه ، مامان خیلی خوووب از خجالتش درمیاد ( همیشه میگم اون رگ غیرت کُردیت خوب میجنبه )
متاسفانه همینطوره اون قسمت فرهنگی ماجرا رو بذاریم کنار موضوع اعصاب و روان مردم مطرح میشه که خیلی تحت فشارند

رهگذر پنج‌شنبه 18 اسفند 1401 ساعت 01:34 ب.ظ

رفتار اون خانم بی ادب اصلا درست نبود ولی رفتار مادر شما هم تفاوتی با رفتار اون خانم نداشت.

چرا خب بنظرم رفتار مامان متفاوت بود ، چون بحث و بی ادبی رو شروع نکرده بود و داشت جواب بی ادبی اون بی ادب رو میداد.
اگرچه من خودم برخورد تندی نمیکنم اما بابتش راضی نیستم .
معتقدم با هر کسی باید مثل خودش رفتار کرد .

Amir پنج‌شنبه 18 اسفند 1401 ساعت 12:34 ب.ظ https://amirdreamlife.blog.ir/

ولی این جمله تون عالی بود که :

" ... گفتم : هیچ کار ، تا زمانی که فهم و شعور پیدا نکردی هیچ کاری نکن .. از جمله رانندگی ... "

LIKED!

--------------------------
++من که بعد از CHATGPT ، رد دادم
خیلی ها هنوز نمی دونن چی شده و چه انقلابی رخ داده که میتونه به کسب و کار کمک کنه . واقعا نمیدونم چی بگم

++بهرحال امیدوارم شرایطی پیش بیاد که اوضاع احوال همه اکی باشه


منم امیدوارم

Amir پنج‌شنبه 18 اسفند 1401 ساعت 12:22 ب.ظ

پیرو این همسایه ...
یاد این قسمت از سریال اقای قاضی افتادم

https://www.namasha.com/v/Edh4JbvX?playlist=OjHCLMSQtkkxIUo5

++پیشنهاد میکنم این سریال رو ببینید ، شاید جزو معدود سریال هایی هست که از 80 قسمتش ، نصفشو دیدم ، اونم چون به سبک قاضی شیطان و فیلم های این سبکی بود.

--------------
ماشینه بیرون و روبروی در مگه پارک نبود؟ حقش بود جرثقیل بیاد برداره ببرتش

تو یه مملکت با قوانین درست، دقیقا باید جرثقیل بیاد و یه جریمه ی خیلی سنگین هم پلیس بگیره .
جالب شد کاش بتونم ببینم

پری دریایی پنج‌شنبه 18 اسفند 1401 ساعت 08:11 ق.ظ

سلام مهربانوجان
این حجم از بیشعوری بعضی آدمها از کجا میاد؟!!!!!

سلام عزیزم
از به فنا رفتن ته مونده ی فرهنگ

ماه پنج‌شنبه 18 اسفند 1401 ساعت 12:47 ق.ظ

سلام مهربانو
امیدوارم خوب باشی، دلم گرفت از این حجم بی ادبی...
یعنی واقعا ادب و فرهنگ و تربیت به کجا رفته و چقدر طول می کشه بیاد سر جای معمولی اش...

سلام عزیزم

سمانه چهارشنبه 17 اسفند 1401 ساعت 06:26 ب.ظ

سلام مهربانو جانم
جمله آخرت عالی بود.متاسفانه باید دووم بیاریم ببینیم چی میشه طنز تلخ این مملکت

سلام عزیزم .
نصف انگیزه ی زندگیم اینه که این کابوس تلخ تموم شه و دوران شکوفایی ایران رو ببینم

سینا چهارشنبه 17 اسفند 1401 ساعت 12:41 ب.ظ

از کتک خوردن اون راننده پررو خیلی دلم خنک شد. نوش جونش. امیدوارم براش درس شده باشه.

در مورد اون خانم بی ادب در میدون شوش ، من مطمئنم که ناراحتی روانی داره. به نظر من امکان نداره آدمی که روان سالمی داشته باشه با مردم اینجوری حرف بزنه.

منم امیدوارم بار آخرش باشه سینا
چون اون خانمی که همراهش بود هم دعواش می کرد بعید میدونم مشکل روانی داشت ، احساس میکنم صرفاً بی ادب و تازه به دوران رسیده بود که با چند تا خرید هول شده بود و اونطوری صحبت می کرد .

رها چهارشنبه 17 اسفند 1401 ساعت 11:18 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیزم. از دست این جماعت که هرچی حرص بخوریم تمومی ندارن ولی اونجایی که مامان مصی وارد عمل شد توی بحث کلی خنده ام گرفت، هزارماشاا... بهشون که هنوزم شیرند. از طرف من کلی ببوس و بغلشون کن، الهی که تاابد همینجور با روحیه و انرژی و سرزنده باشند.

سلام عزیز دلم
مامان ذاتاً رفتار تندی داره ولی هیچوقت شروع کننده ی بحث نیست و امان از وقتی که کسی بهش توهین کنه و یا ناروا حرفی بزنه .
مرررسی عزیز دل ممنونم از محبتت

مهرگل چهارشنبه 17 اسفند 1401 ساعت 01:46 ق.ظ

من فقط به این فکر میکنم که چی تو مغز و فکر و ناخودآگاه اون خانم میتونسته باشه که اونجوری برخورد کنه!!!!!!!!!
راستش فقط به عنوان ظاهرا کوچیک ولی باطنا قطور و کلفت بیشعوری میرسم.
عجب چیزیه این بیشعوری . و عجیب تر اینکه مثلا یکی مثل من کم میارم در مقابل نبود شعور در آدمها.
انقد دلم پره مهربانو از این چیزا دلم یه کسی رو میخواد که یه بند براش تعریف کنم و حرف بزنم و اون طرفم دل به دلم بده و تائیدم کنه.
روح و روانم از بیشعوری آدمها خسته اس. چه بسا آدم های نزدیک خودم.

مشکل اینجاست همه مونم همچین تجربه ای داریم این یعنی حجم بی فرهنگی و رفتار های بد چقدر زیاده متاسفانه

سمیرا(راحله) چهارشنبه 17 اسفند 1401 ساعت 12:53 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

مهربانو جانم من میگم هر چقدر که اینروزها
رومون فشار باشه .ولی نباید ما سر همدیگه
این فشارها رو خالی کنیم که با این اخلاقا و
بی تربیتیا چی رو میخوایم ثابت کنیم آخه؟؟
.
.
.
اونروز منتظر اتوبوس بودم برم دکتر .یه خانم که خیلی هم خوشتیپ و مرتب بود نگاه کرد یهو به من و یه چیزی گفت..
منم با لبخند گفتم : جانم .با من بودین؟؟ ادرس میخواستین بپرسین ازم؟؟
یهو یک هنذفری رو دراورد از گوشش و گفت:
خودت با خودت مشکل داریااا...برو روانپزشک خودتو نشون بده و بعد هر هر خندید و..
باورت میشه فقط هاج و واج نگاهش میکردم با این حرف زدنش..
خوب من چه میدونستم هندفری تو گوشش بوده و داشته با کسی تلفنی حرف میزده..
تو صورت من نگاه کرد و چیزی گفت..فکر کردم بنده خدا گم شده ادرس میخواد بپرسه..
اقا منم حساس تا کل شب حالم بد بودااا..
خواهرم میگه بهش میگفتی؛
تو برو خودتو به روانشناس نشون بده نه من
گفتم ای بابا ولش کن...اون نشونه ی شخصیت خودشه ..دلش از یه جا پر بوده
سر من خالی کرده انگار تخلیه شده..
خلاصه که نمیدونم چرا خودمون به خودمون این هم بی تربیتی میکنیم..

ای بابااا تو هم تجربه ی بدی داشتی که دختر
میدونم چه احساس بدیه

شعله چهارشنبه 17 اسفند 1401 ساعت 12:51 ق.ظ

مهربانو جان هنوز خیلی مونده تا خیلی ها انسان بشن .

دم مامان مصی گرم


ممنون عزیزم

سمیرا(راحله) چهارشنبه 17 اسفند 1401 ساعت 12:47 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

وای خدای من

چقدر بی شعور و بی تربیت شدن بعضی ادمها ..یعنی خوندم و دلم خواست اونجا بودم
منم هم اون اقا که بد پارک کرده رو بزنم له کنم و هم اون خانم بی تربیته نفهم رو

خوب شد نبودی سمیرا جون

ربولی حسن کور سه‌شنبه 16 اسفند 1401 ساعت 05:27 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
نمیتونم باور کنم این حجم از حمله به مدارس توی شهرهای مختلف و بدون هیچ مدرک و ردپایی بدون دست داشتن بعضی ها اتفاق بیفته
اما خب عوضش امنیت داریم

سلام
شک نکن کار خودشونه دکتر جان . جالبه که هنوزم سر نخی پیدا نکردن .. ولی بچه هایی که سطل آشغال آتیش زدن رو با سرعت نور شناسایی کردن حکم اعدام هم دادن و اجرا هم کردن .
بله بله ما کاملا در امنیتیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد