دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

اینجا همه چی درهمه

لطفاً پینوشت رو بخونید 


درود بر همه ی دوستان عزیز مهربانو  

ضمن تشکر از همه ی شما عزیزانی که برای کمک به هزینه ی درمان دنیز کوچولو زحمت کشیدین و چه واریزی انجام دادید چه با معرفی و طرح اون در وبلاگ هاتون، اطلاع رسانی کردید یا الان برای تهیه ی داروی دنیز دارید تلاش میکنید، باید بگم ارکیده ی عزیز برای همه تون پیام قدردانی و عشق میفرسته و هر بار با هم تماس داریم ، میگه که از وقتی ما رو از دوستان خودش میدونه چقدر این مسیر سخت رو، با دلگرمی بیشتری داره طی میکنه . 

دیروز که با هم چت میکردیم دنیز کوچولو خوابش برده بود و ارکیده جون برام عکس فرستاد ، کلی قربون صدقه ی انگشتای کوچولوش رفتم که محکم لبه ی تخت رو چسبیده و خوابش برده بود. 



هنوز وجهی که برای کمک به درمان دنیز جون جمع آوری کردیم در حساب همیاریمون موجوده و برای دنیز واریز نکردم ، درواقع  به ارکیده جون پیشنهاد دادم که تا الان هر چی هست رو براشون واریز کنم ، گفت ترجیح میده تمرکزمون رو تهیه ی دارو باشه و احتمالاً هر وقت موفق به تهیه ی دارو بشیم همه ش برای خرید دارو صرف بشه . فقط برای اطلاع جمع میگم تا این لحظه 62میلیون و 600 هزارتومان (رُندش کردم خورده هم داره) به لطف و محبت شما و همچنین دوستانی که هیچگونه آشنایی با من و ما نداشتند و از طریق  استوری بنُدرت عزیزم لطف کردن و کمکمون کردند جمع آوری شده .

 خیلی دوست داشتم حداقل اسم کسانی رو که بهم اطلاع دادن و میشناسمشون با مبلغی که ازشون دریافت کردیم ،  بیارم و ازتون بصورت ویژه تشکر کنم ولی میدونید که متاسفانه چقدر سرم شلوغه و وقت کم، بهم اجازه نمیده . 

بازم  شماره کارت رو میذارم برای کسانی که احیاناً تازه به جمع ما اضافه میشن ، چون می خوایم دارو بخریم و هنوزم در صدد جمع آوری کمک هستیم. 


یه چیزی هم دوست دارم بهتون بگم و اونم اینه که:  کارت این حساب دست خودمه و صد البته خواهرم چون کارمند بانک هست به حساب تسلط داره ، بهش سپردم اگر برای من اتفاقی افتاد توسط خودش ونفس و  مهردخت و ارتباط با بعضی از شما که بصورت کامل سالهاست از نزدیک همو میشناسیم، وجوه رو به کیس حمایتی که درجریان بوده برسونه و یا اینکه به همون دوست بلاگستانی معتمد منتقل کنه تا به صلاحدید خودتون به اولین کیسی که مورد حمایت قرار میدید برسونه ، تا دینی برگردن من بابتش نمونه . 


البته که من تازه چند روز دیگه قراره پنجاه ساله بشم و با رویاهایی که در سر دارم بنظرم میرسه حالا حالا ها کار دارم ولی خُب کاره دیگه ، آدمیزاد به یه آه بنده .. 

مگه دکتر فیروز نادری، یا هزاران هزار  آدم معمولی و غیر معمولی قرار بوده ناگهان از دنیا برن، منم مثل اونا.

*****

راستی خیلی وقته از ماجرای دادگاه خسارت ماشینم بهتون خبر ندادم . 


تا اونجایی می دونید که اوایل اسفند ماه پیامک اومد که درخواست تجدید نظر آقای دوکتور  رد شده و قاضی گفته گمشو برو خسارت ماشین  خانم مهربانو رو بده جونت بالا بیاد  

پاشدم رفتم دادگاه گفتم من الان چه باید بکنم گفتن برو دفتر ثبت الکترونیک قضایی بگو من تقاضا دارم حکم اجرا بشه 

گفتم وااا خب برای خنده که این دوسال نیومدم دادگاه ، میخوام اجرا بشه دیگه 

گفتن نع باید کتبی بگی 

همینطور که فحش میدادم رفتم یه دفتر الکترونیک پیدا کردم ثبتش کردم روز 6 اسفند بود . تا امروز 4 بار رفتم گفتم چی شد؟ گفتن: پیچ پیچی شد ، برو خونه تون حالاااا

امروز رفتم آقاهه که البته منظورم مرتیکه س(خوشم میاد اینجا رو بخونه) میگه خانوم کجایی خیلی وقته کارت انجام شده . 

گفتم آقا من دفعه چهارمه اومدم هر بار میگی اصلا برای چی اومدی خودمون خبر میدیم .الانم خبر ندادین خودم اومدم . 

گفت نمیدونم والااا حالا برو این چند تا برگه رو کپی کن یه پوشه هم بگیر . رفتم دوتا اتاق اونورتر کپی و پوشه گرفتم اومدم دادم بهش گفت: به سلامت بهتون پیامک میدیم بیاید اجرای احکام . 

جهت کظم غیظ گفتم :خدافس و اومدم بیرون . چون اگه می موندم حتما یه فحشی هم میدادم . 

یعنی اینا معطل بودن من برم کپی بگیرم بدم بهشون ، خودشون می میرن همچین کاری رو تو وظایفشون بذارن . اونوقت ما تو اداره مون انقدر مراجع رو ناز میدیم باهاش گپ میزنیم و ازش پذیرایی میکنیم با خوراکی های شخصیمون ،  اصلاً احساس نمیکنه اومده کار اداری انجام بده . وظیفه مون هم نیستا، همینطوری جزو وظایف انسانیمون میدونیم . 

حالا قراره  آقای دوکتووور رو پووول کنیم

خیلی بیشعوره اونطوری باهام برخورد کرد وگرنه من هیچوقت بخاطر این مقدار کم ، دوسال خودمو علاف نمیکردم تو دادگاه 

*******

می دونم تعدادی از دوستان قدیمی ، خاطرات پر فراز و نشیبِ مهاجرت نسرین جان رو خوندین ولی اخیراً کتاب این خاطرات در نشر چهره مهر چاپ شده و می تونید اگر علاقمند به داشتن این کتاب ارزشمند یا هدیه دادنش دارید بصورت آنلاین از این انتشاراتِ خوب، تهیه کنید . 

http://chehrehmehrpub.ir/

حتی اگر حوصله ی سفارش آنلاین ندارید . به دوست عزیزم خانم شیوا پوررنگ پیامک بدید یا تلفن بزنید ، بقیه ی کارها انجام میشه.

09113438732 




دوستتون دارم 

پینوشت مهم : عزیز دلی که ازت هیچ نشونی ندارم، قربون تو من برم که هر نیم ساعت میای برام خصوصی می نویسی فلان وجه با این مشخصات واریز شد . من دورت بگردم که میری به همه اطلاع رسانی میکنی و مشخصه چقدر همیشه تلاش میکنی . ماااچ بهت عزیز دلم 

******

 میاید برای من مینویسید خدا خیرت بده بانی خیر هستی، البته که از همه تون ممنونم ولی واقعا کار مهم رو شما میکنید نه من . منم مثل اکثرتون( بعضی ها که لطف دارند رقم های درشت میریزن رو نمیگم) یه بودجه ی محدود دارم و واریز میکنم ، اصل مطلب شمایید که هر طوری از دستتون برمیاد دریغ نمیکنید .  من عاااشقتونم 



نظرات 16 + ارسال نظر
مهرگل پنج‌شنبه 19 مرداد 1402 ساعت 01:04 ق.ظ

ایشاله به زودی زودی خبر سلامتی کامل دنیز رو ازت بشنویم.
خدا حفظت کنه بازم وجود توعه که باعث شده این همه آدم به پشتوانه اعتماد بهت کمک کنن.
ایشاله که این دوکتوووور رو هم سرجاش مینشونی

الهی آمین عزیزم

مونا جمعه 2 تیر 1402 ساعت 12:17 ق.ظ

سلام مهربانو خانم عزیز و مهربون،امیدوارم حالتون خوب باشه،تو اینستا پیج یه پسرکوچولوی شیرینو دیدم به اسم ایهان که یه بیماری صعب العلاج داره و درمانش تو ایران نیست و تو روسیه میتونه درمان بشه و بیماریش تا هفتاد هشتاد درصد کنترل بشه ولی هزینه درمانش تقزیبا هر دوره فکر میکنم دویست سیصد ملیونه و باز هم فکر میکنم که هر دوماه یا سه ماه یه مدتی بره روسیه برا درمان،دوره اولشو انجام داده و تا یکی دوماه دیگه دوره دومش شروع میشه و هزینه رو هنوز مادر این کوچولو نتونستن تهیه کنن و مادرش تمام تلاششو برا جمع اوری دارو داره میکنه که پسرکوچولوشو نجات بده وگرنه زبان و لپ و لب بچه انقد بزرگ میشه که جلو تنفس بچرو میگیره و دور از جونش بچه تلف میشه

سلام مونا جون ممنونم عزیزم
امیدوارم همه ی بیمارانی که آزارشون به جاندارن دیگه نمیرسه شفا پیدا کنند ، بچه ها که فرشته ن و همیشه معصوم

مهسا سه‌شنبه 30 خرداد 1402 ساعت 01:32 ب.ظ

سلام
مهربانو جان 40 تومان ناقابل واریز شد. امیدوارم هر چه زودتر خوب بشی

سلام
ممنون عزیز دلم خیلی هم قابل و با ارزشه .
مرررسی عززیزم

برای یک مادر شنبه 27 خرداد 1402 ساعت 02:40 ب.ظ

عزیزم یک‌ دنیا از تلاشت ممنونم کامنت خصوصیت رو‌خوندم‌
موافقی شماره رو‌مستقیم بدم به ارکیده جون همه ی جواب ها رو‌خودش بهتر میدونه بهشون بده؟

نسرین شنبه 27 خرداد 1402 ساعت 12:13 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

سلام نازنینم
منهم از دوستان فیس بوکم مقداری با کمک کتی نجفی عزیز جمع کردیم که از امروز تا سه شنبه بمرور و همراه لیست اسمهای عزیزانی که تونستن کمک کنن برات می فرستم. با تشکر از این عزیزان و بخصوص به امید بهبودی دنیز عزیز :

پیرایه 3.150.000 تومان
سحر چابک سوار یک میلیون
شهرزاد آموزگار یک میلیون
سمیه 350.000 تومان
فرشته میرزایی 450.000 تومان
الیسا 3.150.000 تومان
مژده 1.575.000 تومان
الهه صمد زاده 3.150.000 تومان
کتی نجفی، الهه و نانسی 6 میلیون
مهرداد آزردگان 1.000.000 تومان
پریدخت 63000 تومان
اعظم 1.600000 تومان
خدیجه 1.600.000 تومان
ملودی 3.150.000 تومان
سهمیه فروش چاپ اول خاطراتم 500 تومان

خودم سه شنبه

سلام عزیز دلم از تو و همه ی عزیزان ممنونم به امید روزهای خوب و روشن و سلامتی همه ی بیمارانی که آزارشون به جانداران نمی رسه

نسرین پنج‌شنبه 25 خرداد 1402 ساعت 12:29 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

با خسته نباشی و تشکر بی پایان بابت خبر رسانی در مورد دکتاب جدیدم باید بگم نمیدونم چطور میگن از کشوری دیگه داروها رو بخریم. چون من عکس داروها رو گرفتم بردم دکترم ننوش. گفت تو توی پرونده ات سرطان داشتی یا داری که من بنویسم؟ زدم زیر گریه گفتم اون دختر کوچولو داره و واجبتر از منه. من عمری ازم گذشته و مادر و پدر نگرانی ندارم. آزاد می گیرم تو فقط بنویس. قبول نکرد.
رفتم داروخونه گفت هیچ جای دنیا داروی سرطان رو بدون نسخه نمی تونی بخری.
امیدوارم معجزه ای بشه.

عزیز منی نسرین جان ممنون از لطفت . همه ی نسخه ها موجوده می فرستم برات عزیزم

mani پنج‌شنبه 25 خرداد 1402 ساعت 04:29 ق.ظ

love you more

مانی مهربون من با قلب بزرگ و بی ریات

رها چهارشنبه 24 خرداد 1402 ساعت 01:24 ب.ظ http://rahashavam

سلام مهربانو جونم
خواهر راه دورم گرفتاری داشت زنگ زد و از غربت کلی برام دردو دل کرد تو دلم نذر دنیز کوچولو کردم که مشکلش حل بشه. امروز زنگ زد گریه میکرد از خوشحالی. میگفت انگار معجزه شده حداقل منتظر بود شش ماه دیگه به نتیجه برسه اما پنج روزه حل شده بود. وجهی که واریز کردم انقدر ناقابله که قابل بیان نیست فقط نوشتم که به ارکیده عزیز و البته به خودم که قلبم خیلی وقتا برای این بچه مچاله میشه بگم خدای دنیر کوچولو از غم ما خیلی خیلی بزرگتره. به خودش سپردمش

سلام عزیز دلم
الهی شکر که گره از کارش باز شد چقدر خوشحالم از خوشحالیتون
این حرفا چیه قربونت خیلی هم با ارزش و عالیه . تن درست و پر از روزی و برکت باشید .
مرررسی که برای دنیزمون انقدر قشنگ نوشتی

هدا چهارشنبه 24 خرداد 1402 ساعت 06:42 ق.ظ

مبلغ ناقابل 200 تومن واریز شد

ممنونم هدا جون خیلی باارزشه عزیزم

نگین چهارشنبه 24 خرداد 1402 ساعت 12:05 ق.ظ http://www.parisima.blogfa.com

در ضمن ای قشنگ خانوم مهربونی که قراره بزودی پنجاه ساله بشی. ایشالا پنجاه سال دیگه هم عمر کنی و مثل همیشه دست و زبونت در راه خیر باشه.
هرچی آرزوی خوبه مال تو

عزیز منی دوست مهربونم . بمونی برام ان شالله

نگین چهارشنبه 24 خرداد 1402 ساعت 12:03 ق.ظ http://www.parisima.blogfa.com

زمانی که پسرم مقطع کارشناسی ارشد رو میخواست شروع کنه یه روز از دانشگاه بهش زنگ زده بودن که مدارک شما ناقصه بیایید برای تکمیل پرونده.
وقتی پسرم رفته بود یه برگه بهش داده بودن گفته بودن اینو کپی کن بعد با پست بفرست واسه ما!!!!!!! پسرم گفته بود خوب این چه کاریه؟ کپی میگیرم میارم تحویل میدم دیگه. گفته بودن نه حتما باید با پست ارسال کنی!!!
یعنی مملکت داره چهارنعل به قهقرا میره و خیلی دور نیست زمانی که عین سرخپوست های قدیم با دود پیام بدیم به همدیگه!!
یه بیت شعر هست خیلی وصف الحال سرزمین گل و بلبل ماست:
از دستبوس میل ِ به پابوس کرده ایم / خاکم به سر، ترقّی معکوس کرده ایم

عکس دنیز کوچولوی نازنین رو دیدم دلم کباب شد براش. عزیزم. خدا حفظش کنه. براش آرزوی بهبودی کامل دارم و اسم و مشخصات دارو رو به پسرم دادم ببینه بین دوستانش کسی هست که بتونه کاری کنه. خدا کنه گیر بیاد ...

واااقعا به حال خودمون افسوس می خورم این عمر گرانمون به چه حیییف رفت

ممنونم عزززیز دل تنت سلامت باشه

رهگذر سه‌شنبه 23 خرداد 1402 ساعت 04:13 ب.ظ

مهربانو جان پول رو میتونی به روز بگیری.
حتما از یک وکیل مشاوره بگیر تا روال رو بهت بگه.

نمیدونم یادته یا نه اولین تجدید نظری که اون راسووو ، ببخشید آقای دوووکتووور داده بود یه سرهنگ مسئولش بود که مارو برداشت برد وسط اتوبان صحنه ی تصادف رو تشریح کردیم
هر چی خواست به نفع دوکتووور نظر بده دید دستش بسته س انگار ولی اون بهم گفت همچین چیزی رو معادل رو با تورم تطبیق نمیکنند ، نمیدونم راست می گفت یا نه شاید می خواسته گمراهم کنه . درست میگی باید از یه وکیل بپرسم و ببینم در چه مرحله ای باید تقاضای تطبیق تورم کنم .

ربولی حسن کور سه‌شنبه 23 خرداد 1402 ساعت 04:03 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
باز خوبه بهتون نگفتن مسئولش رفته مرخصی برو دو هفته دیگه بیا پوشه را بهش تحویل بده!

سلام
اره بخداااا

مریم سه‌شنبه 23 خرداد 1402 ساعت 02:36 ب.ظ

سلام یه مبلغ کوچیک ریختم برای دنیز کوچولو

سلام مریم جون
محبتت بزرگ و ارزشمنده نازنین . پر برکت باشه عمرت

لیمو سه‌شنبه 23 خرداد 1402 ساعت 01:36 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com/

امیدوارم که حال دنیز کوچولو و بقیه بیماران بهتر بشه. هیچی بدتر از دیدن عزیزت روی تخت بیمارستان نیست.
+ واقعا کارهای دولتی همین شکلیه بعد تازه شاکی میشن چرا پیگیری نکردی. خب بابا کار روند اداری داره پس شما ها شغلتون چیه؟!!! حالا پول رو که گرفتید میشه آبی بر جگر سوخته.

الهی آمین عزیزم . اره واااقعا
بخدا خودشون در چنین موقعیتی باشن اصلا کوتاه نمیان
جگر سوخته رو خوب اومدی عزیزم ولی واقعا پول دوسال قبل کجا و الان کجااا

فاطمه سه‌شنبه 23 خرداد 1402 ساعت 01:10 ب.ظ

عزیزم من هم ۱۰۰برای دخترکوچولو زدم.دست شمادردنکنه که بانی خیرهستید

ممنونم نازنین . فدای شما وظیفه ست .
پر از روزی و سلامتی باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد