دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

آسانسور ترمزم را کشید

عرضم به حضور انور شما عزیزانِ،چهارشنبه عصر از اداره زدم بیرون به امید یه آخر هفته ی پر از شیرینی و رسیدگی به خانواده. در طول هفته طبق معمول بدو بدو زیاد داشتم . هم اداره، هم ورزش، هم رسیدگی به مامان و در کنارش تقریباْ هر رو سفارش شیرینی های مختلف خیلی خسته بودم . به همین مناسبت پنجشنبه رو گفتم نمیرم اضافه کاری و کمی استراحت چاشنی زندگیمون کنیم .


صبح چهارشنبه اومدن از مامان آزمایش خون گرفتن که ببینند اون عفونت کنترل هست یا نه . چند باری هم با مامان تلفنی صحبت کردم دیدم زبونش سنگینه و مثل مستا حرف میزنه . ساعت هشت شب بابا دستپاچه تماس گرفت که جواب آزمایش مامانت اومده عدد عفونت خون باز رفته بالا، حالت گیجی و مستی هم که داره بعدشم فشارش رو گرفتم خیلی پایینه . گفتم قطع کن الان میام اونجا . زنگ زدم بردیا گفت: تو با اسنپ بیا پیش من سریع بریم خونه ی بابا اینا . من دور از جون شما که دارید میخونید، یه غلطی کردم تو اسانسور خونه م زنگ زد به بابا که بابا جون هول نشو من و بردیا داریم میایم اونجا. 


نتیجه ش این شد که هر پنج دقیقه زنگ میزد کجایید! دیگه نزدیکی های خونه شون زنگ زده بود می گفت: بچه ها اگه خریدی چیزی دارید اول بیاید اینجا بعد برید خرید. گفتم : شوخی میکنی باباجون ما داریم بگااااز میایم خونه ی شما خرید چی ؟؟ چرا باور نمیکنی ما داریم میایم 


خلاصه رسیدیم و مامان رو بردیم سمت بیمارستان البته تو راه به اورژانس تلفن کردیم و گفتیم اینطوریه لطفاْ برید اگر لازمه اقدامات اولیه رو انجام بدید که متاسفانه نرسیدن و بهشون گفتیم مرسی نمیخاد دیگه بیاید ما رفتیم . 

خلاصه رفتیم اورژانس بیمارستان مامان رو چک کردن و فشارش رو گرفتن . پایین بود ولی نه اونقدر که بابا میگفت . با دکترش تماس گرفتن دستور بستری داد چون هم مامان حالت گیجی و مستی داشت دکتر تاکید کرد همراه داشته باشه . 

من موندم بابا و بردیا رفتن خونه . اونشب با هر گرفتاری بود گذشت . صبح ساعت هفت اسنپ گرفتم اومدم خونه و بابا رفت پیش مامان . تا رسیدم تامی از دیدنم کلی ذوق کرد و بعد اومد تو تخت بغلم خوابید تا ظهر . هر قدر از محبت و عشق حیوانات بگم کم گفتم .. خوشبحال ما که این فرشته ها رو داریم 

ظهر بیدارشدم چند مدل کیک تو برنامه م بود که آماده کنم هم مینی کیک های برزیلی مدل نسکافه با کرم کارامل دست ساز هم کیک مدویک که به کیک های روسی با فیلینگ های مختلف میگن و لایه به لایه کیک رو می پزن و بعد فیلینگ گذاری میکنند ( تو کیک های دیگه یک کیک پایه درست میشه بعد برش های افقی میدن و مثلاْ کیک رو سه قسمت میکنند و فیلینگ و خامه کشی مکنند درصورتیکه در کیک های  مدویک ،لایه ها رو جدا جدا می پزند)

خلاصه تا پاسی از شب مشغول این کارا و فیلم دیدن بودم . ساعت ملاقات بیمارستان چهار تا پنج بود. بردیا خان گفته بود میام دنبالت با هم بریم . ساعت سه و نیم زنگ زدم بهش دیدم برنمیداره بعد آرتین زنگ زد که عمه جون بابام خوابش برده گفت به شما بگم خودت برو 

گفتم جای پارک پیدا نمیکنم ، اسنپ گرفتم یه خانومی اومد وقتی دید حجاب ندارم گفت من نمیتونم ببرمتون گفتم لغو کنید. اون لغو کرد منم رفتم دوباره بالا سوییچم رو برداشتم که با ماشین خودم برم . آسانسور ایستاد و من عین همیشه اومدم برم بیرون که البته فکر میکردم دیر شده کمی هم عجله کردم که ییهوووو دیدم نقش زمین شدم .  (بعداْ متوجه شدم آسانسور حدود سی سانت از سطح زمین بالا تر ایستاده و من باشتاب پامو کوبیدم به لبه ش و استخون زیر زانوم آسیب دیده .)

نصفم رفته بود بیرون، نصفم مونده بود تو آسانسور(حالا هر کی ندونه فکر میکنه چه قد رعنا و رشیدی هم دارم .. نه بابا خبری نیست کلا  به صدو شصت سانت هم نمیرسم)..در چشم برهم زدنی درب آسانسور داشت رو پاهام بسته میشد که در اقدامی هوشمندانه سینه خیز خودمو کشیدم بیرون 

همه ش دارم خدا رو شکر میکنم که اون قسمت ساختمونمون دوربین نداره وگرنه یه فیلم کمدی اساسی میشد 

خلاصه خودمو جمع و جور کردم و نشستم تو ماشینم .. یا خداااا زیر زانوی چپم عین یه کاسه ی ماست خوری متوسط باد کرده بود اومده بود بالا یعنی دیگه شلوار تو پام نمیچرخید !

همینطوری با درد خودمو  رسوندم بیمارستان اونجا هم که جای پارک نبود یه چهاراره کوچولو رفتم جلو تر پارک کردم و لنگ لنگان اومدم بیمارستان رفتم پیش مامان واقعاْ زحمت کشیدم چون ده دقیقه به پنج بود مامان تا منو دید گفت چرا رنگت سفید شده گفتم چیزی نیست ، گفت چرا چیزی هست .. خلاصه مجبور شدم تعریف کردم بابا زود گفت بیا بریم اورژانس ، برادران انتظامات هم عین عقاب تیز چنگال اومدن بیرونمون کردن .گفتیم بابا ما خودمون از شماییم براتون مریض جدید آوردیم داریم میریم اورژانس . 

خلاصه رفتیم و از شانسمون همون تیم چهارشنبه شب شیفت بودن گفتن عه پس مامانتون کو؟ گفتیم اون که بالا بستریه حالا این پای مارو شما بررسی کن ببین چکاره ایم.  

عکس انداختن و اقای دکتر گفت: استخون پات ترک خورده به هیچ عنوان روی پات راه نرو خیلی هم اشتباه کردی با این پا رانندگی کردی و پیاده راه رفتی . 

بعد مشکل اساسی اینجاست که انگار کل پای چپم رو کردن تو فلفل قرمز .. من نمیدونم چراانقدر استخونم میسوزه  البته میسوخت الان دیگه کمتر شده . 

مسکن برام تزریق کردن و یه بانداژ محکم کردن و گفتن حتما به ارتوپد نشون بده . 

بابا رفت برام عصای زیر بغل آورد و در حال حاضر از دیشب بصورت دراز کش خوابیدم تو خونه . 

راستش اگر قبلن ها بود خودمو می تکوندم و میگفتم ورمش خوب میشه و چیزی نیست ولی تو این چند سال که دمارمون بخاطر مامان و داستان جراحی ها و آسیب های استخوانیش درامده اصلاْ حاضر نیستم ریسک کنم و میخوام خیلی رعایت کنم یه وقت کارم به جاهای باریک نرسه . 

خیلی سخته حرکتم محدود شده همه ش میگم بمیرم برای مامانم و همه ی کسانی که مشکل حرکتی دارند . . 

خلاصه فکر کنم بدنم خودش این ماجرای آسانسور رو دست و پا کرد چون مدتی بود خیلی خسته میشدم ولی میگفتم استراحت رو ولش کن الان وقتش نیست . الان عین بچه ی آدم خوابیدم رو مبل و فیلم میبینم و با گوشیم از این فضای مجازی به اون فضای مجازی شلنگ تخته میندازم  

خلاصه که آسانسور ترمزم را کشیییید 

***** 

درمورد دنیز کوچولومون همچنان در تلاش برای تهیه ی دارو هستیم . واریزی های شما عزیزان هم ادامه داره . دنیز چهارشنبه از بیمارستان مرخص شد ولی متاسفانه دوباره با تب و بی اشتهایی بستری شده . چاره ای نیست همه مون از عوارض دارو ها باخبریم و امیدواریم این روزها به سرعت بگذرند و روزهای خوب سلامتی از راه برسند . ارکیده جون برای همه سلام و عشق می فرسته و کامنت ها رو میخونه اما متاسفانه بچه بهانه می گیره و بیشتر حواسش به دنیزه دوست داره بیاد چند خطی براتون یادداشت بذاره ولی هنوز فرصت نشده . 

یه گروه از دوستان عزیزمون هم به وسیله ی نسرین جان و از صفحه ی فیس بوکش در جریان جمع آوری کمک قرار گرفتن و با لطف و محبت بی اندازه شون ما رو در این راه کمک دادن . 

پیرایه  سه میلیون و صدو پنجاه / مژده یک میلیون و پونصدو هفتاد و پنج 

سحر چابک سوار یک میلیون / الهه صمد زاده سه میلیون و صدو پنجاه 

شهرزاد آموزگار یک میلیون/ کتی نجفی و الهه و نانسی  با هم شش میلیون 

سمیه سیصدو پنجاه/ مهرداد آزردگان یک میلیون 

فرشته میرزایی چهارصدو پنجاه/ پریدخت شصت و سه 

الیسا سه میلیون و صدو پنجاه/ اعظم یک میلیون و ششصد 

خدیجه یک میلیون و ششصد / ملودی سه میلیون و صدو پنجاه  

سهمیه فروش چاپ اول کتاب نسرین جان پونصد 

شیما یک میلیون و نهصد و پنجاه / فرشته سه میلیون و پونصدو هفتاد و پنج 

مزدک سه میلیون و سیصد/ اکرم میرزایی پنج میلیون

پاییز یک میلیون و هفتصد/ سحر غ نهصد 


متاسفانه من لیست کاملی از کمک های شما دوستان عزیزم نتونستم جمع آوری کنم اونایی که بهم خبر دادید و نگفتید خصوصی بمونه همه رو منتشر کردم ولی نشد تک به تک از اسامیتون لیست تهیه کنم ، امیدوارم مهربانوتون رو ببخشید .

دوستتون دارم 

******

پینوشت: راستی درمورد آسانسور و پای شل شده ی من میتونیم به کلید اسرار اشاره کنیم اگر مهربانو حجاب داشت و راننده ی اسنپ سوارش میکرد این بلاها سرش نمیاومد .. آیا ایمان نمی اوردید؟؟ 


نظرات 38 + ارسال نظر
مهرگل پنج‌شنبه 19 مرداد 1402 ساعت 01:11 ق.ظ

من حین خوندن پستت با تصور اون لحظات پام درد گرفت خیلی مراقبت کن ایشاله زود خوب بشی عزیزم

نسرین جمعه 9 تیر 1402 ساعت 09:18 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

جالبه آرزویی که تو یکی از کامنتای این پستت کردم برآورده شد و یه فرشته پیدا شد داروهاشو بخره

دل مهربونت قربون

ماجد یکشنبه 4 تیر 1402 ساعت 08:20 ق.ظ

تن آبجی بزرگ و مامان مسی دوست داشتنی سلامت

ممنونم ماااجد عزززیز و مهربون .. خدا به تو و خانواده ی نازنینت سلامتی و شادی بده

زهرا... شنبه 3 تیر 1402 ساعت 01:54 ق.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام عزیزدلم خوبی؟
مامان چطورن؟ پاتون بهتره؟
حکمت این پا و اون راننده وایناهمه این بود که یکم به مهربانوی ما استراحت بدی....خداروشکر که اتفاق بدتری نیوفتاد وانشالله توپست بعدی بیای ازحال خوب خودتو مامان مصی و دنیزکوچولوبگی برامون

سلام زهرا جون ممنونم .
خدا رو شکر مامان عالیه منم با پام مدارا میکنم .
ای جااانم .. چشششم
به امید روزهای خوب

لیندا پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 05:36 ب.ظ

سلام مهربانو جان
امیدوارم که روند بهبودت سریع پیش بره و زودی سرپا و سلامت مثل همیشه قوی و محکم در کنار خانواده و عزیزانتون باشید
عزیز دلم من برای دنیز کوچولو مبلغ ۵۰۰ هزار تومان به حساب اعلامی واریز کردم
امیدوارم که هر چه زودتر دنیز هم لباس عافیت و سلامت بپوشه و در کنار پدر و مادرش خوش باشند
خیلی مراقب خودت باش میبوسمت

سلام لیندای عزیزم
ممنونم دوست و همراه مهربون
یک دنیا از محبتت ممنونم پر از برکت و حال خوب باشی
الهی آمین
منم میبوسمت عزیزم

مینا مهرآفرین پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 12:48 ق.ظ http://Www.sky2sky.blogfa.com

سلام مهربانوی عزیزم. متاسف شدم از خواندن رویدادهای این هفته که بر شما گذشت. از صمیم قلب برای شما و مادر گرامیتون آرزوی سلامتی و طول عمر با عزت دارم.

سلام عزیزم
ممنون از محبتت مینای مهربونم

مینو چهارشنبه 31 خرداد 1402 ساعت 12:56 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام مهربانو جان
از اتفاقی که برات افتاده خیلی ناراحت شدم.امیدوارم هر چه زودتر هم خودت هم مامان مصی عزیزت بهبودی کامل پیدا کنید.شکستگی دست وپا هم خیلی آزار دهنده هست وبدتر از اون ،همینکه آدم مجبوره بی حرکت باشه یا خیلی از کارها را نمیتونه انجام بده.
از اینکه میبینم اینروزها مردم را مقابل هم قرار دادند خیلی عذاب میکشم.
واقعا هر چی فکر میکنم مثلا مغازه داری که همه پس انداز خانواده اش را برای اجاره مغازه گذاشته ،در برخورد با چنین وضعیتی وامکان پلمب مغازه اش باید چکار کنه،عقلم به جایی نمیرسه.چون خودم در دورانی بخاطر کارهایی که فکر میکردم درسته ،از حق وحقوقم محروم شدم ولی جاهایی هم بخصوص در دهه شصت وهفتاد برای پوشش در اداره کاری ازم بر نمیومده.

سلام مینو جانم
ممنونم عزیز دل دقیقا این محدودیته که آزار دهنده ست
می فهمم چی میگی مینو جان

نیکی مهربان سه‌شنبه 30 خرداد 1402 ساعت 05:58 ب.ظ

مهربانو جون خیلی دیدم که نوشتن راننده به خاطر سرنشینش جریمه میشه. این طور نیست. راننده تاکسی و آژانس و اسنپ در صورت دریافت پیام بابت بی روسری بودن سرنشینش، تشریف میبره به پلیس و مدارک مربوط به کار توی اسنپ و آژانس رو تحویل میده و جریمه مالی نمیشه. تاکسی هم که کلا از رنگش معلومه پیام نمیگیره.
از نظر قانون ایران هم کلا صاحبان مشاغل و خدمات حق ندارن به خاطر چیزی مثل نداشتن حجاب یا نژاد یا رنگ پوست یا جنسیت یه چمیدونم سابقه زندان به مشتری خدمات ندن، اما فعلا که برخلاف قانون خودشون دارن میتازونن.
شما کار درستی کردین که سوار نشدین

نیکی جانم اون مورد اول که بخاطر شغلشون بازخواست نمیشن رو شنیده بودم اما چند نفر هم گفتن چند ماه باز خواست نمیشدن ولی الان بخاطر اینکه مردم خودشون همدیگه رو کنترل کنند( تو بخون مردم خودشون به جون هم بیفتن) شاید بازخواست و جریمه میشن .. من واقعا نمیدونم کدومش درسته .
از نظر قانون رو بهتره درموردش حرف نزنیم اصلا چون واقعا تو کشور ما قانون حرف نمیزنه این سلیقه و منافعه خودشونه که تعیین کننده ست
شما عزیز من هستی

منجوق سه‌شنبه 30 خرداد 1402 ساعت 11:23 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

اصلا فکر نمی کردم پات اینقدر مشکل داشته . ببخشید که انقدر زحمتت هم دادم با اون پا.

ای جاان عزیزم .. اختیار داری دوست نازنینم

رهگذر سه‌شنبه 30 خرداد 1402 ساعت 09:43 ق.ظ

مهربانو جان داشتم نظرات رو می خوندم که دیدم بحث راجع به راننده اسنپ داغه.
به نظرم اگر زاویه دیدتون رو تغییر بدید، شاید حق بدید به اون راننده.
از این زاویه نگاه کنید که شما با حجاب سر کار میرید چون قانونه و اگر بی حجاب باشید منبع در آمد تون رو از دست میدید. توی شغل شما مثل بعضی شغل های دیگه، شما مسئول حجاب دیگران نیستید و بخاطرش باز خواست نمی شید.
اما اون راننده اسنپ در آمدش از این راه هست و برعکس شغل شما اگر مسافرها بی حجاب باشن با جریمه شدن، درآمدشون رو از دست میدن.
حالا در صورتی شما در دو صورت میتونید به ایشون خرده بگیرید:
1-خودتون هم بی حجاب سر کار برید و در آمدتون رو از دست بدید.
2-با حجاب سر کار برید تا در آمدتون رو از دست ندید، ولی بجاش علاوه بر کرایه، مبلغ جریمه رو هم به حساب ایشون واریز کنید تا ایشون هم منبع در آمد شون رو از دست ندن.

والا حق میدم رهگذر جان و اصلا هیچ خورده ای هم به ایشون نمی گیرم . فقط گفت یا حجاب داشته باش یا نمیبرمت و من گفتم لغو کن .. همین .
اما در مورد نکاتی که نوشتی میتونم بگم باهات مخالف نیستم یه حال بدی هستم میدونی مثل چی میمونه؟ این که من از شکار کردن خیلی متنفرم .. حتی خوردن بعضی از پرنده های کوچولو مثل بلدرچین ناراحتم میکنه ولی در عین حال یک گوشتخوارم . یعنی هم مرغ میخورم هم گوشت گااو و گوسفنید .. بارها بهم گفتن تو بیخود از شکار بدت میاد چون کسی که شکار میکنه گوشت شکار رو میخوره تو هم میری مغازه گوشت میخری .
درسته شکار یه جنبه ی تفریحی داره که بنظرم کاملا ناراحت کننده ست ولی ته موضوع اینه که منم از بدن یه موجود زنده ی دیگه تغذیه میکنم .
الانم در مورد پوشش اختیاری و سوار شدن اسنپ و اداره رفتن خودم با حجاب اجباری دقیقا همین حال رو دارم .
به راننده ها خورده نمی گیرم که سوارم نمی کنند ولی درعین حال خودمم بخاطر اونا حجاب اجباری سر نمیکنم .. نمیدونم دقیقا باید چکار کنم .
به هر حال حاضر نیستم سرم کنم .. تنها کاری که ازم برمیاد اینه که با ماشین خودم تردد کنم
خیلی خوبه بتونم جریمه ی اون راننده رو جبران کنم و به حسابش بریزم با کمال میل این کار رو میکنم اما اصلا نمیدونم این جریمه چقدره ؟ البته که این کارو هم تا زمانی میتونم انجام بدم که جریمه منطقی باشه .
خلاصه که وضعی داررریم

پریمهر سه‌شنبه 30 خرداد 1402 ساعت 09:23 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

امیدوارم استراحت بعدی در کمال سلامتی و آرامش در کنار عزیزانتون باشه

ممنونم پریمهر نازنین

الهام دوشنبه 29 خرداد 1402 ساعت 05:53 ب.ظ

عزیزدلم به امید سلامتی هم خودتون هم مادر
خیلی مریض داری سخته، با تموم وجودم درکتون میکنم . خدا کنه مادر سلامت باشند و خیال پدر هم راحت شه. واکنش پدر برای دیر رسیدن شما طبیعی بوده، هر ثانیه براشون ساعت بوده

کاش یک دستور کیک راحت برای ما هم بگذارید درست کنیم

ممنونم الهام جان
اره طفلک بابا واقعا مضطرب بود

حتما میذارم عزیزم

هوپ... دوشنبه 29 خرداد 1402 ساعت 05:33 ب.ظ

عزیزم مهربانو جانم، چه کردی با خودت؟ ارتوپدی رفتی؟ نظرش چی بود؟
خوب کردی کنسل کردی از شجاعتت خوشم میاد. توی بیمارستان سرویس دادن بهت؟ تذکر حجاب ندادن؟

ظاهرا داغون شدم هوپی جانم .
اره رفتم گفت مشکلات قدیمی داری ، آرتروز داری الانم هم ماهیچه ت پاره شده هم سر غضروف پریده باپات مدارا کن . البته یه دکتر دیگه هم باید برم .
تو بیمارستان فقط عکس گرفتم و دکتر کشیک اورژانس یه بانداژ ساده انجام داد.
عزیز منی شما
نه هوپی جان اصلا هیچ تذکری درکار نیست هر وقت میرم .. این مدت چند تا بیمارستان رفتم ولی اصلا مشکلی نداشتم بابت حجاب

لیلی دوشنبه 29 خرداد 1402 ساعت 04:01 ب.ظ http://Leiligermany.blogsky.com

استراحت اجباری نصیبتان شده. برای خانم هایی که هم شاغلند و هم هنرمند و هم خانواده دوست گاهی باید آسانسور دست به کار بشه

ای جااانم لیلی نازنین چه کامنت قشنگی برام نوشتی . ممنون ازت دوست من

نسرین دوشنبه 29 خرداد 1402 ساعت 03:33 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

عزیزم من این دو سه روز اینقدر دیگه از دوستان فیس بوکی و پسر جان جمع کردم. دوستان اومده بودن سر زده بودن و بعضیاشون پستای دیگه تو هم خونده بودن تعریفتو میکردن گفتم چشمتونو درویش کنید دوست خودمه
مزدک 3.300
اکرم میرزایی 5
پاییز یک و هفتصد
سحر غ 900 هزار تومان
جمع آوریهام داره به مرز پنجاه میلیون میرسه. اگه هر زمان دیگه ای بود می گفتم هووو چه زیاد اما اینبار... امیدوارم یه فرشته پیدا بشه داروهاشو براش هدیه بفرسته
و آرزوی قبلیم اینه که هر چه زودتر سلامتی تو و او بدست بیان.
مواظب خودت باش که یکی بیشتر ازت نداریم

چشمم به دیدن اسم مزدک جان روشن شد نسرین جان . روی ماه و مهربون مزدک رو ببوس از طرف من . برات بمونه این بهترین یار و مونس
ما همه امیدواریم .
فدای شما عزیزای دلم بشم من

سارا دوشنبه 29 خرداد 1402 ساعت 01:09 ب.ظ

چقدر خدا رو شکر به خیر گذشت جریان اسانسور. خیلی استراحت کنید وتوصیه های پزشک رو رعایت کنید تا زود خوب بشید
ان شااله که مادرتون هم به زودی خوب بشن مشکل عفونتشون به خاطر جراحی کمرشون ایجاد شده مهربانوجان؟ من چون قصد دارم توسط دکتر صمدیان جراحی بشم اینو پرسیدم و اینکه تا الان از نتیجه جراحی راضی هستین روممنون می شم بگین
خیلی خوشحالم که این مبارزه ادامه داره و آدمهایی مثل شما به این موضوع به عنوان مبارزه و نافرمانی دارن انجامش می دن.به امید پیروزی!

چشم عزیز دلم
ممنونم عزیزم . نه مشکل اصلا بابت جراحی نبود به دلیل دیابتی بودن مامان این مشکل عفونت مزمن ایجاد شده .
نتیجه ی جراحی فوق العاده بود مامان به محض ریکاوری ، حتی زمانی که هنوز کامل به هوش نیامده بود می گفت همه ی درد هام خوب شده .
عمل بسیار عالی بود اما یه نکته رو حتما باید درمورد دکتر صمدیان گوشزد کنم و اون ضعف پشتیبانی بعد از عمل بود .
متاسفانه برای ارتباط با ایشون شماره ی دستیارشون رو داشتیم و حتی دستیارشون هم مثل خود دکتر، مشغول بودند و گاهی بابا برای گرفتن جواب یه سوال مجبور میشدن تا بیمارستان برن و پشت در اتاق عمل از دکتر جواب سوال بپرسند ، چیزی که خیلی راحت میشد تو پیامک یا واتس اپ پرسیده بشه .
بنظرم دکتر باید یه کسی رو داشته باشند که فقط به این امور رسیدگی کنه و همیشه انلاین باشه و به بیمار بگه من تا یکساعت ، دوساعت ، حتی سه ساعت بعد به شما جواب میدم نه اینکه بیمار در یه حالت کاملا بلاتکلیف بمونه .
دیگه خودتون میدونید مامان چند تا جراحی کرده، همه ی جراحا با یه رابط تمام وقت حواسشون به بیمار بود بجز دکتر صمدیان .
عزززیز دلم به امید روزهای رهایی و روزهایی که بدونیم بچه های دسته ی گلی که به خاک سپردیم ازمون راضی هستن

نیکی مهربان دوشنبه 29 خرداد 1402 ساعت 12:52 ب.ظ

سلام مهربانو جون. مسئولیت های زیاد شما باعث شده که عجله کنین و خود به خود این عجله منجر به آسیب دیدگی میشه. باید عجله کردن رو کنار بذارین. دور از جون شما، در دنیا چند بار اتفاق افتاده که درب آسانسور قبل از رسیدن آسانسور باز شده و فرد بی توجه به خالی بودن روبروش افتاده تو چاله آسانسور و آسیب دیده.
کلید اسرار هم جالب بود، اتفاقا چند وقت پیش بود که خانم کارگری شالش در دستگاه کارخونه گیر کرد و فوت شد. باید بگیم حجاب مصدومیت است نه مصونیت (میدونم حرف شما شوخی بود، برای اون دسته افرادی نوشتم که این جور چیزا رو جدی میگیرن)

سلام عزیز دلم .
بله واقعاً عجولم و بارها سر این عجله مشکلاتی برام پیش اومده . متاسفانه ماجرای این آسانسورها رو هم شنیدم ولی هیچوقت جدی نمی گرفتم .
آخی آره شنیدم چند وقت پیش اون خانم زحمتکش پای دستگاه اون اتفاق وحشتناک با شالش افتاد
یک دنیا ممنونم از لطفت

فرنوش دوشنبه 29 خرداد 1402 ساعت 10:47 ق.ظ

خیلی ناراحت شدم عزیزم. انشالا که هرچه زودتر خوب بشی. خیلی مواظب خودت و مامان بابا باش عزیزم. اگه کاری از دستم برمیاد بگو عزیم. برای جوش خوردن زودتر استخون میتونی از پای مرغ و پاچه گوسفند استفاده کنی. اینها رو زیاد مصرف کن و آب پاچه گوسفند رو توی همه خورشت ها بریز.

عزیز منی فرنوش جان . روی چششمم ، حتما بعد از این با مراقبت بیشتری زندگی می کنم
ممنونم از راهنماییت ، هر چند دکتر گفت نمیشه برای این آسیبی که پات دیده کاری انجام داد فقط باید مدارا کنی ولی ممنون ازتوصیه ت بطور کلی پاچه که ژلاتین طبیعی داره برای مفاصل و استخوان ها عالیه .
پای مرغ نه ولی پاچه دوست دارم

نگین دوشنبه 29 خرداد 1402 ساعت 10:02 ق.ظ http://www.parisima.blogfa.com

کاملا باهات موافقم عزیزم که اگه قراره هزینه ای بابت خواسته هامون بدیم همه باید سهم داشته باشیم ولی از طرفی فکر میکنم اون خانم سر کار بوده و ناگزیر به رعایت حجاب. کاری که همه خانمهای شاغل ناچارند به انجامش. بخاطر اون شغل و درآمدی که قطعا بهش نیاز دارن.
وگرنه هیچ بعید نیست ایشون هم وقتی میره خونه، برای خرید یا مثلا پیاده روی، حجابی نذاره و به نوبه خودش سهمش رو بپردازه.

و نهایتاً مثل همیشه به این نتیجه میرسم که بشکنه گردن اونایی که اینطور مردم رو مقابل هم قرار میدن.

نگین جونم اون میتونه حجاب داشته باشه .. اصلاً اسمش پوشش اختیاریه هر کدوممون باید بتونیم انتخاب کنیم که چه نوع پوششی داشته باشیم . من الان بیمارستان میرم، و خیلی اماکن دیگه کسی جلوم رو نمیگیره . کلی خانم و آقا با هر نوع پوشش کنار هم می ایستیم .. توقع من از خانم راننده این نبود که خودشم بدون پوشش سر باشه، توقعم این بود که من رو به مقصد برسونه ، حتی توقعم این هم نبود و هیچ اعتراضی نکردم که چرا من رو نبرد. بهش حق دادم که انتخاب کنه و من رو ببره یا نبره .
من خودمم با لباس فرم میام محل کارم پس واقعا هیچ توقعی از کسی ندارم .
بله بله بشکنه و از روی زمین نیست و نابود بشن همه ی ظالمین و سیاستمدارن نابکار در همه جای دنیا

Nasrin دوشنبه 29 خرداد 1402 ساعت 01:54 ق.ظ

ای وای چه وحشتناک خوبه سریع تونستی عکس العمل نشون بدی و بیای بیرون مراقب خودت باش مهربانو جان کاش کمکی از دستم برمیومد

نسرین جون فقط حیف شد ائون قسمت دوربین نداشت وگرنه برای فیلم جدید ماموریت غیر ممکن منو به جای تام کروز عزیزم انتخاب میکردن
فدای تو مهربونم همین که هستید کلی باعث دلگرمی منه

سارا یکشنبه 28 خرداد 1402 ساعت 11:38 ب.ظ http://Yekzanyekzendegi.blogfa.com

ایشالله خیلی زود خوب بشی عزیزم.
همینطور مامان مصی،دنیز کوچولو و همه مریضا!
اتفاقا منم چندوقت پیش تو رستوران راه ندادن!یعنی مدیر رستوران فرمودن با عرض شرمندگی چون حجاب ندارید،نمیتونیم بهتون خدمات بدیم!!!
دیگه اینجوریاس دیگه...

ممنونم سارای نازنین
می خواستی بگی دشمنت شرمنده باشه حاااجی

سارا یکشنبه 28 خرداد 1402 ساعت 10:40 ب.ظ http://Yekzanyekzendegi.blogfa.com

ببین،پس الکی نیس ک بهمون میگن،حجاب مصونیته،محدودیت نیس!!!!!
ما رو باش ک تا الان فک میکردیم محدودیم!نگو مصون بودیم و خودمون خبر نداشتیم


دقیقا سارا جون
اشتباه می کردیم دیگه ... چرا ایمان نمی آورید ؟؟

رها یکشنبه 28 خرداد 1402 ساعت 08:44 ب.ظ https://polibejavedanegi.blogsky.com/

سلام مهربانو جان
خیلی ناراحت شدم برات، لطفاً بیشتر مواظب خودت و سلامتیت باش. یه دونه مهربانو که بیشتر نداریم

سلام عزیز دلم
چشششم عزیز دلم . من فدای شما دوستای گلم بشم

آشتی یکشنبه 28 خرداد 1402 ساعت 03:45 ب.ظ

سلام.
خوشحالم بهتری.
حالا من میگم چه بهتر که اینجوری شد که استراحت کنی. اسانسور صدات کرد که بگه استراحت کن. مهم استراحت کردنت بود. شاید اسنپ می بردت و یه اتفاق بدتری برات می افتاد.
حالا ایمان میاری؟؟

سلام آشتی جان
ممنونم عزیزم
آره واقعا .. همون که گفتم ترمزم رو کشید
بله بله ... رستگار شدم اصلا

سید حمید حوائجی یکشنبه 28 خرداد 1402 ساعت 02:10 ب.ظ http://hamidhavaeji.blogsky.com

سلام.

ان‌شاءالله بهبودی کامل مادر را شاهد باشیم. خوش‌بحال مادر و پدرتان که دختر به این خوبی دارند.

خانم مهربانو، راننده‌های تاکسی اینترنتی را درک کنید. اگر مسافر بی‌حجاب داشته باشند، جریمه می‌شوند. یه‌کم ناراحت شدم از رفتاری که با راننده‌ی تاکسی داشتید.

موفق باشید.

سلام
ممنونم از شما الهی آمین. نظر لطفتونه وظیفه انجام میدم
والا من رو هم بگیرن جریمه میدم خیلی هم احتمالاً بیشتر از جریمه . نه فقط من، خیلی هایی که خواستن درمورد حقشون صحبت کنند هزینه دادن و میدن . نمیشه که طرف رفته به ناجوانمردانه ترین شکل ممکن کشته شده یا چشم و چشمانش رو از دست داده|، کارش رو ازدست داده . خیلی چیزهای دیگه رو هم روش بعد وقتی به حقوق قانونیمون رسیدیم، من که بفکر کار رو زندگی و تفریحم بودم از دستاوردهای اونا استفاده کنم . به هر حال باید همگی تو حق خواهی سهیم باشیم . انتخاب پوشش اختیاری ؛بخش کوچیکی از حقوق شهروندی ماست .. کاش فقط موضوع حجاب بود همه میدونیم که این چیزا بهانه ست ما مردم ایران ( نه فقط خانم ها، همه و حتی همه ی جانداران در این سرزمین حتی حیوانات و گیاهان) از اولیه ترین حقوقمون محرومیم ... اصلاً چرا باید خانواده ی دنیزو هزاران هزار بیمار خاص و عام دنبال دارو باشند؟؟ چرا اینهمه ظلم و فساد و فقر تو این سرزمین ثروتمند وجود داره؟؟ چرا مسئولین همه ی تمرکزشون رو روی پوشش اختیاری گذاشتن؟؟ برن ریشه ی اختلاس و فساد رو خشک کنند ، نمیتونن؟؟ آره خب چون خودشونند دقیقاً برن ریشه ی خودشون رو خشک کنند؟؟ چه توقعاتی دارم من !!!
چرا تو ایران سونامی سرطان داریم؟ آب های آلوده ی شمال رو بگم یا دفن زباله های هسته ای که الان باعث این سرطان های سریالی شده؟؟ دیر یا زود خودمون و عزیزانمون گرفتارشیم .
ببخشید اینا رو تو کامنت شما نوشتم شاید ربطی نداشت ولی حالم زیاد مساعد نیست .
****
راستی شما برام نوشتی که از رفتارم با خانم راننده ناراحت شدی .
این رفتار من باخانم راننده ست :
اسنپ گرفتم یه خانومی اومد وقتی دید حجاب ندارم گفت من نمیتونم ببرمتون. گفتم لغو کنید. اون لغو کرد، منم رفتم دوباره بالا سوییچم رو برداشتم که با ماشین خودم برم .

من از گل نازکتر به راننده گفتم؟؟ دقیقاً از کجای رفتار من با راننده ناراحت شدید؟ بفرمایید من سری بعد تکرار نکنم

شادی یکشنبه 28 خرداد 1402 ساعت 10:19 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

ای بابا مهربانو جان چقدر ماجرا داشتید. امیدوارم همه‌اش ختم به خیر و خوشی باشه. فعلا استراحت کن و از ساعت‌های بیکاری اجباری لذت ببر. برای ما که ببخشید ..ونمون رو زمین بند نمیشه روزگار طراحی خودش رو داره.

ماجراهااای " مهررربانووو"
آره بخدا کلی داستان دارم
ممنونم نازنین
آخ گفتی... این دو روز عین خمارها بدنم می خارید هیچ کاری نمی تونستم بکنم . نه کیکی ، نه شیرینی هیییچی .. چند بار جهت پخت کیکی اقدام کردم که با برخورد نه چندان محترمانه ی مهردخت مواجه شدم .. آخرشم اومد جلوم یه میز گذاشت ، یه کیک کوچولو هم پخت گفت بفرما خامه کشی کن حالت بهتر بشه
حالا عکسشو پست بعدی میذارم

ملی یکشنبه 28 خرداد 1402 ساعت 09:49 ق.ظ http://stronggirlmeli.blogfa.com/?

سلام مهربانو جان خیلی مواظب خودت باش امیدوارم زودتر بهتر بشی

سلام ملی جانم . ممنون از لطفت چششم عزیزم

رها یکشنبه 28 خرداد 1402 ساعت 09:02 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیزم. بلا به دور هم از خودت و هم مامان مصی دوست داشتنی. چقدر بد و چقدر ناراحت شدم هم برای مامان مصی که اینمدت خیلی روزها رو در بیمارستان گذروندن و می‌دونم چقدر برای خودشون و اطرافیان سخته این موضوع و هم برای اتفاقی که برای خودت توی آسانسور افتاد واقعا ناراحت شدم. نمی‌خوام حتی به اتفاقهای دیگه ای که می‌توانست خدایی نکرده برات بیفته فکر کنم. متاسفانه آسانسورها ایمنی کمی در ایران دارن و میتونند خیلی خطرناک باشند.
خدا رو هزار مرتبه بار شکر که به خیر گذشت. نمی‌دونم مامان مصی مرخص شدند یا نه ولی امیدوارم هرچه زودتر مشکلشون کامل برطرف بشه و سلامتیشون رو بدست بیاورند و حالاحالاها دیگه به جز موارد خوب و خوش راهتون به بیمارستان نیفته.
بعضی وقتا آدم روی دور بدبیاری می افته. نمی‌دونم اعتقادی به این مسایل داری یا نه عزیزم ولی اگه داشتی یه صدقه کنار بذار .
حسابی استراحت کن و به خودت برس عزیزم. حتما بهش نیاز داری. بهترین کار همینه.
ما یه مهربانوی خوش قلب بیشتر نداریم. خیلی مراقب خودت باش.

سلام رها جانم . قربون محبتت عزیزم عبرتی شد برام واااقعا
همین الان که بعد از ظهر دوشنبه 29 خرداده مرخص شد
آره گاهی پشت هم پیش میاد ، میدونی که همیشه و همه جا بی دلیل و با دلیل به همه ی جانداران سعی میکنم کمک کنم . آررره بخدا واقعا این استراحت رو لازم داشتم .. شنبه و یکشنبه بی دغدغه خونه بودم و هیچ کاری نکردم

لیمو یکشنبه 28 خرداد 1402 ساعت 08:49 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

وای مهربانوجون چقدر خطرناک بوده. خوب شده سریع خودتون رو کنار کشیدین.
امیدوارم بدون درد جوش بخوره و مثل روز اولش بشه. این هم از استراحت اجباری.❤️

آررره واقعا .. تاثیر مثبت فیلم های اکشنی بود که دیدم
ممنونم عزیز دل

سحر یکشنبه 28 خرداد 1402 ساعت 08:25 ق.ظ

عزیزم امیدارم زود زود خوب بشیم هم شما هم مامان مصی
نگین جون جای بی حجاب بگین پوشش اختیاری
چقدر درست گفتی هرکی باید هزینه بده هرکی به اندازه وسعش وقتی به اونا که عزیز از دست دادن چشم از دست دادن...فکر می کنم قلبم به درد می یاد

ممنونم سحر جان
بله پوشش اختیاری جایگزین کلمه ی بی حجابیه منم سعی می کنم عادت کنم .
دلمون براشون شرحه شرحه ست و مدیون و شرمنده شون هستیم

یک مادر یکشنبه 28 خرداد 1402 ساعت 08:04 ق.ظ

صبحت بخیر وسلامتی مهربانو جان .واقعا خیلی ناراحت شدم نمیدونم چرا ادمهای خوب ،اینقدرازمایش میشن.امیدوارم بزودی هم حال خودت وهم حال مامان عزیزت خوب بشهکاش بزودی دردت کم بشه واستراحتت با ارامش باشه.بهترین ها رو برات میخوام دوست گلم

عاقبتت بخیر عزیزم . محبت داری خانم گل ممنونتم .
نمیدونم درمقابل این همه لطف چی بگم

نسرین یکشنبه 28 خرداد 1402 ساعت 05:07 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

دو میلیون دوستم شیما و خودم 5.500 تومن الآن واریز کردیم عزیزم.
امیدوارم بهتر باشی

ممنونم عزیزم ماچ به تو و شیما
بهترم

نسرین یکشنبه 28 خرداد 1402 ساعت 01:01 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

وقتی توی بیمارستان بهم گفتی همش دعا می کردم نشکسته باشه. خوشحالم استراحت می کنی. فکر می کنم بدنت داره ازت تشکر میکنه.
امیدوارم دنیز کوچولو هر چه زودتر خوب بشه و همگیمونو خوشحال کنه.
من تا سه شنبه باز با سهمی که خودم گذاشتم واریز می کنم. امیدوارم با هم بتونیم مقدار خوبی جمع کنیم.
زودی خوب شو
دوستت دارم

اره نسرین جون این بدن طفلک صداش دراومده دیگه
آمین عزیزم
امیدوارم .
چشششم
من بیشتر

لیدا شنبه 27 خرداد 1402 ساعت 10:40 ب.ظ

ناراحت سدم واست،بازم خدا بهت رحم کرد،فکر نمیکردم اینجوری هم آسانسور وایسه

ممنونم لیدا جون
الان کلی دعوام‌میکنند‌که باید حواست به اینه روبه روت میبود چون این اتفاق زیاد افتاده

رهگذر شنبه 27 خرداد 1402 ساعت 08:42 ب.ظ

انشالله هم شما هم دنیز کوچولو به زودی زود خوب بشید.
پینوشت: عزیزم این جور اتفاق ها ممکنه برای هر کسی پیش بیاد. من هر وقت هر اتفاقی که میفته میگم باز هم خدا رو شکر اتفاق بدتری نیفتا

ممنونم عزیزم الهی امین
اره واقعا ممکن بود خیلی بدتر بشه

بهمن شنبه 27 خرداد 1402 ساعت 07:56 ب.ظ https://life-bahman.blogsky.com/

سلام مهربانو جان.
اول از همه برا سلامتی مادر و شما و همۀ مریض‌ها بشدت دعا می‌کنم.
چه اونائی که حجاب دارن و چه اونائی که با افتخار خودشان را از شر این لچک خلاص کرده‌اند.
نحوۀ گیر افتادن شما توی آسانسور( نصفم رفته بود بیرون، نصفم مونده بود تو آسانسور) منو یاد یه طنز و جوک در دوران جنگ انداخت.
کمی بی‌ادبیه که امیدوارم شما و عزیزانی که این کامنت رو می‌خونن منو ببخشند.
توی جنگ خیلی توی مخ مردم مناطق جنگی می‌کردن که هرکی توسط موشک و بمب و این چرت و پرت‌ها کشته بشه یک راست و بدون حساب کتاب میره بهشت.
آقائی زیر آوار ناشی از اصابت موشک گیر افتاده بود.
شبیه گیر افتادن شما، از کمر به پایین زیر آوار و از ناف به بالا بیرون بود.
مردم برای نجاتش اومدن.
به زور دستاش رو گرفتن که از زیر آوار خارجش بکنن.
راضی نمیشد.
اصرارش کردن که بذار از زیر آوار بکشیمت بیرون.
می‌گفت آخه نمیدونید اینجا چه کیفی داره! خبر ندارین که، من الان ک.و.ن.م توی بهشته... بذارین لااقل ک.و.ن.م همین جا بمونه...

هیچی دیگه...
خواستم کمی بخندین و درد پاتون رو فراموش بکنین.

سلام داداش بهمن
ممنون از دعای قشنگت

وااای خیلی خوب بود کلی خندیدم

نگین شنبه 27 خرداد 1402 ساعت 07:34 ب.ظ http://www.parisima.blogfa.com

عزیززززم
اگه اون خانم تو رو میرسوند این اتفاق نمیفتاد، البته ایشون هم تقصیر نداره چون قطعاً بازخواست میشه. حتی مغازه دارها رو تهدید کردن که اگه جنس به مشتری بی حجاب بفروشین جریمه میشین!
(چقدر از بکار بردن کلمه بی حجاب متنفررررم)

ای کاش خدا حجاب جهل و نادانی و حماقت رو از روی افکار بعضیا برداره که بفهمن زندگی فقط مو و اندام زن نیست.

دعا میکنم زودتر خوب بشی عزیزم، من نمیدونم چرا هرکی دست و پا و زبونش در راه خیره، باید آسیب ببینه اونوقت اونایی که خون مردم رو تو شیشه کردن هیچیشون نمیشه

برای مامان مصی گل هم آرزوی بهبودی دارم که دل شماها و بابا عباس نازنین هم شاد بشه

بوس به روی ماه خودت و مهردخت گلی و تامی خوشگله

نگین جونم میدونم‌ اون خانم‌و‌همه ی راننده ها جریمه میشن و بازخواست ولی خب این خطر برای منم هست برای اونی که چشمش رو از دست داده بوده جونش رو همینطور خی حقمون رو‌میخوایم فریاد بزنیم وقتی گوش شنوانیست و بابتش هزینه میدیم همه باید بدیم. اونی که راننده س بگه من هزینه نمیدم .
ارره جالب اینجاست اونا چیزیشون نمیشه روزگار بر مدار بی عدالتی می چرخه
فدات شم ممنون از محبتت بوس به قلب مهربونت

ربولی حسن کور شنبه 27 خرداد 1402 ساعت 06:26 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
پس چقدر توی آخر هفته استراحت کردین!
گچ نگرفتن پاتونو؟

سلام
خیییلی واقعا
نه اتفاقا نمیدونم‌چذا درد داشتم‌یادم‌رفت بپرسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد