دیروز بعد از ظهر ، دختر عزیزم "فاطیما" بهم زنگ زد و روز مادر رو تبریک گفت
با همون صدای شیرین هفت ساله ش یکمی باهام صحبت کرد و گفت: خاله من باید برم درسامو بخونم .
ازش تشکر کردم و گوشی رو به مادر بزرگ محترمش داد.
پرسیدم فاطیما بهانه ی مادرش رو نمی گیره ؟
گفت : نه، دیگه اصلا" درموردش صحبت هم نمیکنه . ...
نمیدونم قبلا" براتون نوشتم یا نه ؟ ولی مادر فاطیما روز بیست و هشتم مهرماه ، خونه رو ترک کرده ، دیروز که سربسته از مادر بزرگ ، پرسیدم گفت :
" دیگه تموم شد ".
من تو زندگی فاطیما اینا نبودم ، پس حق هیچ قضاوتی رو هم ندارم .
اما یه عالمه علامت سوال سرم وول میخوره
" تموم شد " واژه ی تلخیه که به رابطه ی مادر و فرزندی نمیاد.
به مادر بزرگ گفتم : خدا روشکر که فاطیما جون مادر بزرگ مهربونی مثل شما رو داره تا بتونه زخم نبودن مادرش رو به دوش بکشه .
**********
امروز اول اردیبهشت ماهه و هوا خیلی بهاری...
فکر کن چه روز قشنگی خواهی داشت وقتی انسانیت و شعور یه هم وطن لبخند رو به چهره ت بیاره و در واقع روزت رو بسازه . https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F04.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=wKC9LCgozXaAqRGxhUS1Ww--~D
صبح ، پشت چراغ ترافیک بودم .
از اینور چهارراه ، کمین کردم که اون طرف ، یه جای پارک خیلی خوب داره بهم چشمک میزنه ..https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F11.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=gYQ8jEnWgYGmbM8lKfYliw--~D
وقتی چراغ سبز شد و پیچیدیم ، فهمیدم که در واقع این چشمکه برای ماشین جلوییم بود که صاف و راحت رفت تو جا پارک عزیز من . https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F02.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=vfj4RNhLcH72x_wkQRs1rw--~D
(قابل توجه اونایی که با یه چشمک دچار سوئ تفاهم میشن)https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F39.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=vh.xwlzOCZHCTrQ7zA8Yrg--~D
با لب و لوچه ی آویزون پشتش ایستادم،البته رو خط کشی های مربوط به عابران پیاده .
آقای جناب ، ماشین رو قفل کرد و به سمت بانک راه افتاد .
من : جناب ، بانک تشریف می برید؟ تا ده دقیقه دیگه کارتون تموم میشه؟
جناب: بله ، عابر بانک میرم .. زود برمی گردم .
من : منتظرتون می مونم . https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F19.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=14XaK7uSH59SJGi9KYG0vA--~D
هنوز چند قدم دور نشده بود که برگشت .
جناب : خانوم ، شما میخواید جای من پارک کنید؟
من رو به ساختمون اداره : بله ، اداره م همینجاست .
(شاید فکر می کرد منتظر میمونم تا وقتی برگشت ، دوتایی بریم گردش)https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F35.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=tAi30i8Xj7X5EJ8I31G.qg--~D
جناب : همین الان ماشین رو جا بجا میکنم .
من : نه جناب ، شرمنده می فرمایید .. "حق" باشماست ، زود تر آمدید. https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F19.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=14XaK7uSH59SJGi9KYG0vA--~D
جناب با یه لبخند مهربون : بقول شما ، من از " حقم "می گذرم و جا رو به شما میدم .
این دنیا خیلی کوچیکه ، حتما" شما هم جایی از " حق " خودت گذشتی . مطمئن باشید کسی هم بخاطر من ، گذشت میکنه . https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F04.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=wKC9LCgozXaAqRGxhUS1Ww--~D
نیشم به پهنای صورتم باز شده بود ، آخ که اگه جلوی در اداره نبودم .... بیییییییییییییییییییییییب !!!!!https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F25.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=M.2aXTjgA8LS7etFrPXm_w--~D
چیه بابا ، مگه می خواستم چکار کنم که اینطوری س ا ن سور میکنی؟؟https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F26.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=zs58.a8PfVrVcr.VNaWSZw--~D
فوقش ، یه آغوش شهروندی برای تشکر !!!.. https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F42.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=9HvSPy07j_R8cNcs0D6tWg--~D
حیا کن ،سنی از جناب گذشته بود ، تازه خیلی هم ثواب داشت .https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F03.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=RjkcMUKfEgoz5Ia6tWeXlw--~Dhttps://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F30.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=DH7MQiPvjPh52vLwRZMGiQ--~D
گذشته از شوخی ، انقدر کلام زیبای جناب، به مذاقم خوش اومد که همین طور خنده به لب کارت اداره رو زدم ... https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F01.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=7V_Lec0bkCuapF2hEpE2lw--~D
کارت رو که زدم یکی از پشت سرم نیشگون کوچیکی از پهلوم گرفت و گفت : شیطون به چی فکر میکنی ؟
گفتم : سلام رویا جان .. چطوری؟
گفت: خوبم مهربانو ، از دیشب تو فکر تو هستم و میخواستم همین الان بهت زنگ بزنم .
گفتم: خیر باشه ؟
گفت: بیا زنگ بزن نیکوکاران وحدت ، منو معرفی کن ، حامی یه بچه بشم .
دیگه نو علی نور شد . https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F04.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=wKC9LCgozXaAqRGxhUS1Ww--~Dhttps://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F04.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=wKC9LCgozXaAqRGxhUS1Ww--~D
گفتم: آآآی به چشم .. بریم پشت میزتو .
رفتیم پشت میزش ..
شماره نیکوکاران وحدت رو گرفتم ، به خانوم آقایی وصل شدم .
سلام و علیک کردم و اعلام کردم من و مینا و مهرداد و آتی ، امروز صبح ماهیانه ی بچه ها رو ریختیم به حساب .https://ecp.yusercontent.com/mail?url=http%3A%2F%2Fblogfa.com%2Fimages%2Fsmileys%2F19.gif&t=1609664242&ymreqid=4255258e-8194-cacb-1c0a-8f00b601c700&sig=14XaK7uSH59SJGi9KYG0vA--~D
تشکر کرد و گفت : دارم صورتحساب ها رو تو مونیتور میبینم .
ازش خواستم با دوستم صحبت کنه و گوشی رو دادم به رویا .
تا اونجایی ایستادم و گوش دادم که رویا گفت : نه خانوم آقایی ، دختر و پسر بودنش هیچ فرقی نمیکنه ، هر بچه ای شما صلاح می دونید .
باهاش بای بای کردم و اومدم پشت میزم .
یکربع بعد ، رویا بهم زنگ زد و با خوشحالی گفت سرپرست پسر نابینایی شده .
قبول دارید ، امروز یکی از روزهای قشنگ خداست؟؟
گل های زیبا از طرف من و مهردخت تقدیم وجود با ارزش شما .